Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 201 (3 milliseconds)
English	Persian
average fixed cost	هزینه ثابت متوسط
Other Matches
average expense	هزینه متوسط
average total cost	هزینه متوسط کل
average variable cost	هزینه متوسط
average cost	هزینه متوسط
average variable cost	هزینه متوسط متغیر
long run average cost curve	منحنی هزینه متوسط بلند مدت
average cost pricing	قیمت گذاری بر اساس هزینه متوسط
total fixed cost	کل هزینه ثابت
overhead gharges	هزینه ثابت عمومی
overhead charges	هزینه ثابت عمومی
fixed cost curve	منحنی هزینه ثابت
fixed cost	هزینه ثابت و معین
cost plus a fixed fee	هزینه بعلاوه حق الزحمه ثابت
constant cost	هزینه ثابت معادل cost fixed
bain index	شاخصی که بااستفاده از اختلاف بین قیمت و هزینه کل متوسط قدرت انحصار را اندازه گیری میکند
static employment	کاربرد توپخانه پدافند هوایی در سکوی ثابت یا در پدافندهوایی ثابت
cost center	قسمت هزینه در یک موسسه واحدی در یک موسسه که وفیفه اش تعیین قیمت کالا ازطریق توزیع و سرشکن کردن هزینه هاست
static test	ازمایش در وضعیت ثابت یا به حالت ثابت
fixed capital	سپرده ثابت اموال ثابت یکان
lighterage	هزینه دوبه هزینه بارگیری و تخلیه کشتی توسط دوبه
standing orders	دستورالعملهای ثابت دستورات ثابت
standing order	دستورالعملهای ثابت دستورات ثابت
sample	مداری که سیگنال ورودی آنالوگ را برای مدت طولانی برای مبدل آنالوگ به دیجیتال ثابت نگه می دارد تا خروجی ثابت تولید شود
sampled	مداری که سیگنال ورودی آنالوگ را برای مدت طولانی برای مبدل آنالوگ به دیجیتال ثابت نگه می دارد تا خروجی ثابت تولید شود
economic of scale	کاهش دادن هزینه ها کاهش یافتن هزینه ها
cost contract	قرارداد مربوط به پرداخت هزینه ها قرارداد هزینه
cost accounts	حساب های هزینه یابی حساب هزینه ای حساب مخارج
marginal cost pricing	قیمت گذاری بر مبنای هزینه نهائی قیمت معادل هزینه نهائی
standing	ثابت دستورالعمل ثابت
capacity cost	هزینه تولید وقتی که واحدتولید کننده حداکثر فرفیت خودرا برای تولید به کار برد هزینه تولید با حداکثر فرفیت
steadiest	مسیر ثابت فرمان مسیر را ثابت نگهدارید
steady	مسیر ثابت فرمان مسیر را ثابت نگهدارید
steadying	مسیر ثابت فرمان مسیر را ثابت نگهدارید
steadies	مسیر ثابت فرمان مسیر را ثابت نگهدارید
steadied	مسیر ثابت فرمان مسیر را ثابت نگهدارید
mean sea level	ارتفاع متوسط از سطح دریا ارتفاع متوسط اب دریا
fix	ثابت کردن تصحیح کردن تثبیت کردن ثابت
fixes	ثابت کردن تصحیح کردن تثبیت کردن ثابت
averaged	متوسط
mesne	متوسط
medium gravle	شن متوسط
averaged	حد متوسط
tolerable	متوسط
intermedial	متوسط
osculant	متوسط
modals	متوسط
modal	متوسط
average	حد متوسط
average	متوسط
mediums	متوسط
medium	متوسط
averaging	متوسط
averages	متوسط
averages	حد متوسط
averaging	حد متوسط
intermediate	متوسط
meant	متوسط
mediocre	متوسط
mean	متوسط
meaner	متوسط
life expectancy	سن متوسط
life expectancies	سن متوسط
average limit of ice	حد متوسط یخ
meanest	متوسط
moderated	متوسط
moderates	متوسط
moderating	متوسط
moderate	متوسط
life expectancy	عمر متوسط
medium artillery	توپخانه متوسط
medially	بطورمیانه یا متوسط
mediterranean sea	بحر متوسط
median gray	خاکستری متوسط
median income	درامد متوسط
average life	عمر متوسط
medial	میانه متوسط
medium wave	موج متوسط
mean speed	سرعت متوسط
duffer	بازیگر متوسط
mean stress	خستگی متوسط
duffers	بازیگر متوسط
mean time	ساعت متوسط
mean value	مقدار متوسط
mean variation	تغییر متوسط
mean time	زمان متوسط
average output	محصول متوسط
