Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (20 milliseconds)
English
Persian
canalize
هدایت اجباری منشعب کردن
Other Matches
guidance
هدایت کردن وسیله یا هواپیمامنطقه پوشش سیستم هدایت هواپیما منطقه زیر پوشش سیستم هدایت
guidance
هدایت کردن سیستم هدایت هدایت
fighter direction
هدایت کردن هواپیماهای شکاری هدایت جنگنده ها ازروی ناو
lane
کوچه ساختن منشعب کردن
lanes
کوچه ساختن منشعب کردن
bifurcate
دوشاخه کردن بدوشاخه منشعب کردن دوشاخهای
commandeering
وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن
commandeer
وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن
commandeers
وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن
commandeered
وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن
commitment
بستری کردن اجباری
commitments
بستری کردن اجباری
terminal guidance
هدایت موشک در مراحل اخرمسیر هدایت هواپیما ازفرودگاه یا به فرودگاه
beamrider
موشک هدایت شوندهای که به وسیله اشعه رادار هدایت میشود
maces
نوعی موشک هدایت شونده که با انرژی جنبشی هدایت میشود
homing guidance
هدایت هواپیما یا موشک بااستفاده از امواج رادار هدایت الکترونیکی
mace
نوعی موشک هدایت شونده که با انرژی جنبشی هدایت میشود
inertial guidance
سیستم هدایت داخلی موشک هدایت خودکار
stellar guidance
سیستم هدایت نجومی موشکهای هدایت شونده
ramiform
منشعب
furcate
منشعب
radial
منشعب
radials
منشعب
bifurcate
منشعب شدن
ramify
منشعب شدن
furcate
منشعب شدن
forking
دوشاخه منشعب شدن
fork
دوشاخه منشعب شدن
divergent
انشعاب پذیر منشعب
branch
منشعب شدن گل وبوته انداختن
branches
منشعب شدن گل وبوته انداختن
conductance
ضریب هدایت قدرت هدایت
gyro pilot
سیستم هدایت خودکار ناو هدایت ژیروسکوپی ناو هدایت نجومی خودکار ناو
celestial guidance
سیستم هدایت نجومی موشک هدایت موشک یا قمرمصنوعی با استفاده از صورفلکی
gametophore
سلول تغییر یافته و منشعب جنسی قابل لقاح
bronchial tubes
برنشهای متوسط نایژه و مجراهای کوچکی که از آن منشعب میشود
cons
هدایت کردن
con
هدایت کردن
conning
هدایت کردن
navigated
هدایت کردن
conducting
هدایت کردن
navigates
هدایت کردن
conned
هدایت کردن
conducts
هدایت کردن
navigate
هدایت کردن
guides
هدایت کردن
direct
هدایت کردن
guide
هدایت کردن
convect
هدایت کردن
conducted
هدایت کردن
directed
هدایت کردن
navigating
هدایت کردن
conveys
هدایت کردن
rede
هدایت کردن
guided
هدایت کردن
directing
هدایت کردن
steering
هدایت کردن
conduct
هدایت کردن
conveying
هدایت کردن
directs
هدایت کردن
conveyed
هدایت کردن
convey
هدایت کردن
axil
گوشه یا زاویه بین شاخه یا برگ با محوری که از ان منشعب میشود
direction
مسیر هدایت کردن
conducting
هدایت کردن بردن
conducted
هدایت کردن بردن
conducts
هدایت کردن بردن
conduct
هدایت کردن بردن
fire direction
هدایت کردن اتش
to direct traffic through
ترافیک را از طریق...هدایت کردن
leads
هدایت کردن بست اتصال
lead
هدایت کردن بست اتصال
debunked
کسی را اگاه و هدایت کردن
debunk
کسی را اگاه و هدایت کردن
debunking
کسی را اگاه و هدایت کردن
debunks
کسی را اگاه و هدایت کردن
turn off guidance
هدایت هواپیماروی باند تاکسی کردن
trimmest
هدایت کردن تخته موج به قسمت هموار
trim
هدایت کردن تخته موج به قسمت هموار
trims
هدایت کردن تخته موج به قسمت هموار
steers
راهنمایی کردن هدایت کردن
directs
اداره کردن هدایت کردن
steer
هدایت کردن راهنمایی کردن
steers
هدایت کردن راهنمایی کردن
conduct
اجرا کردن هدایت کردن
lead
راهنمایی کردن هدایت کردن
steer
راهنمایی کردن هدایت کردن
conducted
اجرا کردن هدایت کردن
steered
راهنمایی کردن هدایت کردن
leads
راهنمایی کردن هدایت کردن
steered
هدایت کردن راهنمایی کردن
preside
اداره کردن هدایت کردن
conducting
اجرا کردن هدایت کردن
directed
اداره کردن هدایت کردن
conducts
اجرا کردن هدایت کردن
presides
اداره کردن هدایت کردن
presiding
اداره کردن هدایت کردن
direct
اداره کردن هدایت کردن
presided
اداره کردن هدایت کردن
leads
هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
lead
هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
mandatory
اجباری
of obligation
اجباری
de rigueur
اجباری
constrained
اجباری
obliging
اجباری
compulsive
اجباری
obligatory
اجباری
forced
اجباری
compulsory
اجباری
binding
اجباری
forcible
اجباری
strained
اجباری
bindings
اجباری
compulsory freestyle
حرکات اجباری
forced saving
پس انداز اجباری
compulsory education
اموزش اجباری
forced oscillations
نوسانهای اجباری
forced movement
حرکت اجباری
statute labour
کار اجباری
forced labour
کار اجباری
compulsorily
بطور اجباری
compulsury deduction
فرانشیز اجباری
compulsory saving
پس انداز اجباری
compulsory levies
مالیات اجباری
compulsory
حرکات اجباری
prescribed exercise
حرکات اجباری
juxtaposition
ارتباط اجباری
forced labor
کار اجباری
conscription
خدمت اجباری
forced sale
فروش اجباری
levying
سربازگیری اجباری
coercive
اجباری قهری
compulsory hospitalization
بستری اجباری
forced landing
فرود اجباری
levied
سربازگیری اجباری
levy
سربازگیری اجباری
levies
سربازگیری اجباری
blessing in d.
