English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
fixed cost هزینه ثابت و معین
Other Matches
fixed time call مکالمه در زمان معین و ثابت
total fixed cost کل هزینه ثابت
overhead charges هزینه ثابت عمومی
average fixed cost هزینه ثابت متوسط
fixed cost curve منحنی هزینه ثابت
overhead gharges هزینه ثابت عمومی
cages قفل کردن یک ژایرو دروضعیت ثابت و معین
cage قفل کردن یک ژایرو دروضعیت ثابت و معین
cost plus a fixed fee هزینه بعلاوه حق الزحمه ثابت
constant cost هزینه ثابت معادل cost fixed
limiter وسیلهای که خروجی ان درازای همه ورودیهای بالاتر از حد معین ثابت است
ascertaining ثابت کردن معین کردن
ascertain ثابت کردن معین کردن
ascertains ثابت کردن معین کردن
ascertained ثابت کردن معین کردن
false attack حمله معین شمشیرباز درانتظار واکنش معین
retardation [افزایش طول نخ در اثر نیروی کشش ثابت در زمان معین] [در چله هایی که به مدت طولانی روی دار می مانند این افزایش طول مشاهده می شود و کاهش استحکام نخ و کاهش طول عمر فرش را به همرا دارد.]
static employment کاربرد توپخانه پدافند هوایی در سکوی ثابت یا در پدافندهوایی ثابت
cost center قسمت هزینه در یک موسسه واحدی در یک موسسه که وفیفه اش تعیین قیمت کالا ازطریق توزیع و سرشکن کردن هزینه هاست
fixed capital سپرده ثابت اموال ثابت یکان
static test ازمایش در وضعیت ثابت یا به حالت ثابت
lighterage هزینه دوبه هزینه بارگیری و تخلیه کشتی توسط دوبه
standing order دستورالعملهای ثابت دستورات ثابت
standing orders دستورالعملهای ثابت دستورات ثابت
sampled مداری که سیگنال ورودی آنالوگ را برای مدت طولانی برای مبدل آنالوگ به دیجیتال ثابت نگه می دارد تا خروجی ثابت تولید شود
sample مداری که سیگنال ورودی آنالوگ را برای مدت طولانی برای مبدل آنالوگ به دیجیتال ثابت نگه می دارد تا خروجی ثابت تولید شود
cost contract قرارداد مربوط به پرداخت هزینه ها قرارداد هزینه
economic of scale کاهش دادن هزینه ها کاهش یافتن هزینه ها
time charter اجاره وسیله نقلیه برای مدت معین اجاره کشتی برای مدت معین
cost accounts حساب های هزینه یابی حساب هزینه ای حساب مخارج
marginal cost pricing قیمت گذاری بر مبنای هزینه نهائی قیمت معادل هزینه نهائی
standing ثابت دستورالعمل ثابت
capacity cost هزینه تولید وقتی که واحدتولید کننده حداکثر فرفیت خودرا برای تولید به کار برد هزینه تولید با حداکثر فرفیت
steady مسیر ثابت فرمان مسیر را ثابت نگهدارید
steadying مسیر ثابت فرمان مسیر را ثابت نگهدارید
steadies مسیر ثابت فرمان مسیر را ثابت نگهدارید
steadied مسیر ثابت فرمان مسیر را ثابت نگهدارید
steadiest مسیر ثابت فرمان مسیر را ثابت نگهدارید
fix ثابت کردن تصحیح کردن تثبیت کردن ثابت
fixes ثابت کردن تصحیح کردن تثبیت کردن ثابت
specific معین
indeterminate نا معین
auxiliaries معین
adjutant معین
adjutants معین
punctual معین
ancillary معین
given معین
auxiliary معین
regulars معین
regular معین
fixed معین
ledger معین
ledgers معین
definite معین
accessory معین
determinate معین
certain معین
rubicon حد معین
specifics معین
subsidiaries معین
adjutor معین
subsidiary معین
settled معین
limiting معین
allying معین
specified معین
accessorial معین
ally معین
precise معین
rhomboidal شبه معین
rose bay گل معین التجاری
linking verb فعل معین
settles معین کردن
settle معین کردن
adverb modifying a verb معین فعل
defining معین کردن
allotted time وقت معین
statically determined از نظراستاتیکی معین
dose اندازه معین
dosed اندازه معین
