English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English Persian
doping نیروی کاذب حاصل از داروهای غیر مجاز
Other Matches
authorized manpower نیروی انسانی مجاز
productiveness حاصل خیزی نیروی تولید
lift wire سیم هایی که بار کششی حاصل از ایجاد نیروی برای بال را متحمل میشوند
lift strut پایه هایی که بار کششی حاصل از ایجاد نیروی برای بال را متحمل میشوند
base shear نیروی کلی حاصل از زلزله در پای ساختمان برش پای ساختمان
submarginal land زمین مطلقا" بی حاصل زمینی که چنان بی حاصل باشد که مخارج سرمایه گذاری و کارگر را نتواندجبران کند
piggyback دستیابی غیر مجاز به سیستم کامپیوتری که باید از طریق کلمه رمز یا ترمینال کاربر مجاز انجام شود
piggybacks دستیابی غیر مجاز به سیستم کامپیوتری که باید از طریق کلمه رمز یا ترمینال کاربر مجاز انجام شود
legit نمایش مجاز تاتر مجاز
visiting correspondent نماینده بازدید کننده مجاز نماینده مجاز رسانههای گروهی برای بازدید از صحنه عملیات یا قسمتهای ارتشی
antianxiety drugs داروهای ضد اضطراب
depressant drugs داروهای کندساز
psychic energizer داروهای محرک
tricyclic drugs داروهای سه حلقهای
narcotics داروهای مخدر
hallucinogenic drugs داروهای توهم زا
analgetics داروهای دردزا
energetics داروهای محرک
tisane داروهای خیسانده
analgesics داروهای دردزا
tisane داروهای جوشانده
psychotropic drugs داروهای روان گردان
analeptics داروهای محرک اعصاب
psychotomimetics داروهای روان پریشی زا
psychedelic drugs داروهای روان پریشی زا
internist متخصص داروهای درونی
emmenagogue داروهای ازدیاد قاعدگی
psychedelic وابسته به داروهای توهم زا
neuroleptics داروهای ارام بخش
ataractic drugs داروهای ارام بخش
hypnotics داروهای خواب اور
hypnotic drugs داروهای خواب اور
toxicology مبحث داروهای سمی
anaphrodisia داروهای فلج کنندهء اعضاء تناسلی
they rate as tonic drugs انها جزو داروهای نیروبخش بشمار میروند
magneto electricity نیروی کهربایی که بوسیله نیروی اهن ربایی تولید میشود
reenforceŠetc نیروی تازه فرستادن برای با نیروی امدادی تقویت کردن
blue water school انانی که نیروی دریایی انگلیس راتنها نیروی کافی ان میدانند
Babies should be classified as antidepressants. نوزادان را باید در گروه داروهای ضد افسردگی قرار داد.
juggernaut نیروی عظیم منهدم کننده نیروی تخریبی مهیب
torque نیروی گردنده درقسمتی از دستگاه ماشین نیروی گشتاوری
e.m.f force electromotive نیروی محرکه الکتریکی نیروی برقرانی
juggernauts نیروی عظیم منهدم کننده نیروی تخریبی مهیب
air force personnel with the army پرسنل نیروی هوایی ماموربه نیروی زمینی
expeditionary نیروی اعزامی به خارج نیروی سرکوبگر خارجی
rhatany ریشه یکجور گیاه در امریکای جنوبی که در ساختن داروهای ... بکار میبرند
electromotive force نیروی محرکه الکتریکی نیروی برقرانی
false floor کف کاذب
rose rash کاذب
lairs کاذب
false کاذب
pseudotuberculosis سل کاذب
liar کاذب
liars کاذب
mendacious کاذب
false fcoor کف کاذب
pseudo کاذب
lair کاذب
faise کاذب
no man's land زمین بلاصاحب و غیر مسکون باریکه زمین حد فاصل بین نیروی متخاصم و نیروی خودی
army landing forces نیروی زمینی شرکت کننده درعملیات اب خاکی نیروی زمینی پیاده شونده در ساحل
threat force نیروی دشمن نیروی مخالف
buoyancy نیروی بالابر نیروی شناوری
attack force نیروی تک کننده به ساحل نیروی تک
false spar تیرک کاذب
false ribs ریبهای کاذب
false resistance مقاومت کاذب
fausse reconnaissance بازشناسی کاذب
lethargy مرگ کاذب
false recognition بازشناسی کاذب
false reaction واکنش کاذب
non sequiturs نتیجه کاذب
false starts استارت کاذب
non sequitur نتیجه کاذب
parhelion خورشید کاذب
jack o' lantern نور کاذب
