Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
inertial force
نیروی ماند
Other Matches
magneto electricity
نیروی کهربایی که بوسیله نیروی اهن ربایی تولید میشود
blue water school
انانی که نیروی دریایی انگلیس راتنها نیروی کافی ان میدانند
reenforceŠetc
نیروی تازه فرستادن برای با نیروی امدادی تقویت کردن
e.m.f
force electromotive نیروی محرکه الکتریکی نیروی برقرانی
juggernauts
نیروی عظیم منهدم کننده نیروی تخریبی مهیب
juggernaut
نیروی عظیم منهدم کننده نیروی تخریبی مهیب
torque
نیروی گردنده درقسمتی از دستگاه ماشین نیروی گشتاوری
expeditionary
نیروی اعزامی به خارج نیروی سرکوبگر خارجی
air force personnel with the army
پرسنل نیروی هوایی ماموربه نیروی زمینی
electromotive force
نیروی محرکه الکتریکی نیروی برقرانی
remanence
پس ماند
residues
پس ماند
residue
پس ماند
inertia
ماند
storing
می باقی می ماند
store
می باقی می ماند
Water staing (long ) in one place becomes putrid .
<proverb>
آب که یک جا ماند مى گندد.
moment of inertia
گشتاور ماند
that borders upon madness
اینکاربدیوانگی می ماند
it was left unfinished
ناتمام ماند
he did not open his lips
خاموش ماند
magnetic inertia
پس ماند مغناطیسی
residual magnetism
مغناطیس پس ماند
no man's land
زمین بلاصاحب و غیر مسکون باریکه زمین حد فاصل بین نیروی متخاصم و نیروی خودی
army landing forces
نیروی زمینی شرکت کننده درعملیات اب خاکی نیروی زمینی پیاده شونده در ساحل
buoyancy
نیروی بالابر نیروی شناوری
threat force
نیروی دشمن نیروی مخالف
attack force
نیروی تک کننده به ساحل نیروی تک
I couldnt (failed to) get that long- cherished wish.
داغش به دلم ماند
He wisely stayed at home .
عقل کردودرمنزل ماند
principal moment of inertia
لنگر اصلی ماند
She wI'll survive . She wI'll pull through.
زنده خواهد ماند
principal axis of inertia
محور اصلی ماند
rest mass
جرم ماند
[فیزیک]
She was left out in the cold . she was left high and dry .
سرش بی کلاه ماند
angular mass
گشتاور ماند
[فیزیک]
rotational inertia
گشتاور ماند
[فیزیک]
invariant mass
جرم ماند
[فیزیک]
intrinsic mass
جرم ماند
[فیزیک]
it was snowed under
زیر برف ماند
proper mass
جرم ماند
[فیزیک]
mass
جرم ماند
[فیزیک]
impulses
پالسی که زمان کوتاهی می ماند
It left a good taste in my mouth .
مزه اش توی دهانم ماند
impulse
پالسی که زمان کوتاهی می ماند
much sugar was left
قند زیادی باقی ماند
residual
آنچه در پشت سر باقی می ماند
The would left a mark.
جای زخم باقی ماند
displacement hull
قسمتی از بدنه قایق که در اب می ماند
That way, it stays in suspension.
به این صورت معلق باقی می ماند.
disclosing
یات چیزی که باید مخفی می ماند
The judge remained an honest man all his life .
قاضی تمام عمرش درستکار ماند
duration
مدت زمانی که چیزی سالم می ماند
The snow doesn't stay on the ground.
[The snow doesn't stick.]
[American English]
,
[The snow doesn't settle.]
[British English]
برف روی زمین نمی ماند.
dead wood
میلههای افتاده بولینگ که درجا می ماند
discloses
یات چیزی که باید مخفی می ماند
She wI'll never realize this wish.