defines معین کردن
space مدت معین
spaces مدت معین
defined معین کردن
define معین کردن
doses اندازه معین
specified time وقت معین
dosing اندازه معین
limit معین کردن
denominate معین کردن
part performance عقد معین
insets : معین کردن
regulars معین مقرر
inset : معین کردن
auxiliaries امدادی معین
ledger card کارت معین
specifics مخصوص معین
on a given day در روزی معین
regular معین مقرر
periodically در فواصل معین
determinate error خطای معین
determinately بطور معین
do فعل معین
auxiliary امدادی معین
adverbs معین فعل
figure out معین کردن
positive یقین معین
definitive معین کننده
general ledger معین عام
specific مخصوص معین
the fullness of time وقت معین
spanned فاصله معین
specifies معین کردن
destined مقصد معین
assignable معین مشخص
span مدت معین
spans مدت معین
shall فعل معین
draw the line <idiom> معین کردن
span فاصله معین
spanning مدت معین
designates معین کردن
spanning فاصله معین
designating معین کردن
spanned مدت معین
designate معین کردن
allocates معین کردن
specify معین کردن
systematically با روش معین
allocate معین کردن
thetic مقرر معین
specifying معین کردن
aoristic غیر معین
allocating معین کردن
spans فاصله معین
thetical مقرر معین
at a stated time در وقت معین
adverb معین فعل
anyone هرشخص معین
pre appoint قبلا معین کردن
predeterminate از پیش معین شده
shapeless فاقد شکل معین
ratio نسبت معین وثابت
patch مدت زمان معین
current income درامدیک دوره معین
patches مدت زمان معین
uncaused بدون علت معین
dates مدت معین کردن
nonsignificant غیر معین نامعلوم
at a specified time در وقت معین یا معلوم
date مدت معین کردن
plant out در فواصل معین کاشتن
modal auxiliary فعل معین شرطی
pre appoint از پیش معین کردن
statically indeterminate از نظر ایستایی نا معین
timed وقت معین کردن
semidefinite matrix ماتریس نیمه معین
open contract قرارداد غیر معین
statically determined از نظر ایستایی معین
speciosity کیفیت معین ومشخص
ratios نسبت معین وثابت
law of difinte proportions قانون نسبتهای معین
circumstanced دارای یک حالت معین
time وقت معین کردن
times وقت معین کردن
To lay down certain conditions . شرایطی معین کردن
to map out جز بجز معین کردن
systematically ازروی یک اسلوب معین
magnetic ledger card کارت معین مغناطیسی
identifier معین کننده هویت
aorist ماضی غیر معین
subsidiarily بطور معین یا متمم
at home پذیرایی در ساعت معین
overtime بیش از وقت معین
rhomboid muscle ماهیچه چهارگوش معین
to plant out درفاصلههای معین کاشتن
bias ولتاژ معین قرار دادن
sanctions ضمانت اجرایی معین کردن
sanction ضمانت اجرایی معین کردن
At regular intervals . درفا صله های معین
biases ولتاژ معین قرار دادن
sanctioning ضمانت اجرایی معین کردن
morphous دارای شکل معین ومعلوم
named airport of departure فرودگاه معین برای حرکت
forced distribution rating درجه بندی با توزیع معین
nominal filter صافی به اندازه عبور معین
sanctioned ضمانت اجرایی معین کردن
allot معین کردن سهم دادن
come in پرتاب توپ به طرز معین
delineated ترسیم نمودن معین کردن
delineates ترسیم نمودن معین کردن
delineating ترسیم نمودن معین کردن
locating جای چیزی را معین کردن
locates جای چیزی را معین کردن
located جای چیزی را معین کردن
locate جای چیزی را معین کردن
allotting معین کردن سهم دادن
standards نمونه قبول شده معین
standard نمونه قبول شده معین
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com