Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 201 (9 milliseconds)
English	Persian
anyone	هرشخص معین
Other Matches
apiece	برای هرشخص
false attack	حمله معین شمشیرباز درانتظار واکنش معین
time charter	اجاره وسیله نقلیه برای مدت معین اجاره کشتی برای مدت معین
precise	معین
ancillary	معین
limiting	معین
specifics	معین
accessorial	معین
adjutor	معین
settled	معین
adjutants	معین
adjutant	معین
specific	معین
subsidiary	معین
allying	معین
definite	معین
specified	معین
ally	معین
regular	معین
regulars	معین
auxiliaries	معین
auxiliary	معین
subsidiaries	معین
given	معین
determinate	معین
rubicon	حد معین
accessory	معین
certain	معین
ledgers	معین
ledger	معین
indeterminate	نا معین
punctual	معین
fixed	معین
spans	مدت معین
defining	معین کردن
define	معین کردن
spans	فاصله معین
defines	معین کردن
defined	معین کردن
systematically	با روش معین
allocate	معین کردن
spanning	فاصله معین
designating	معین کردن
span	فاصله معین
spanned	مدت معین
designates	معین کردن
designate	معین کردن
allocating	معین کردن
span	مدت معین
spanned	فاصله معین
allocates	معین کردن
settles	معین کردن
spanning	مدت معین
doses	اندازه معین
destined	مقصد معین
determinately	بطور معین
figure out	معین کردن
general ledger	معین عام
ledger card	کارت معین
linking verb	فعل معین
on a given day	در روزی معین
part performance	عقد معین
rhomboidal	شبه معین
rose bay	گل معین التجاری
statically determined	از نظراستاتیکی معین
the fullness of time	وقت معین
thetic	مقرر معین
thetical	مقرر معین
draw the line <idiom>	معین کردن
determinate error	خطای معین
denominate	معین کردن
at a stated time	در وقت معین
shall	فعل معین
dose	اندازه معین
dosed	اندازه معین
specified time	وقت معین
dosing	اندازه معین
adverb	معین فعل
adverbs	معین فعل
inset	: معین کردن
insets	: معین کردن
definitive	معین کننده
positive	یقین معین
do	فعل معین
adverb modifying a verb	معین فعل
allotted time	وقت معین
aoristic	غیر معین
assignable	معین مشخص
spaces	مدت معین
specifies	معین کردن
specifics	مخصوص معین
specifying	معین کردن
specify	معین کردن
limit	معین کردن
regular	معین مقرر
regulars	معین مقرر
auxiliaries	امدادی معین
periodically	در فواصل معین
settle	معین کردن
space	مدت معین
specific	مخصوص معین
auxiliary	امدادی معین
magnetic ledger card	کارت معین مغناطیسی
law of difinte proportions	قانون نسبتهای معین
rhomboid muscle	ماهیچه چهارگوش معین
dates	مدت معین کردن
modal auxiliary	فعل معین شرطی
date	مدت معین کردن
nonsignificant	غیر معین نامعلوم
systematically	ازروی یک اسلوب معین
speciosity	کیفیت معین ومشخص
open contract	قرارداد غیر معین
To lay down certain conditions .	شرایطی معین کردن
statically determined	از نظر ایستایی معین
ratio	نسبت معین وثابت
current income	درامدیک دوره معین
at home	پذیرایی در ساعت معین
at a specified time	در وقت معین یا معلوم
aorist	ماضی غیر معین
time	وقت معین کردن
timed	وقت معین کردن
times	وقت معین کردن
to map out	جز بجز معین کردن
to plant out	درفاصلههای معین کاشتن
fixed cost	هزینه ثابت و معین
subsidiarily	بطور معین یا متمم
identifier	معین کننده هویت
uncaused	بدون علت معین
statically indeterminate	از نظر ایستایی نا معین
overtime	بیش از وقت معین
ratios	نسبت معین وثابت
circumstanced	دارای یک حالت معین
pre appoint	از پیش معین کردن
patch	مدت زمان معین
shapeless	فاقد شکل معین
patches	مدت زمان معین
semidefinite matrix	ماتریس نیمه معین
predeterminate	از پیش معین شده
plant out	در فواصل معین کاشتن
pre appoint	قبلا معین کردن
to come up to the stand	بمیزان یا پایه معین رسیدن
locate	جای چیزی را معین کردن
density	تراکم الیاف [در یک مساحت معین]
sanctions	ضمانت اجرایی معین کردن
sanctioning	ضمانت اجرایی معین کردن
sanctioned	ضمانت اجرایی معین کردن
sanction	ضمانت اجرایی معین کردن
conation	کوشش بدون هدف معین
valued policy	بیمه نامه با ارزش معین
located	جای چیزی را معین کردن
come in	پرتاب توپ به طرز معین
locates	جای چیزی را معین کردن
forced distribution rating	درجه بندی با توزیع معین
fixed time call	مکالمه در زمان معین و ثابت
delineates	ترسیم نمودن معین کردن
delineating	ترسیم نمودن معین کردن
At regular intervals .	درفا صله های معین
to keep regular hours	هر کاری را درساعت معین کردن
delineate	ترسیم نمودن معین کردن
delineated	ترسیم نمودن معین کردن
decompression diving	غواصی در عمق یا زمان معین
figurate	دارای شکل معین منقوش
to locate the enemy	جای دشمنی را معین کردن
locating	جای چیزی را معین کردن
allots	معین کردن سهم دادن
allotted	معین کردن سهم دادن
bias	ولتاژ معین قرار دادن
morphous	دارای شکل معین ومعلوم
biases	ولتاژ معین قرار دادن
allot	معین کردن سهم دادن
to keep an appointment	سروقت معین درجایی حاضرشدن
sin die	بدون تعیین روز معین
propertied	متمکن دارای خواص معین
named airport of departure	فرودگاه معین برای حرکت
formulation	تحت قواره معین دراوردن
bullion	شمش فلزات با عیار معین
specific performance	نحوه اجرای معین در قرارداد
standards	نمونه قبول شده معین
standard	نمونه قبول شده معین
nominal filter	صافی به اندازه عبور معین
allotting	معین کردن سهم دادن
shift	جابجایی معین بیتهای کلمه به چپ یا راست .
shifts	جابجایی معین بیتهای کلمه به چپ یا راست .
aoristic	وابسته به زمان ماضی غیر معین
area blocking	سد راه کردن رقیب در منطقه معین
called shot	ضربه معین بطرف گوی یاکیسه یا هر دو
decay	کاهش رادیو اکتیویته درزمان معین
platoons	بازیگرانی را به نوبت در نقطه معین گذاشتن
titrate	عیارچیزی را معین کردن عیار گرفتن
decaying	کاهش رادیو اکتیویته درزمان معین
shifted	جابجایی معین بیتهای کلمه به چپ یا راست .
decays	کاهش رادیو اکتیویته درزمان معین
tc	اجاره دربست برای مدت معین
divisions	دسته گروه اسبهای مسابقه معین
division	دسته گروه اسبهای مسابقه معین
entry	شرطبندی روی اسب معین ورود به اب
gauge pressure	فشار در عمق معین برحسب فشارسنج
type bar	تمام کاراکترها در یک مجموعه کاراکتر معین
range	قرار دادن متن در یک ترتیب معین
ranged	قرار دادن متن در یک ترتیب معین

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com