Dictiornary-Farsi | نیمکت گذاشتن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 202 (11 milliseconds)

English	Persian
bench	نیمکت گذاشتن
benches	نیمکت گذاشتن


Other Matches

couches	نیمکت
pews	نیمکت
pew	نیمکت
seats	نیمکت
seated	نیمکت
seat	نیمکت
thwart	نیمکت
thwarted	نیمکت
squab	نیمکت
benches	نیمکت
couch	نیمکت
bench	نیمکت
sofas	نیمکت
settee	نیمکت
couched	نیمکت
sofa	نیمکت
settees	نیمکت
lay off <idiom>	به حال خود گذاشتن ،تنها گذاشتن
sofa-bed	نیمکت تختخوابی
banquette	نیمکت پیاده رو
davenport	نیمکت راحتی
park bench	نیمکت پارک
benches	نیمکت ذخیره ها
stage	نیمکت اویزان
sofa-beds	نیمکت تختخوابی
bench	نیمکت ذخیره ها
garden bench	نیمکت باغ
stages	نیمکت اویزان
chaises longues	نوعی نیمکت دراز
circular bench	نیمکت گرد [دایره ای]
chaise longue	نوعی نیمکت دراز
to sit on the bench	روی نیمکت نشستن
cross bench	نیمکت بیطرفان در مجلس
knife board	نیمکت دوطرفه دربالای امنیبوس
sofas	نیمکت مبلی نرم وفنری
backless bench	نیمکت [صندلی] بدون پشتی
sofa-bed	نیمکت که تبدیل به تختخواب میشود
sofa-beds	نیمکت که تبدیل به تختخواب میشود
tree bench [bench encircling a tree trunk]	نیمکت [دور تنه ] درخت
couchettes	نیمکت قابل تبدیل به تختخواب
couchette	نیمکت قابل تبدیل به تختخواب
benchstool	نیمکت [صندلی] بدون پشتی
sofa	نیمکت مبلی نرم وفنری
lid	کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
lids	کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
run into <idiom>	اثر گذاشتن ،تاثیر گذاشتن بر
bench	روی نیمکت یامسند قضاوت نشستن یانشاندن
benches	روی نیمکت یامسند قضاوت نشستن یانشاندن
lounger	کسیکه در نیمکت یا در سالن انتظار استراحت میکند
benches	تعویض بازیگر نیمکت تمرین وزنه برداری
bench	تعویض بازیگر نیمکت تمرین وزنه برداری
bow-pew	[نوعی نیمکت معمول در قرن هجدهم انگلیس و آمریکا]
sawhorse	نیمکت زیر الوار اماده برای اره کشی
To leave behinde.	جا گذاشتن ( بجا گذاشتن )
to leave someone in the lurch	کسیرا در گرفتاری گذاشتن کسیرا کاشتن یا جا گذاشتن
double-back bench	نیمکت جفتی [پشت به پشت یا یک ردیفه]
misplace	جا گذاشتن
let	گذاشتن
lets	گذاشتن
placing	گذاشتن
letting	گذاشتن
to take in	تو گذاشتن
to trample on	گذاشتن
run home	جا گذاشتن
ti turn in	تو گذاشتن
loads	گذاشتن
load	گذاشتن
placements	گذاشتن
placement	گذاشتن
lays	گذاشتن
lay	گذاشتن
infiltrating	گذاشتن
infiltrates	گذاشتن
to lay it on with a trowel	گذاشتن
infiltrated	گذاشتن
infiltrate	گذاشتن
to pickle a rod for	گذاشتن
apostrophize	گذاشتن
to run in	تو گذاشتن
question answer	در صف گذاشتن
places	گذاشتن
place	گذاشتن
To be gettingh on in years.	پا به سن گذاشتن
leave	گذاشتن
inculcating	پا گذاشتن
inculcate	پا گذاشتن
inculcated	پا گذاشتن
go on <idiom>	گذاشتن
inculcates	پا گذاشتن
mislays	جا گذاشتن
mislay	جا گذاشتن
mislaid	جا گذاشتن