lethargy موت کاذب
mock moon قمر کاذب
mola جنین کاذب
false start استارت کاذب
friars lantern نور کاذب
form work کاذب سازی
spurious correlation همبستگی کاذب
serosa مشیمه کاذب
scarlet rash سرخچه کاذب
paralogism قیاس کاذب
pseudopregnancy ابستنی کاذب
false positive مثبت کاذب
pseudomemory خاطره کاذب
pseudomembrance غشای کاذب
pseudodepression افسردگی کاذب
pseudocyesis ابستنی کاذب
pseudoclassic کلاسیک کاذب
false ceiling سقف کاذب
corbel-arch طاق کاذب
psedoparalysis فلج کاذب
pseudoaggression پرخاشگری کاذب
pseudocarp میوه کاذب
false dawn صبح کاذب
false lift برای کاذب
pseudohallucination توهم کاذب
pseudomorphism شکل کاذب
false or asternal ribs دندههای کاذب
pseudomorphism نمود کاذب
false retrieval بازیابی کاذب
pseudomorph شکل کاذب
pseudopodium پای کاذب
false negative منفی کاذب
pseudo christ مسیح کاذب دجال
double-jointed دارای مفصل کاذب
double jointed دارای مفصل کاذب
pseudomnesia یاداوری کاذب مرضی
pseudo isochromatic charts تصورهای هم فام کاذب
pseudoneurosis روان رنجوری کاذب
pseudopod شبه پا پای کاذب
pseudopsychopathic جامعه ستیز کاذب
pseudomyopia نزدیک بینی کاذب
pseudomorphous دارای نمود کاذب
pseudodementia زوال عقل کاذب
pseudochromia رنگ بینی کاذب
pseudomorphism تحول بشکل کاذب
zodiacal light روشنایی صبح کاذب
pad the bill <idiom> اضافه شدن هزینههای کاذب
subornation جرم تهیه شهود کاذب
pseudochromesth رنگ بینی کاذب واژهای
parheliacal وابسته بعکس خورشیدیاشمس کاذب
will o the wisp روشنایی کاذب درباغ سبز
diphtheria گلو درد به اغشاء کاذب
flying facade [ساخت نیمه چوبی کاذب]
self propulsion حرکت توسط نیروی خود پیشروی توسط نیروی خویش
pseud پیشوند بمعنی "کاذب " و " ساختگی " و "دروغ "
pseuds پیشوند بمعنی "کاذب " و " ساختگی " و "دروغ "
pseudo پیشوند بمعنی " کاذب " و "ساختگی " و " دروغ "
authorized level of organization سطح مجاز پرسنل سازمانی سطح مجاز سازمانی
parhelic وابسته به عکس خورشیدیاشمس کاذب مانندعکس خورشید
counter force نیروی مقابله با وسایل استراتژیکی دشمن استفاده ازنیروی هوایی و موشکهای استراتژیکی برای تخریب نیروی دشمن
free gyroscope نیروی ژیروسکوپی ازاد نیروی جاذبه مغناطیسی ازاد
naval aviation قسمت هوایی نیروی دریایی هواپیمایی نیروی دریایی
geomagnetism نیروی اهن ربایی زمین نیروی جاذبه زمین
allocated manpower نیروی انسانی واگذار شده سهمیه نیروی انسانی
army aircraft هواپیمایی نیروی زمینی هواپیماهای نیروی زمینی
Marine Corps نیروی تکاوران دریایی نیروی تفنگداران دریایی
permissible مجاز
licensed مجاز
at liberty مجاز
commissioned مجاز
admissible مجاز
lawful مجاز
legal مجاز
licensable مجاز
permitted مجاز
metonymy مجاز
allowable مجاز
authorized مجاز
permissive مجاز
certified مجاز
admissibll مجاز
admittable مجاز
authorised مجاز
authorrized مجاز
allowed مجاز
rated مجاز
tropologic مجاز
toluene حد مجاز
resume حاصل
outgrowth حاصل
yield حاصل
fruitage حاصل
yielded حاصل
products حاصل
product حاصل
unutilized بی حاصل
outcomes حاصل
outgrwth حاصل
payoffs حاصل
payoff حاصل
outcome حاصل
resulted حاصل
infertile بی حاصل
nonproductive بی حاصل
adnate حاصل
result حاصل
perquisites حاصل
barren <adj.> بی حاصل
resumed حاصل
blasted [uninhabitable] <adj.> بی حاصل
resumes حاصل
perquisite حاصل
deserted <adj.> بی حاصل
upshot حاصل
desolate <adj.> بی حاصل
resuming حاصل
bleak <adj.> بی حاصل
yields حاصل
unfruitful بی حاصل
resulting حاصل
impermissible غیر مجاز
dosing مقدار مجاز
tolerance limit خطای مجاز
permissible deviation تفاوت مجاز
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com