Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (12 milliseconds)
English
Persian
recuperate
نیروی تازه یافتن
recuperated
نیروی تازه یافتن
recuperates
نیروی تازه یافتن
recuperating
نیروی تازه یافتن
Search result with all words
new blood
<idiom>
جان تازه به چیزی دادن ،نیروی تازه یافتن
Other Matches
reenforceŠetc
نیروی تازه فرستادن برای با نیروی امدادی تقویت کردن
rejuvenesce
زندگی تازه یافتن
refocillate
رمق تازه یافتن
recuperation
نیروی تازه
revivifying
نیروی تازه دادن
refreshed
نیروی تازه دادن به
recruits
نیروی تازه گرفتن
revivifies
نیروی تازه دادن
refreshes
نیروی تازه دادن به
revivified
نیروی تازه دادن
revivify
نیروی تازه دادن
refresh
نیروی تازه دادن به
reinvigorate
نیروی تازه دادن به
recruiting
نیروی تازه گرفتن
recruited
نیروی تازه گرفتن
to refresh oneself
نیروی تازه گرفتن
freshly
با نفس یا نیروی تازه
recruit
نیروی تازه گرفتن
to rally one dispersed
نیروی تازه بخود دادان
hit the spot
<idiom>
نیروی تازه وارد کردن
rallied
نیروی تازه دادن به گرد امدن
rallies
نیروی تازه دادن به گرد امدن
rally
نیروی تازه دادن به گرد امدن
refresh
نیروی تازه دادن تقویت کردن
refreshes
نیروی تازه دادن تقویت کردن
refreshed
نیروی تازه دادن تقویت کردن
revives
دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
revived
دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
revive
دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
enactory
دربردارنده مقر رات) تازه برقرارکننده حقوق تازه
new coined
تازه بنیاد تازه سکه زده
newlywed
تازه داماد تازه عروس
blue water school
انانی که نیروی دریایی انگلیس راتنها نیروی کافی ان میدانند
magneto electricity
نیروی کهربایی که بوسیله نیروی اهن ربایی تولید میشود
torque
نیروی گردنده درقسمتی از دستگاه ماشین نیروی گشتاوری
juggernaut
نیروی عظیم منهدم کننده نیروی تخریبی مهیب
juggernauts
نیروی عظیم منهدم کننده نیروی تخریبی مهیب
e.m.f
force electromotive نیروی محرکه الکتریکی نیروی برقرانی
expeditionary
نیروی اعزامی به خارج نیروی سرکوبگر خارجی
air force personnel with the army
پرسنل نیروی هوایی ماموربه نیروی زمینی
hobbledehoy
کره اسبی که تازه بالغ شده ادم تازه بالغ
propagating
گشترش یافتن یا نشر یافتن
propagates
گشترش یافتن یا نشر یافتن
propagated
گشترش یافتن یا نشر یافتن
propagate
گشترش یافتن یا نشر یافتن
electromotive force
نیروی محرکه الکتریکی نیروی برقرانی
trial and error
<idiom>
یافتن راه حلهای مناسب برای یافتن راهی مناسب
no man's land
زمین بلاصاحب و غیر مسکون باریکه زمین حد فاصل بین نیروی متخاصم و نیروی خودی
army landing forces
نیروی زمینی شرکت کننده درعملیات اب خاکی نیروی زمینی پیاده شونده در ساحل
attack force
نیروی تک کننده به ساحل نیروی تک
buoyancy
نیروی بالابر نیروی شناوری
threat force
نیروی دشمن نیروی مخالف
self propulsion
حرکت توسط نیروی خود پیشروی توسط نیروی خویش
counter force
نیروی مقابله با وسایل استراتژیکی دشمن استفاده ازنیروی هوایی و موشکهای استراتژیکی برای تخریب نیروی دشمن
allocated manpower
نیروی انسانی واگذار شده سهمیه نیروی انسانی
free gyroscope
نیروی ژیروسکوپی ازاد نیروی جاذبه مغناطیسی ازاد
naval aviation
قسمت هوایی نیروی دریایی هواپیمایی نیروی دریایی
geomagnetism
نیروی اهن ربایی زمین نیروی جاذبه زمین
army aircraft
هواپیمایی نیروی زمینی هواپیماهای نیروی زمینی
Marine Corps
نیروی تکاوران دریایی نیروی تفنگداران دریایی
commandant of marine corps
فرمانده نیروی تکاوران دریایی فرمانده نیروی تفنگداران دریایی
component command
قرارگاه نیروی شرکت کننده درعملیات فرماندهی نیروی مسلح شرکت کننده درعملیات
eagle flight
نیروی هوا روی در حال اماده باش نیروی هوا روی اماده
new laid
تازه
new-laid
تازه
new
تازه
newer
تازه
the new world
تازه
dewy
تازه
scions
تازه
up to date
تازه
up-to-date
تازه
newest
تازه
dewier
تازه
new-
تازه
renewed
تازه
post glacial
تازه
red hot
تازه
dewiest
تازه
greenest
تازه
green
تازه
younger
تازه
inchoative
تازه
scion
تازه
freshest
تازه
recent
تازه
new fallen
تازه
brand new
تر و تازه
modern
تازه
newfashioned
تازه
fresh-
تازه
newfangled
مد تازه
young
تازه
mint a mint condition
تازه تازه
new born
تازه
new fashioned
تازه
fresh
تازه
attached strength
استعداد نیروی زیر امر نیروی زیر امر
What is new? What is cooking ?