put	گذاشتن
take in	تو گذاشتن
leaving	گذاشتن
getting on in years	پا به سن گذاشتن
mislaying	جا گذاشتن
teasing	سر به سر گذاشتن
putting	گذاشتن
puts	گذاشتن
respect	احترام گذاشتن به
exposing	بی پناه گذاشتن
exposes	بی پناه گذاشتن
respects	احترام گذاشتن به
expose	بی پناه گذاشتن
saluting	احترام گذاشتن
bank	در بانک گذاشتن
saluted	احترام گذاشتن
salutes	احترام گذاشتن
salute	احترام گذاشتن
Welsh	کلاه گذاشتن
flyblow	تخم گذاشتن
enshrine	درزیارتگاه گذاشتن
enframe	درقاب گذاشتن
encradle	درگهواره گذاشتن
enchase	در نگین گذاشتن
emplace	کار گذاشتن
dew ret	زیرشبنم گذاشتن
embed	کار گذاشتن
cuple	در بوته گذاشتن
cupel	در بوته گذاشتن
embeds	کار گذاشتن
coop	درقید گذاشتن
cleck	تخم گذاشتن
bilk	گذاشتن از پرداخت
border	حاشیه گذاشتن
begueath	به ارث گذاشتن
four horsemen	جا گذاشتن میلههای 1 و 2 و4 و 7 یا 1 و 3 و 6 و 01
salve	ضماد گذاشتن
trace	اثر گذاشتن
hang up	معوق گذاشتن
parcel	دربسته گذاشتن
strands	تنها گذاشتن
strand	تنها گذاشتن
mouths	در دهان گذاشتن
mouthing	در دهان گذاشتن
mouthed	در دهان گذاشتن
parcels	دربسته گذاشتن
mouth	در دهان گذاشتن
cramps	درقید گذاشتن
cramp	درقید گذاشتن
tip	نوک گذاشتن
tipping	نوک گذاشتن
shutter	پرده گذاشتن
shutters	پرده گذاشتن
handle	دسته گذاشتن
hang-up	معوق گذاشتن
hang-ups	معوق گذاشتن
installs	کار گذاشتن
traced	اثر گذاشتن
traces	اثر گذاشتن
mortgage	گرو گذاشتن
mortgages	گرو گذاشتن
mortgaging	گرو گذاشتن
fixes	کار گذاشتن
fix	کار گذاشتن
point	نوک گذاشتن
banks	در بانک گذاشتن
suspend	مسکوت گذاشتن
suspending	مسکوت گذاشتن
install	کار گذاشتن
installing	کار گذاشتن
handles	دسته گذاشتن
to set a trap	تله گذاشتن
To trample on justice . To be unfair.	پا روی حق گذاشتن
To grow a beard .	ریش گذاشتن
To grow a mustache .	سبیل گذاشتن
To discriminate . To make a distinction .	فرق گذاشتن
let loose <idiom>	آزاد گذاشتن
look up to <idiom>	احترام گذاشتن به
pull the wool over someone's eyes <idiom>	سربه سر گذاشتن
put in (time) <idiom>	وقت گذاشتن
set (someone) up <idiom>	یه جای گذاشتن
split hairs <idiom>	فرق گذاشتن
window dress	بنمایش گذاشتن
welch	کلاه گذاشتن
walk out on	قال گذاشتن
to set down	بزمین گذاشتن
to sow mines	مین گذاشتن
to stand sentinel	نگهبان گذاشتن در
to take in a reef	بادبان را تو گذاشتن
to take ship	درکشتی گذاشتن
trepass	پافرا گذاشتن
trig	علامت گذاشتن
underact	از کار کم گذاشتن
undercharge	کم خرج گذاشتن در
underpricing	کم قیمت گذاشتن
vowelize	واکه گذاشتن
to put down	فرو گذاشتن
To pull someones leg . To kid someone.	سر بسرکسی گذاشتن
to invent stories	صفحه گذاشتن
to spin yarns	صفحه گذاشتن
make an impression	تاثیر گذاشتن
to sell by a	بمزایده گذاشتن
give as a pledge	گرو گذاشتن
instal	کار گذاشتن
intube	در لوله گذاشتن
lacevi	یراق گذاشتن
lagvt	سرپوش گذاشتن
lay away	کنار گذاشتن