Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
to die a thousand deaths
هزار مرگ و میر مردن
Other Matches
Loo sanpra
[منطقه ای در چین که در آن یک فرش کوچک در ابعاد یک متر در یک متر با رنگ های قرمز، زرد، سیاه و آبی به دست آمده است و عمری بین هزار و هفتصد پانزده تا دو هزار و دویست و نود سال دارد.]
milfoil
بومادران هزار برگ هزار برگ
to die in harness
مردن
knock off
مردن
to g. out life
مردن
drop off
مردن
expires
مردن
expire
مردن
perishes
مردن
perished
مردن
perish
مردن
to give up the ghost
مردن
to go west
مردن
to hand in ones checks
مردن
kick the bucket
<idiom>
مردن
gasp out life
مردن
to snuff out
مردن
to lose one's life
مردن
pass on
<idiom>
مردن
to lose plant
مردن
to lie low
مردن
to kick off
مردن
to join the majority
مردن
go off
مردن
demise
مردن
to hop the perch
مردن
die
: مردن
to kick the bucket
مردن
to be no more
مردن
to bite the dust
مردن
pop off
مردن
pass away
مردن
to end one's days
مردن
to be food for worms
مردن
expiring
مردن
decease
مردن
to come to ones end
مردن
to cross the styx
مردن
labyrinthine fret
هزار تو
per mill
در هزار
thousands
هزار
ten thousand
ده هزار
per mill
در هر هزار
multiped
هزار پا
million
هزار در هزار
millions
هزار در هزار
thousandth
یک هزار
thousandths
یک هزار
milliped
هزار پا
milleped
هزار پا
thousand
هزار
one thousand
یک هزار
per mil
در هزار
mil
هزار
myriads
ده هزار
myriad
ده هزار
To die like a dog .
بروزگار سگ مردن
to d. in poverty
درفقر مردن
to die or to live
مردن یازیستن
to die hard
سخت مردن
ready to die
اماده مردن
to die young
جوان مردن
strave
از گرسنگی مردن
to die in ones shoes
ناگهان مردن
to d. from wound
از زخم مردن
electrocutes
مردن در اثربرق
electrocuting
مردن در اثربرق
starve
از گرسنگی مردن
starved
از گرسنگی مردن
electrocuted
مردن در اثربرق
electrocute
مردن در اثربرق
to starve to death
از گرسنگی مردن
starves
از گرسنگی مردن
tamper
ناخنک مردن
starving
از گرسنگی مردن
to die
[of]
or
[from]
مردن
[از]
یا
[در اثر]
quail
ترسیدن مردن
quails
ترسیدن مردن
dying
مردن مرگ
kilos
معادل هزار
myriametre
ده هزار متر
myriameter
ده هزار متر
myrialitre
ده هزار لیتر
kilos
در معنای یک هزار
myriapoda
هزار پایان
polypody
هزار پایی
thousand and one
هزار ویک
kilometers
هزار متر
kilometre
هزار متر
kilometres
هزار متر
kilo
هزار گرم
spline
هزار خار
kilos
هزار گرم
several thousands
چندین هزار
kilo
معادل هزار
kilo
در معنای یک هزار
myriagram
ده هزار گرم
tonne
هزار کیلوگرم
kilocycle
هزار چرخه
grandest
هزار دلار
millennia
هزار سال
millennium
هزار سال
diplopodous
دارای هزار پا
millenniums
هزار سال
bimillenary
دو هزار ساله
chiliad
هزار عدد
chiliad
هزار ساله
grander
هزار دلار
grand
هزار دلار
thou
یک هزار دلار
milliard
هزار میلیون
millepore
هزار سوراخ
tonnes
هزار کیلوگرم
kilogram
هزار گرم
kilogrammes
هزار گرم
kilograms
هزار گرم
to die of hunger
[thirst]
از گرسنگی
[تشنگی]
مردن
to die of f.
ازقحطی یاگرسنگی مردن
to pass a way
مردن نابود شدن
to d. a matural death
بمرگ طبیعی مردن
to die in ones bed
بمرگ طبیعی مردن
necrosis
مردن نسوج زنده
to croak
مردن
[تحقیر آمیز ]
d. wish
خواهش هنگام مردن
die down
روبزوال نهادن مردن
to die without issue
بدون اولاد مردن
to snuff it
[British E]
مردن
[تحقیر آمیز ]
pass out
مردن ضعف کردن
to peg out
[British E]
مردن
[تحقیر آمیز ]
to die a miserable death
مردن
[تحقیر آمیز ]
predecease
قبل از دیگری مردن
to die of an illness
در اثر بیماری مردن
yarrow
بومادران هزار برگ
billionth
یک تقسیم بر هزار میلیون
kilos
هزار بیت داده
kilo
هزار بیت داده
billionths
یک تقسیم بر هزار میلیون
gigabyte
یک هزار میلیون بابت
g
در معنای یک هزار میلیون
To take ones leave .