تازه چه خبر ؟
recruited
تازه سرباز
recruited
کارمند تازه
immigrants
تازه وارد
breezy
خنک تازه
brides
تازه عروس
recruits
کارمند تازه
recruits
تازه سرباز
bride
تازه عروس
recruiting
کارمند تازه
recruiting
تازه سرباز
immigrant
تازه وارد
junior
زودتر تازه تر
recruit
کارمند تازه
span new
کاملا تازه
rookies
تازه کار
turn over a new leaf
<idiom>
شروعی تازه
greener
تازه کار
sucking
تازه کار
freshwater
تازه کار
sup.latest or last
تازه گذشته
tenderfoot
تازه کار
juniors
زودتر تازه تر
to innovate in
تازه اوردن
jackleg
تازه کار
span new
خیلی تازه
rookie
تازه کار
settlor
مهاجر تازه
far out
تازه و غیرسنتی
young ice
یخ تازه بسته
recruit
تازه سرباز
verdured
تازه سرسبز
ultramodern
بسیار تازه
settler
مهاجر تازه
settlers
مهاجر تازه
to bring in
تازه اوردن
noviciate
تازه کار
green crop
علف تازه
green old wound
زخم تازه
carechumen
تازه وارد
juvenescent
تازه جوان
nascence
تازه پیداشدگی
nascency
تازه پیداشدگی
neo christianity
مسیحیت تازه
neocortex
قشر تازه مخ
neoteric
جدید تازه
neoteric
نویسنده تازه
new arrived
تازه رسیده
new blown
تازه شگفته
new built
تازه ساخت
new built
تازه ساز
new buit
تازه ساز
new buit
تازه ساخت
new clown
تازه شکفته
green concrete
بتن تازه
rebirth
تولد تازه
reappraisals
ارزیابی تازه
reappraisal
ارزیابی تازه
reprints
چاپ تازه
reprinting
چاپ تازه
reprinted
چاپ تازه
reprint
چاپ تازه
brand-new
بکلی نو یا تازه
birdegroom
تازه داماد
bran new
بکلی نو یا تازه
novices
تازه کار
novice
تازه کار
regeneration
تولد تازه
late
تازه گذشته
grcen wine
شراب تازه
new come
تازه امده
new come
تازه رسیده
new comer
تازه وارد
new jerusalem
اورشلیم تازه
refresh
تازه کردن
refreshments
تازه سازی
refreshment
تازه سازی
novitiate
تازه کار
ordinee
شماش تازه
recension
چاپ تازه
recent development
بسط تازه
refresher
تازه کننده
regeneracy
تولد تازه
freshens
تازه کردن
freshening
تازه کردن
freshened
تازه کردن
freshen
تازه کردن
revised edition
چاپ تازه
refreshed
تازه کردن
new employees
کارمندان تازه
new fallen snow
برف تازه
new fledged
تازه پر در اورده
newish
نسبه تازه
refreshingly
تازه کننده
refreshing
تازه کننده
renewals
تازه سازی
renewal
تازه سازی
beginners
تازه کار
beginner
تازه کار
newmade
تازه ساخت
new-laid
تازه گذاشته
new laid
تازه گذاشته
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com