mean velocity	سرعت متوسط
medium carbon steel	فولادباکربن متوسط
medium cloud	ابرهای متوسط
medium frequency	بسامد متوسط
average discharge	بده متوسط
average deviation	انحراف متوسط
average depth	عمق متوسط
m.f.	بسامد متوسط
secondarily	بطور متوسط
sort of	بمقدار متوسط
sort of	بمیزان متوسط
average conditions	شرایط متوسط
subaverage	زیر حد متوسط
weighted average	متوسط وزنی
average efficiency	بازده متوسط
average latency	رکود متوسط
medium scale	در مقیاس متوسط
average input	نهاده متوسط
medium voltage	ولتاژ متوسط
average flow	جریان متوسط
mid range	برد متوسط
middle price	قیمت متوسط
moderate speed	سرعت متوسط
monthly average	متوسط ماهیانه
on the a	بطور متوسط
halftone	رنگ متوسط
intermediate contrast	تغایر متوسط
midway	متوسط میانجی
normal	میانه متوسط
averagely	بطور متوسط
mean income	درامد متوسط
mean life	عمر متوسط
average voltage	ولتاژ متوسط
mean price	قیمت متوسط
average latency	تاخیر متوسط
mean deviation	انحراف متوسط
mean depth	عمق متوسط
middlingly	بطور متوسط
intermediate high voltage line	خط فشار متوسط
intermediate hurdle	مانع متوسط
intermediate lampholder	سر پیچ متوسط
intermediate pressure	فشار متوسط
intermediately	بطور متوسط
girder bridge	پل بیلی متوسط
m.f.	فرکانس متوسط
averagly	بطور متوسط
mean chord	وتر متوسط
mean daily	متوسط روزانه
average speed	سرعت متوسط
life expectancies	عمر متوسط
medium	متوسط معتدل
mediocrity	اندازه متوسط
middle classes	طبقه متوسط
middle class	طبقه متوسط
par	میزان متوسط
average payment	پرداخت متوسط
medium	مقدار متوسط
average price	قیمت متوسط
average revenue	درامد متوسط
average yield	بازده متوسط
mediums	مقدار متوسط
average return	بازده متوسط
average productivity	بازدهی متوسط
average product	تولید متوسط
mediums	متوسط معتدل
average product	محصول متوسط
halftones	رنگ متوسط
averages	مقدار متوسط
over-average <adj.>	بالاتر از حد متوسط
a medium sized car	یک اتومبیل متوسط
above-average <adj.>	بالاتر از حد متوسط
above average <adj.>	بیشتر از حد متوسط
mean	میانه متوسط
averaged	میانه متوسط
every Tom, Dick and Harry <idiom>	طبقه متوسط
averaging	میانه متوسط
averaging	مقدار متوسط
averages	میانه متوسط
thin	تیم متوسط
averaged	مقدار متوسط
thinned	تیم متوسط
thinners	تیم متوسط
thins	تیم متوسط
above-average <adj.>	بیشتر از حد متوسط
over-average <adj.>	بیشتر از حد متوسط
a modest income	درآمدی متوسط
true power	توان متوسط
over-average <adj.>	بیش از حد متوسط
above-average <adj.>	بیش از حد متوسط
above average <adj.>	بیش از حد متوسط
thinnest	تیم متوسط
meanest	میانه متوسط
average value	مقدار متوسط
above average <adj.>	بالاتر از حد متوسط
average	مقدار متوسط
meaner	میانه متوسط
average	میانه متوسط
averaging	متوسط خسارت در بیمه
bourgeois	عضوطبقه متوسط جامعه
average reaction rate	مقدار متوسط واکنش
mean sea level	سطح متوسط دریا
mean solar day	روز متوسط خورشیدی
mean solar day	روز متوسط شمسی
bourgeois <adj.>	عضوطبقه متوسط جامعه
average productivity	بهره دهی متوسط
average purchase rate	نرخ متوسط خرید
average reaction rate	سرعت متوسط واکنش
intermediate scale	نقشه مقیاس متوسط
intermediate range	با شعاع عمل متوسط شعاع عمل متوسط
intermediate range	سلاح برد متوسط
intermediate power transistor	ترانزیستور با قدرت متوسط
average	متوسط خسارت در بیمه
meaner	متوسط میانه روی
franklin	طبقه متوسط اجتماع

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com