این آرزو بدلش خواهد ماند
pratincole
سکجور مرغ باران که به پرستو می ماند
disclose
یات چیزی که باید مخفی می ماند
impulsive
آنچه برای زمان کوتاهی می ماند
self propulsion
حرکت توسط نیروی خود پیشروی توسط نیروی خویش
A full purse never lacks friends..
<proverb>
یک کیسه پر هرکز بدون رفیق نمى ماند .
baby split
وضعی که میلههای 2 و 7 یا3 و 01 بولینگ باقی می ماند
knuckle sprue
استخوانهای ریخته گری-فولادی که در داخل کانالهاباقی می ماند
If you dont study hard ( hard enough ) , you cant go to a higher class.
اگرخوب درس نخوانی درهمین کلاس خواهی ماند
sea echelon
بخشی از ناوهای هجومی که در عملیات اب خاکی در دریاباقی می ماند
counter force
نیروی مقابله با وسایل استراتژیکی دشمن استفاده ازنیروی هوایی و موشکهای استراتژیکی برای تخریب نیروی دشمن
to gloze over one's words
سخنان کسی رابدانگونه تاویل کردن که عیب ان پوشیده ماند
free gyroscope
نیروی ژیروسکوپی ازاد نیروی جاذبه مغناطیسی ازاد
naval aviation
قسمت هوایی نیروی دریایی هواپیمایی نیروی دریایی
allocated manpower
نیروی انسانی واگذار شده سهمیه نیروی انسانی
geomagnetism
نیروی اهن ربایی زمین نیروی جاذبه زمین
hypothecate
در CL به معاملاتی اطلاق میشود که ضمن ان وثیقه دین در اختیارمدیون باقی می ماند
This is an elusive word .
این لغت خیلی فرار است ( درحافظه باقی نمی ماند )
I dont quite remembered to post (mail)your letter.
کاملا" بخاطرم ماند ( یادم نرفت ) که نامه تان را پست کنم
fairness
شرایطی که تا اجرای هر عمل درخواستی در سیستم در یک محدوده زمان باقی می ماند
switching
خط و مدار ارتباطی که در صورت نیاز ایجاد میشود و تا زمان لازم باقی می ماند
input
دستور زبان برنامه نویسی که منتظر ورود داده می ماند از پورت یا صفحه کلید
inputted
دستور زبان برنامه نویسی که منتظر ورود داده می ماند از پورت یا صفحه کلید
steady state
مدار یا وسیله یا برنامهای که در وضعیتی می ماند که هیچ عملی انجام نمیدهد ولی ورودی می پذیرد و..
Marine Corps
نیروی تکاوران دریایی نیروی تفنگداران دریایی
army aircraft
هواپیمایی نیروی زمینی هواپیماهای نیروی زمینی
separated
حروف نمایش داده شده که تمام متریس حروف را نمیگیرند و فضایی در این بین می ماند
separate
حروف نمایش داده شده که تمام متریس حروف را نمیگیرند و فضایی در این بین می ماند
separates
حروف نمایش داده شده که تمام متریس حروف را نمیگیرند و فضایی در این بین می ماند
commandant of marine corps
فرمانده نیروی تکاوران دریایی فرمانده نیروی تفنگداران دریایی
component command
قرارگاه نیروی شرکت کننده درعملیات فرماندهی نیروی مسلح شرکت کننده درعملیات
This door will not last (long)on its hinges .
<proverb>
این در به این پاشنه نمى ماند .
