English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
get what's coming to one <idiom> هرکسی نوع رفتار را خودش رقم میزند
Other Matches
He's back to his usual self. او [مرد ] دوباره برگشت به رفتار قدیمی خودش.
be your own worst enemy <idiom> از ماست که بر ماست [کسی که به دست خودش برای خودش دردسر می تراشد.]
Act your age [and not your shoe size] ! به سن خودت رفتار بکن ! [مثل بچه ها رفتار نکن !]
everybody هرکسی
whoever هر انکس هرکسی که
not do that هرکسی جزشماباشداینکاررانخواهدکرد
every هرکه هرکسی
not do that هرکسی دیگرباشداینکار رانمیکند
he pays his own money نه اینکه از پول خودش یا پول خودش رامیدهد
This isn't everybody's job. این کار هرکسی نیست.
every dog has his d. هرکسی چندروزه نوبت اوست
To show disrespect ( be respectful) to someone. نسبت به هرکسی بی احترامی کردن
beat someone to the punch (draw) <idiom> قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
every dog has his day <idiom> <none> هرکسی پنج روزه نوبت اوست
early bird catches the worm <idiom> هرکسی زودتر بیداربشود بیشتر بدست میآورد
he does nothing but talk فقط حرف میزند
roundsman کسی که گشت میزند
bassist کسی که ویلون سل میزند
he rows 0 to the minute او دقیقهای سی پارو میزند
it stings the conscience وجدان را نیش میزند
server بازیکنی که توپ را میزند
rounder کسی که دور میزند
the horse refuses the fence اسب از پر چین عقب میزند
soliloquizer کسیکه باخود حرف میزند
soliloquist کسیکه باخود حرف میزند
he coins money گویی پول سکه میزند
It makes my stomach turn [over] . <idiom> دلم را به هم میزند. [اصطلاح روزمره]
pone کسیکه ورق بازی رابر میزند
cruiser کشتی یا تاکسی یاکسی که گشت میزند
cruisers کشتی یا تاکسی یاکسی که گشت میزند
smatterer کسیکه از روی بی اطلاعی حرف میزند
milk walk گشتی که شیر فروش میزند گشت
gold digger زنی که با افسونهای زنانه مردان را تیغ میزند
that is an offences to moralit لطمه به خلاق میزند درعالم اخلاق خطاست
wing گروه هوایی هر چیزی که هوا را برهم میزند
winging گروه هوایی هر چیزی که هوا را برهم میزند
sprays ترشح قطرات ریز باران که بادانراباطراف میزند
spray ترشح قطرات ریز باران که بادانراباطراف میزند
spraying ترشح قطرات ریز باران که بادانراباطراف میزند
sprayed ترشح قطرات ریز باران که بادانراباطراف میزند
card sharp قمارباز ماهری که ورق جور میکند و برگ میزند
obstruction guard میله جلو لوکوموتیوکه موانع را از روی ریلهاپس میزند
wisecracker کسیکه حرف کنایه داریا شوخی امیز میزند
iam impatient to go دلم شور میزند که بروم شتاب دارم برفتن
card sharps قمارباز ماهری که ورق جور میکند و برگ میزند
talk someone's ear off <idiom> آنقدر حرف میزند که انگاری سرگنجشک خورده [اصطلاح روزمره]
malingerers سربازیاملوانی که خود رابناخوشی میزند و از زیر کارشانه خالی میکند
malingerer سربازیاملوانی که خود رابناخوشی میزند و از زیر کارشانه خالی میکند
flagellant کسیکه برای بخشودگی ازگناهان بخود شلاق میزند موجود یا انگل تاژک دار
herself خودش
itself خودش
himself خودش
herself خود ان زن خودش را
on/upon one's head <idiom> برای خودش
number one <idiom> برای دل خودش
it tells its own tale از خودش پیداست
in his own similitude مانند خودش
in his own name به اسم خودش
in his own name بخاطر خودش
to his own profit بفایده خودش
in his own hand writing بخط خودش
in his own similitude بصورت خودش
juke joint رستوران کوچکی که خوراک ارزان داشته و نیز صفحات گرامافون را با انداختن پول دراسباب خودکار میزند
He shot himself. او به خودش شلیک کرد.
his own car [car of his own] خودروی خودش [مرد]
Hear it in his own words. از زبان خودش بشنوید
vicarious saccifice خودش به جای دیگران
he pays his own money پولش را خودش میدهد
She pressed the child to her side. بچه را به خودش چسباند
There he is in the flesh. there he is as large as life. خودش حی وحاضر است
She considers herself to be the mastermind. She thimks she knows it all. خودش را عقل کل می داند
It is her all right. خود خودش است
He has got too big for his boots . He tends to swagger . It has gone to his head . خودش را گه کرده است
He is behind it . He is at the bottom of it. زیر سر خودش است
his hat cover his fanily خودش است و کلاهش
She only thinks of her self . she is self – centered. فقط بفکر خودش است
She looks after number one . she does herself well . نمیگذارد برای خودش بد بگذرد.