هزار تومان کم آورده ام
hectare
ده هزار متر مربع
hectares
ده هزار متر مربع
kilohertz
هزار سیکل در یک ثانیه
kips
هزار دستورالعمل درثانیه
two thousand tonner
کشتی دو هزار تنی
gigacycle
هزار میلیارد چرخه
omasum
هزار لاخئذقث خق ذثق
millennial
جشن هزار ساله
millenium
دوره هزار ساله
metric ton
تن متریک یا تن هزار کیلویی
kilomegacycle
هزار میلیون چرخه
kilobaud
هزار بیت در ثانیه
Kbit
معادل هزار بایت
k
نشانه بیان یک هزار
to bleed to death
ازبسیاری خون امدن مردن
predecease
پیش ازواقعه معینی مردن
to conk out
مردن
[تحقیر آمیز]
[اصطلاح]
to d. in one's bed
دراثر پیری یا بیماری مردن
to die a natural death
در اثر مرگ طبیعی مردن
give up the ghost
<idiom>
مردن ،دست کشیدن از کار
to go to the shades
مردن سایه دار کردن
the block
مردن بوسیله گردن زنی
kilo
فرکانس هزار سیکل در ثانیه
kilos
فرکانس هزار سیکل در ثانیه
I am inundated with work.
هزار جور کارسرم ریخته
it was valued at rials 000
پنج هزار ریال قیمت شد
millenial
وابسته به دوره هزار ساله
This is only one instance out of many .
این یک مورداز هزار تا است
I have all kinds of problems.
هزار جور گرفتار ؟ دارم
to die a violent death
مردن ناشی ازمرگ غیر طبیعی
the dying father said
پدر که درحال مردن بود گفت
to die from an injury
[a wound]
به علت آسیب دیدگی
[زخمی]
مردن
i would sooner die than lie
مردن را به دروغ گفتن ترجیح میدهم
flaky pastry
خمیر هزار برگ
[غذا و آشپزخانه]
puff pastry
خمیر هزار برگ
[غذا و آشپزخانه]
millenarian
معتقد به سلطنت هزار ساله مسیح
The losses run into hundreds of thousands.
خسارات بالغ به صدها هزار می شوند.
it was valued at rials 000
پنج هزار ریال بهابران گذاردند
millenarianism
اعتقاد به سلطنت هزار ساله مسیح
gigahertz
فرکانس یک هزار میلیون سیکل در ثانیه
puff paste
خمیر هزار برگ
[غذا و آشپزخانه]
phyllo (pastry)
خمیر هزار برگ
[غذا و آشپزخانه]
gigaflop
یک هزار میلیون عملیات اعشاری در ثانیه
kilovoltage
نیروی برق برحسب هزار ولت
short shrift
مهلت مختصربرای اقرار بگناه پیش از مردن
postmillenarian
معتقدبه فهور ثانوی مسیح پس از هزار سال
postmillennialist
معتقدبه فهور ثانوی مسیح پس از هزار سال
the hall seats one thousand
تالار هزار صندلی میخورد تالارهزارتن راجامیدهد
picking
پاک مردن سطح فلزات بوسیله محلولهای شیمیائی
d. of macabre
تصویری که دسته مردن راازپست و بلند نشان میدهد
premillennial
وابسته بظهور ثانوی عیسی قبل از هزار سال
Analogical architecture
[معماری بومی ایتالیا در سال هزار و نهصد و هفتاد]
angstrom
واحد اندازه گیری معادل با یک هزار میلیونیوم متر
kiloton weapon
جنگ افزار اتمی که قدرت انفجاران برابر هزار تن تی ان تی است
to be broken on the wheel
روی چرخ گاری مردن
[نوعی مجازات اعدام در قرون وسطی]
Jehovah's Witnesses
دستهای از مسیحیان که بحکومت خداوند و به بازگشت عیسی پس از هزار سال دیگراعتقاددارند
kb
واحد اندازه گیری رسانه با فرفیت بالا با معنای هزار بایت
Kbyte
واحد اندازه گیری رسانه با فرفیت بالا معادل هزار بایت
kilos
هزار دستور برناه که هر ثانیه پردازش می شوند برای بررسی توان کامپیوتر
kilo
هزار دستور برناه که هر ثانیه پردازش می شوند برای بررسی توان کامپیوتر
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com