English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
solgel نیمی مایع ونیمی ژلاتینی
Other Matches
ichthyocentaur جانورافسانهای که نیمی ادم ونیمی ماهی
theriaanthropism پرستش موجوداتی که نیمی انسان ونیمی جانورباشند
therianthropic وابست به موجوداتی که نیمی انسان ونیمی جانور بودند
pandean نام رب النوع چراگاه هاوجنگلها که نیمی ادم ونیمی بزبود
pascal's law هرگاه فشاری بریک نقطه از مایع وارد شود ان فشار عینا" به تمام نقاط مایع منتقل میشود
l.l.c liquid-liquidchromatography کروماتوگرافی مایع- مایع
gelatinous ژلاتینی
gelable ژلاتینی شونده
gelatin dynamite دینامیت ژلاتینی
gelatine battery باتری ژلاتینی
gelatine paper کاغذ ژلاتینی
gelatin ژلاتینی سریشم
jellies جسم ژلاتینی
jelly جسم ژلاتینی
gelatine ژلاتینی سریشم
dry storage battery باتری ژلاتینی
half نیمی
one half of نیمی از
amyloid هیدرات سلولز ژلاتینی
heliotype عکس ژلاتینی افتابی
gelatinoid دلمه مانند ژلاتینی
gelatinoid دلمه جسم ژلاتینی
half of my time نیمی ازوقت من
one is half of two یکی نیمی است از دو
foibles نیمی از شمشیر از وسط تانوک
foible نیمی از شمشیر از وسط تانوک
liquid liquid chromatography کروماتوگرافی مایع- مایع
forte نیمی از شمشیر از وسط تیغه تا دسته
fortes نیمی از شمشیر از وسط تیغه تا دسته
gelignite ماده ژلاتینی و منفجرهای که از نیترو گلیسیرین میسازند ژلیگنیت
mutton chop دنده و نیمی از مهره که باهم سرخ کنند
half حرکت یا نمایش گرافیکی با نیمی از شدت معمولی
en واحد اندازه گیری که معادل نیمی از یک ein است
half دیسک درایویی که مقابل آن نیمی از حالت استاندارد باشد.
reversal نیمی از سیکل نیروهایی که بصورت نوسانی وارد میشوند
haploid دارای نیمی ازکروموزومهای اصلی مانندکروموسوم سلولهای جنسی
No less than half the students failed the test. کم کمش نیمی از دانش آموزان درآزمون قبول نشدند.
reversals نیمی از سیکل نیروهایی که بصورت نوسانی وارد میشوند
jelling ماده ژلاتینی چسبناکی که در نتیجه بسته شدن موادچسبنده بوجود میاید
jells ماده ژلاتینی چسبناکی که در نتیجه بسته شدن موادچسبنده بوجود میاید
jelled ماده ژلاتینی چسبناکی که در نتیجه بسته شدن موادچسبنده بوجود میاید
gels ماده ژلاتینی چسبناکی که در نتیجه بسته شدن موادچسبنده بوجود میاید
gelled ماده ژلاتینی چسبناکی که در نتیجه بسته شدن موادچسبنده بوجود میاید
gel ماده ژلاتینی چسبناکی که در نتیجه بسته شدن موادچسبنده بوجود میاید
gelling ماده ژلاتینی چسبناکی که در نتیجه بسته شدن موادچسبنده بوجود میاید
to halve two timbers دوتیر رادرهم جا انداختن بدانگونه که نیمی ازکلفتی هریک بریده شو
minotaur جانوری که نیمی از بدنش گاو ونیم دیگرش انسان بودن
pyxidium کپسول گیاهی که نیمی از ان در اثر شکفتن بازواز نیم پایینش جدا میگردد مجری
half مجموعه بیتتها که نیمی از کلمه استاندارد را می گیرند ولی به عنوان واحد مجزا قابل دسترسی اند
liquids مایع
steep مایع
steepest مایع
fulidal مایع
waters مایع
liquid مایع
anti icing fluid مایع ضد یخ
watering مایع
aneroid بی مایع
watered مایع
water مایع
liquid/gas separator مایع
fluidal مایع
liquid fuel سوخت مایع
liquid glass شیشه مایع
liquid exygen اکسیژن مایع
developer liquid مایع فهور
liquefaction مایع شدن
furfuraldehyde مایع الدئیدی
liquefied gas گاز مایع
grume مایع چسبناک
liquefaction تبدیل به مایع
liquefacient مایع کننده
liquid ammonia امونیاک مایع
liquid gas گاز مایع
liquescence مایع شدگی
liquescent مایع شونده
liquid air هوای مایع
resolvent <adj.> مایع محلل
vitrous humor مایع زجاجیه
subaqueous زیر مایع
spinal fluid مایع نخاعی
soluble glass شیشه مایع
sodium silicate شیشه مایع
sodium metasilicate شیشه مایع