eagle flight
نیروی هوا روی در حال اماده باش نیروی هوا روی اماده
shelf life
مدت زمانی که کالا از تولید تاتوزیع به مصرف کننده درقسمتهای مختلف می ماند مدت گردش کالا در انبارها
attached strength
استعداد نیروی زیر امر نیروی زیر امر
gresham's law
پول بد پول خوب را از جریان خارج میکند از دو نوع پول با ارزش قانونی یکسان انکه پشتوانه اش طلاست در جریان می ماند
equation of time
خطای قرائت زمان نجومی پس ماند زمان نجومی
jets
نیروی جت
jet
نیروی جت
jetting
نیروی جت
jet propulsion
نیروی جت
total force
نیروی کل
jetted
نیروی جت
burst force
نیروی انفجاری
impact force
نیروی ضربهای
buoyant force
نیروی شناورسازی
gravitational force
نیروی جاذبه
hydroelectric power
نیروی برقابی
ground force
نیروی زمینی
ground forces
نیروی زمینی
brake pressure
نیروی ترمز
hoisting power
نیروی صعودی
holding force
نیروی بازدارنده
hydro
نیروی محرکه اب
gravitational force
نیروی گرانشی
he acted from impluse
نیروی ناگهانی یا
counterbalances
نیروی برابر
brake horsepower
نیروی ترمز
body force
نیروی حجمی
army of occupation
نیروی اشغالگر
auxiliary forces
نیروی کمکی
amphibious force
نیروی اب خاکی
internal force
نیروی داخلی
internal force
نیروی درونی
internal voltage
نیروی الکتروموتوری
joint force
نیروی مشترک
assault force
نیروی هجوم
atomic energy
نیروی اتمی
attraction force
نیروی جاذبه
impact force
نیروی برخورد
blocking force
نیروی سد کننده
attractive force
نیروی جاذبه
impulsive force
نیروی ضربهای
assault force
نیروی هجومی
inertia force
نیروی اینرسی
inertial force
نیروی لختی
attraction force
نیروی ربایش
juvenility
نیروی جوانی
fire power
نیروی اتش
coulombic force
نیروی کولنی
conservation force
نیروی باقی
drifting force
نیروی وزش
drifting force
نیروی رانش
driving force
نیروی محرکه
driving force
نیروی محرک
concurrent force
نیروی همرس
dymanic
نیروی جنباننده
e. power
نیروی اجرایی
eccentric force
نیروی برونگرا
economic potential
نیروی اقتصادی
drag force
نیروی کششی
dissipative force
نیروی اتلافی
coulomb force
نیروی کولنی
counterpoise
نیروی مقاوم
countervailing power
نیروی همسنگ
covering force
نیروی پوششی
cutting thrust
نیروی برش
damping force
نیروی میران
destrudo
نیروی ویرانگری
dispersion force
نیروی پاشیدگی
coriolis force
نیروی کوریولیس
contractile force
نیروی انقباضی
effective force
نیروی موثر
elanvital
نیروی حیاتی
elastic force
نیروی ارتجاع
cathexis
نیروی عاطفی
exchange force
نیروی تبادلی
capillarity
نیروی موئینهای
explosive force
نیروی انفجار
external force
نیروی بیرونی
by military force
با نیروی نظامی
field force
نیروی میدانی
external force
نیروی خارجی
cohesive force
نیروی همدوسی
equilibrant
نیروی متعادل
compressive force
نیروی تراکمی
electric force
نیروی الکتریکی
electromotive force
نیروی برقرانی
electromotive force
نیروی الکتروموتوری
electrostatic force
نیروی الکتروستاتیکی
emf
نیروی برقرانی
cohesive force
نیروی چسبندگی
cohesive force
نیروی همچسبی
burst force
نیروی ناگهانی
specified command
نیروی اختصاصی
vertical force
نیروی قائم
vertical force
نیروی شاغولی
virile strength
نیروی مردانه
vital energy
نیروی زندگی
vital force
نیروی حیاتی
waterpower
نیروی ابی
work force
نیروی کار
HP
نیروی اسب
workforce
نیروی کار
solar power
نیروی خورشیدی
vertical force
نیروی عمودی
uniaxial force
نیروی تک محوری
tractive effort
نیروی کشنده
strike force
نیروی ضربتی
striking force
نیروی ضربتی
striking force
نیروی یورش
tensile force
نیروی کششی
the enemy
نیروی دشمن
the power of imagination
نیروی پندار
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com