She is the center of attraction . آن زن همه را بسوی خودش می کشد
It is the work of her enemies . کار دست خودش داد
all his g.are swans غازهای خودش همه غوهستند
It is a gain . اینهم خودش غنیمت است
He fabcies himself as a writer (author). به خیال خودش نویسنده است
He lowered himself in the esteem of his friends. خودش را از چشم دوستانش انداخت
The letter is in his own handwriting . نامه بخط خودش است
He fouled his reputation . گند زد به آبرو ؟ حیثیت خودش
She was reading the book to herself. کتاب را آهسته ( پیش خودش) می خواند
autoinoculation تلقیح کسی با مایه بدن خودش
He was quite a fellow in his day. زمانی برای خودش آدمی بود
She fabricates them. she makes them up . اینها را از خودش می سازد ( درمی آورد)
it pulls its weight نسبت به سنگینی خودش خوب می کشد
One must uphold ones dignity. احترام هر کسی دست خودش است
self feeder ماشینی که موادلازمه ازطرف خودش بدان میرسد
autogamous مربوط به لقاح یا باروری گل بوسیله گرده خودش
breezed تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
He is afraid of his own shadow. ازسایه خودش می ترسد . [خیلی ترسو است.]
He went underground to avoid arrest. او [مرد] خودش را غایم کرد تا دستگیرش نکنند.
breeze تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
fricandeau گوشت گوساله سرخ کرده درروغن خودش
He forced his way thru the crowd . بزور خودش رااز میان جمعیت رد کرد
breezing تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
hansardize متوجه مذاکرات جلسه پیش خودش کردن
Being an actor has a certain amount of kudos attached to it. بازیگر بودن خودش تا اندازه ای جلال دربردارد .
He did away with himself . کلک خودش را کند ( خود کشی کرد )
prime عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد
breezes تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
primed عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد
primes عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد
automatics آنچه خودش و بدون نیاز اپراتور کار میکند
give someone enough rope and they will hang themself <idiom> به کسی طناب بدی تا راحت خودش دار بزند
automatic آنچه خودش و بدون نیاز اپراتور کار میکند
antigen مادهای که در بدن ایجادعکس العمل علیه خودش میکند
She gave me her phone number , but I'll be blessed if I can remember it ! شماره تلفن خودش را به من داد ولی مگریادم می آید !
antigens مادهای که در بدن ایجادعکس العمل علیه خودش میکند
twicer حروف چینی که خودش هم چاپ کننده است دو مرده
A prophet is not without honour, save in his own c. <proverb> یک پیامبر را همه جا ارج مى نهند جز در سرزمین و خانه خودش.
multiplication عملیات ریاضی که یک عدد را یک واحد به خودش اضافه میکند
braking length طول پارگی نخ [طولی از نخ که در اثر وزن خودش پاره شود]
He feels he must have the last word. او فکر می کند که حتما باید حرف خودش را به کرسی بنشاند.
I dare you to say it to his face. خیلی راست می گویی ( اگه مردی ) جلوی خودش بگه
smatterer کسیکه بریده بریده حرف میزند
to bring somebody into line زور کردن کسی که خودش را [به دیگران] وفق بدهد یا هم معیار بشود
privacy حق یک شخص برای کسترش دادن یا محدود کردن دستیابی به داده مربوط به خودش
answer سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
answered سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
Carrie is her own worst enemy, she's always falling out with people. کری همیشه با همه بحث و جدل می کند و برای خودش دردسر می تراشد.
answering سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
answers سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
striking off the roll اسم یک solicitor را به تقاضای خودش یا بعلت ارتکاب خطا از لیست وکلاحذف کردن
fractal <adv.> <noun> شکل هندسی که در خودش تکرار میشود هر قدر که آنرا بزرگ کنید یک حالت دارد
power اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود.
powered اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود.
powering اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود.
powers اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود.
self compiling compiler کامپایلری که به زبان اصلی خودش نوشته شده و قابلیت کامپایل کردن خود را نیز دارد
ergasia رفتار
exploit : رفتار
demarch رفتار
demarche رفتار
comportment رفتار
dealing رفتار
thews رفتار
treament رفتار
exploiting : رفتار
exploits : رفتار
behaviour رفتار
demeanor رفتار
demeanour رفتار
treatments رفتار
haviour رفتار
havings رفتار
treatment رفتار
geste رفتار
gest رفتار
behaviuor رفتار
gesture رفتار
conducted رفتار
actions رفتار
deportment رفتار
comport رفتار
comported رفتار
comporting رفتار
misconduct رفتار بد
comports رفتار
gestured رفتار
bad conduct سو رفتار
gesturing رفتار
conducts رفتار
conducting رفتار
behavio رفتار
ethic رفتار
behavior رفتار
action رفتار
conduct رفتار
conduct رفتار اخلاقی
conducted رفتار اخلاقی
get on one's high horse <idiom> رفتار با تکبر
affable <adj.> خوش رفتار
maladdress رفتار ناهنجار
maternal behavior رفتار مادری
nonverbal behavior رفتار غیرکلامی
propriety of behaviour درستی رفتار
frivolous سبک رفتار
demeaned رفتار کردن
verbal behavior رفتار کلامی
unsports manlike conduct رفتار ناجوانمردانه
conducts رفتار اخلاقی
social behavior رفتار اجتماعی
to deport oneself رفتار کردن
to demean oneself رفتار کردن
iron fist رفتار خشنوفالمانهدولتبارعیت
target behavior رفتار اماج
stereotypy رفتار قالبی
spontaneous behavior رفتار خودانگیخته
brusque خشن در رفتار
macho نرینه رفتار
bearing رفتار سلوک
regressive behavior رفتار واپس رو
demean رفتار کردن
conducting رفتار اخلاقی
carried away رفتار احمقانهوهمراهباهیجانزدگی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com