silicate of soda شیشه مایع
semiliquid مایع غلیظ
water glass شیشه مایع
liquid foundation کرم مایع
dissolving <adj.> مایع محلل
paraffin oil پارافین مایع
semiliquid نیمه مایع
semifluid نیم مایع
sealing liquid مایع اب بندی
liquidity index اندیس مایع
liquid state حالت مایع
liquid soap صابون مایع
liquid propellant سوخت مایع
liquid propellant خرج مایع
liquid oxygen اکسیژن مایع
liquid nitrogen نیتروژن مایع
liquid hydrogen هیدروژن مایع
liquidly بشکل مایع
liquified petroleum gas گاز مایع
pool rectifier لامپ مایع
pool cathode کاتد مایع
out back چسب مایع
semiliquid مایع چسبنده
pool tube لامپ مایع
pool cathode tube لامپ مایع
mercury pool tube لامپ مایع
lox اکسیژن مایع
liquid hydrates مایع هیدراتها
cutback bitumen قیر مایع
cryogenic liquid مایع سرمازا
condensation مایع کردن
antidim مایع ضد تشکیل مه
anti detonant مایع ضد بدسوزی
fluid مایع متحرک
absorption liquid مایع جذب
fluids مایع متحرک
sops غذای مایع
solvent <adj.> مایع محلل
solvents مایع محلل
battery liquid مایع باتری
sop غذای مایع
glue چسب مایع
gluing چسب مایع
glues چسب مایع
deicer مایع ضدیخ
liquid crystal کریستال مایع
liquid crystals کریستال مایع
glueing چسب مایع
gas liquid chromatography کروماتوگرافی مایع گاز
dunks در مایع فرو کردن
liquid air container مخزن هوای مایع
coolants مایع سرد کننده
coolant مایع داخل رادیاتور
eyewash مایع چشم شویی
coolant مایع سرد کننده
soldering fluid مایع لحیم کاری
liquid air هوای مایع شده
liquidizing بصورت مایع دراوردن
liquidises بصورت مایع دراوردن
rapid curing cutback قیر مایع زودگیر
liquidising بصورت مایع دراوردن
liquidize بصورت مایع دراوردن
liquified natural gas گاز مایع طبیعی
liquidized بصورت مایع دراوردن
liquidizes بصورت مایع دراوردن
liquid rocket راکت سوخت مایع
sealing compound مایع درز بند
liquid propellant سوخت مایع موشک
liquid propellant خرج پرتاب مایع
out back مایع روان شده
condensation مایع کردن گاز
liquid membrance electrode الکترود مایع غشایی
liquid measure مقیاس حجم مایع
liquidised بصورت مایع دراوردن
liquefiable قابل تبدیل به مایع
diergolic خرج مایع پایدار
csf مایع مغزی- نخاعی
cn solution گازاشک اور مایع
gas liquid partitions chromatography کروماتوگرافی گاز- مایع
fluidize تبدیل به مایع کردن
fluidization تبدیل به مایع شدن
liquefacient مایع ترشح کننده
flammable liquid مایع اشتعال پذیر
filtrate مایع زیر صافی
filtrate مایع تصفیه شده
electrolytes مایع کار الکترولیت
electrolyte مایع کار الکترولیت
diergolic سوخت مایع ثابت
cerebro spinal fluid مایع مغزی- نخاعی
dunk در مایع فرو کردن
to strain a liquid صاف کردن یک مایع
dunked در مایع فرو کردن
hypergol مایع قابل اشتعال
superheated liquid مایع ابر گرم
supercooled liquid مایع ابر سرد
l.n.g گاز مایع طبیعی
dunking در مایع فرو کردن
slow curing cutback قیر مایع دیرگیر
coolants مایع داخل رادیاتور
thief sample نمونه مایع مخزن ناو
reflux جریان برگشت مایع برگردان
soak بوسیله مایع اشباع شدن
liquidate از بین بردن مایع کردن
liquidated از بین بردن مایع کردن
soaks بوسیله مایع اشباع شدن
regenerative cooling استفاده از سرمای مایع ورودی
liquidating از بین بردن مایع کردن
hydrocephalus ازدیاد غیر عادی مایع
liquefied گداختن تبدیل به مایع کردن
liquefies گداختن تبدیل به مایع کردن
liquefy گداختن تبدیل به مایع کردن
hydrocephaly ازدیاد غیر عادی مایع
desorption جدا کردن گاز از مایع
cavitation ایجاد حبابهای داخل یک مایع
grid pool tube لامپ مایع شبکه دار
LCD صفحه نمایش کریستال مایع
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com