توفیق اجباری
program
نوشتن یا آماده کردن تعدادی دستورالعمل که کامپیوتر برای انجام عمل خاصی هدایت میکند
programs
نوشتن یا آماده کردن تعدادی دستورالعمل که کامپیوتر برای انجام عمل خاصی هدایت میکند
concentration camps
اردوگاه کار اجباری
forced withrawal
عقب نشینی اجباری
servitude
خدمت اجباری رعیتی
compulsury deduction
کسر گذاری اجباری
forced page break
قطع اجباری صفحه
imperative planning
برنامه ریزی اجباری
impressment
بکار اجباری گماری
forced move
حرکت اجباری شطرنج
forced convection
تبادل حرارت اجباری
forced marching
راه پیمایی اجباری
concentration camp
اردوگاه کار اجباری
forced crossing
عبور اجباری از رودخانه
forced landing
فرود اجباری هواپیما
scoolable
مشغول تحصیل اجباری
schoolable
مشمول تحصیل اجباری
crossing site
محل عبور اجباری
thick Ethernet
شبکه پیاده سازی شده با استفاده ازکابل Loaxial ضخیم و دستگاههای ارسال و دریافت برای اتصال کابلهای منشعب که میتواند مسافت طولانی را طی میکند
to be compulsorily insured
اجباری
[الزامی]
بیمه بودن
work farm
اردوی کار اجباری زندانیان
retreats
عقب نشینی اجباری بازگشتن
retreat
عقب نشینی اجباری بازگشتن
to have compulsory insurance
[cover]
اجباری
[الزامی]
بیمه بودن
retreated
عقب نشینی اجباری بازگشتن
retreating
عقب نشینی اجباری بازگشتن
closed shop
قانون عضویت اجباری دراتحادیههای کارگری
closed shops
قانون عضویت اجباری دراتحادیههای کارگری
The convicts are being sent to concentration camps .
محکومین به اردوگاههای کار اجباری اعزام می شوند
insulates
مانع هدایت انرژی از یک هادی به دیگری شدن با جدا کردن دو نقط ه با مواد هادی
insulating
مانع هدایت انرژی از یک هادی به دیگری شدن با جدا کردن دو نقط ه با مواد هادی
insulate
مانع هدایت انرژی از یک هادی به دیگری شدن با جدا کردن دو نقط ه با مواد هادی
reeducate
دوباره تربیت و هدایت کردن دوباره اموزش دادن
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
direct fire
هدایت کردن اتش روانه کردن اتش
nephrogenic
ایجادشده در کلیه منشعب از کلیه
divaricate
منشعب شدن دوشاخه شدن
power approach
تقرب به روش فرود اجباری در فرودگاههای نامناسب با سیستم برقی
to give up
[to waste]
something
ول کردن چیزی
[کنترل یا هدایت چیزی]
azimuth guidance
هدایت هواپیما از نظر سمتی هدایت سمتی هواپیما
indeterminate change of station
انتقال اجباری و موقتی انتقال پیش بینی شده
inductive coordination
توافق بین تولیدکننده توان الکتریکی و تولیدکننده ارتباط به روش کاهش واسط های اجباری
leads
هدایت
navigators
هدایت گر
total conductivity
هدایت کل
leading
هدایت
lead
هدایت
navigator
هدایت گر
guidance
هدایت
steerage
هدایت
conductance
هدایت
conduction
هدایت
direction
هدایت
transduction
هدایت
vee guideways
مسیر هدایت "وی "
afferent transmission
هدایت اورانی
electric conduction
هدایت الکتریسیته
electron conduction
هدایت الکترون
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com