Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (7 milliseconds)
English
Persian
I have all kinds of problems.
هزار جور گرفتار ؟ دارم
Other Matches
Loo sanpra
[منطقه ای در چین که در آن یک فرش کوچک در ابعاد یک متر در یک متر با رنگ های قرمز، زرد، سیاه و آبی به دست آمده است و عمری بین هزار و هفتصد پانزده تا دو هزار و دویست و نود سال دارد.]
benighted
گرفتار تاریکی شدن درکوهستان گرفتار در تاریکی
iam proud to know him
از شناسایی او افتخار دارم افتخار دارم که او رامیشناسم
iam p to of knowing him
از اشنایی او افتخار دارم افتخار دارم که او را می شناسم
milfoil
بومادران هزار برگ هزار برگ
entangled
گرفتار
captive
گرفتار
fogbound
گرفتار مه
ill at ease
گرفتار
captives
گرفتار
afoul
گرفتار
preoccupied
گرفتار
woebegone
گرفتار غم
in for
گرفتار
incumber
گرفتار کردن
pensive
پکر گرفتار غم
tangles
گرفتار کردن
tangle
گرفتار کردن
entangle
گرفتار کردن
embarrassed with debts
گرفتار قرض
run into
گرفتار شدن
snard
گرفتار کردن
snarly
گرفتار دام
stormbound
گرفتار توفان
thirl
گرفتار کردن
to be in love
گرفتار بودن
to lay hold on
گرفتار کردن
windbound
گرفتار باد
mousetrap
گرفتار کردن
mousetraps
گرفتار کردن
overladen
سخت گرفتار
enwrap
گرفتار کردن
enswathe
گرفتار کردن
enamored
گرفتار عشق
overtake
گرفتار کردن
hard pressed
سخت گرفتار
overtaken
گرفتار کردن
overtakes
گرفتار کردن
hard-pressed
سخت گرفتار
involved
مبهم گرفتار
involve
گرفتار کردن
involving
گرفتار کردن
involves
گرفتار کردن
conscience-stricken
گرفتار عذاب وجدان
to flounder
گیر و گرفتار شدن
go through changes
<idiom>
گرفتار تغییرات شدن
entoil
گرفتار مخمصه کردن
i am awkwardly situated
بد جوری گرفتار شده ام
i am in a sorry hopeless etc
بدجوری گرفتار شده ام
inviscate
در چسب گرفتار کردن
embroiled in war
دچار یا گرفتار جنگ
snowed under
گرفتار درگیرکار پرمشغله
to let in for
گرفتار یا دچار کردن
ten thousand
ده هزار
labyrinthine fret
هزار تو
multiped
هزار پا
mil
هزار
milleped
هزار پا
thousands
هزار
thousand
هزار
thousandth
یک هزار
thousandths
یک هزار
per mill
در هزار
million
هزار در هزار
one thousand
یک هزار
myriads
ده هزار
myriad
ده هزار
per mil
در هزار
milliped
هزار پا
per mill
در هر هزار
millions
هزار در هزار
To be trapped.
دربند افتادن ( گرفتار شدن )
he was in a sorry pickel
بد جوری گرفتار شده بود
I have entangled myself with the banks .
خودم را گرفتار بانک ها کردم
embrangle
گیر انداختن گرفتار کردن
up the pole
گرفتار در تنگنا واقع شده
immesh
در دام نهادن گرفتار کردن
myriagram
ده هزار گرم
polypody
هزار پایی
myriameter
ده هزار متر
myriapoda
هزار پایان
myriametre
ده هزار متر
spline
هزار خار
several thousands
چندین هزار
kilo
هزار گرم
thousand and one
هزار ویک
kilometres
هزار متر
grandest
هزار دلار
kilometre
هزار متر
myrialitre
ده هزار لیتر
kilometers
هزار متر
milliard
هزار میلیون
millepore
هزار سوراخ
thou
یک هزار دلار
millennium
هزار سال
millennia
هزار سال
kilocycle
هزار چرخه
grander
هزار دلار
grand
هزار دلار
kilos
معادل هزار
kilos
در معنای یک هزار
kilograms
هزار گرم
kilogrammes
هزار گرم
kilogram
هزار گرم
tonnes
هزار کیلوگرم
kilos
هزار گرم
kilo
در معنای یک هزار
bimillenary
دو هزار ساله
chiliad
هزار عدد
tonne
هزار کیلوگرم
chiliad
هزار ساله
millenniums
هزار سال
diplopodous
دارای هزار پا
kilo
معادل هزار
to involve somebody in something
[negative]
کسی را با چیزی
[منفی]
گرفتار کردن
lure
بطمع طعمه یاسودی گرفتار کردن
gill net
گیر کرده ماهی را گرفتار میسازد
luring
بطمع طعمه یاسودی گرفتار کردن
lures
بطمع طعمه یاسودی گرفتار کردن
lured
بطمع طعمه یاسودی گرفتار کردن
to implicate somebody in something
کسی را با چیزی
[منفی]
گرفتار کردن
k
نشانه بیان یک هزار
Kbit
معادل هزار بایت
millennial
جشن هزار ساله
kilomegacycle
هزار میلیون چرخه
millenium
دوره هزار ساله
kilobaud
هزار بیت در ثانیه
metric ton
تن متریک یا تن هزار کیلویی
g
در معنای یک هزار میلیون
hectare
ده هزار متر مربع
kilohertz
هزار سیکل در یک ثانیه
kips
هزار دستورالعمل درثانیه
kilos
هزار بیت داده
gigabyte
یک هزار میلیون بابت
gigacycle
هزار میلیارد چرخه
To take ones leave .
هزار تومان کم آورده ام
kilo
هزار بیت داده
billionths
یک تقسیم بر هزار میلیون
billionth
یک تقسیم بر هزار میلیون
yarrow
بومادران هزار برگ
two thousand tonner
کشتی دو هزار تنی
omasum
هزار لاخئذقث خق ذثق
hectares
ده هزار متر مربع
to die a thousand deaths
هزار مرگ و میر مردن
This is only one instance out of many .
این یک مورداز هزار تا است
I am inundated with work.
هزار جور کارسرم ریخته
millenial
وابسته به دوره هزار ساله
kilo
فرکانس هزار سیکل در ثانیه
kilos
فرکانس هزار سیکل در ثانیه
it was valued at rials 000
پنج هزار ریال قیمت شد
Blessings are not valued till they are gone.
<proverb>
قدر عافیت کسى داند که به مصیبتى گرفتار آید.
flaky pastry
خمیر هزار برگ
[غذا و آشپزخانه]
puff pastry
خمیر هزار برگ
[غذا و آشپزخانه]
phyllo (pastry)
خمیر هزار برگ
[غذا و آشپزخانه]
puff paste
خمیر هزار برگ
[غذا و آشپزخانه]
gigaflop
یک هزار میلیون عملیات اعشاری در ثانیه
gigahertz
فرکانس یک هزار میلیون سیکل در ثانیه
millenarianism
اعتقاد به سلطنت هزار ساله مسیح
millenarian
معتقد به سلطنت هزار ساله مسیح
it was valued at rials 000
پنج هزار ریال بهابران گذاردند
The losses run into hundreds of thousands.
خسارات بالغ به صدها هزار می شوند.
kilovoltage
نیروی برق برحسب هزار ولت
I have a carton of cigarettes
من یک ... دارم.
postmillennialist
معتقدبه فهور ثانوی مسیح پس از هزار سال
postmillenarian
معتقدبه فهور ثانوی مسیح پس از هزار سال
the hall seats one thousand
تالار هزار صندلی میخورد تالارهزارتن راجامیدهد
I want to have a word with you . I want you .
کارت دارم
I am standing by you . I am right behind you .
هوایت را دارم
I'm in a hurry.
من عجله دارم.
I'm in a hurry.
من عجله دارم
I have tobacco.
من یک توتون دارم.
I need my e
من دوست دارم
I have a question.
من یک سئوال دارم.
close the door please
خواهش دارم
I'm in doubt about it.
من بهش شک دارم.
i maintain
عقیده دارم که ...
own a house
خانهای دارم
I have a headache.
من سر درد دارم.
it is in my recollection
یاد دارم
i wish to stay here
میل دارم ...
my a is 0 years
من 04سال دارم
I agree.
قبول دارم.
i intend to stay here
خیال دارم که ...
Analogical architecture
[معماری بومی ایتالیا در سال هزار و نهصد و هفتاد]
angstrom
واحد اندازه گیری معادل با یک هزار میلیونیوم متر
premillennial
وابسته بظهور ثانوی عیسی قبل از هزار سال
I owe her a grudge
حق دارم که با اولج باشم
I feel like throwing up.
<idiom>
دارم بالا میارم.
I believe in God.
من به خدا ایمان دارم.
I have a credit card.
من کارت اعتباری دارم.
I have a pain in my chest.
سینه درد دارم
I am staying at the hotel.
در هتل منزل دارم.
I am over 50 years old.
من ۵۰ سال بیشتر دارم.
I feel nauseated.
حالت تهوع دارم.
I'm on a diet.
من رژیم غذایی دارم.
I have cigar
من یک سیگار برگ دارم.
i have a silk rug Štoo
یک قالیچه ابریشمی هم دارم
i humbly request that
خواهش عاجزانه دارم که ...
i am busy at the moment
اکنون کار دارم
i have a suit to the shah
به شاه عرض دارم
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com