English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English Persian
to look like همانند بودن
Other Matches
equalling همانند
identical همانند
equaling همانند
This compares to ... همانند آن ...
equaled همانند
like <adj.> همانند
equals همانند
resembling <adj.> همانند
similiar همانند
homologous همانند
equalled همانند
equal همانند
alike همانند
related <adj.> همانند
alike <adj.> همانند
similar همانند
similar <adj.> همانند
akin <adj.> همانند
likes نظیر همانند
similar همسان همانند
homological همسان همانند
liked نظیر همانند
like نظیر همانند
simulation همانند سازی
of kin نزدیک همانند
identic notes یادداشتهای همانند
simulations همانند سازی
group identification همانند سازی گروهی
assimilating تلفیق کردن همانند ساختن
assimilator تحلیل برنده همانند سازنده
assimilated تلفیق کردن همانند ساختن
donnish وابسته به یا همانند استاد دانشگاه
assimilate تلفیق کردن همانند ساختن
assimilates تلفیق کردن همانند ساختن
monarchical وابسته به یا همانند پادشاه یا نظام پادشاهی
frost and kindred phenomena یخ بندان وکیفیات طبیعی همانند انfreshman
autogenesis ترکیب یا امیختگی سلولهای همانند یا هم نوع باهم
This compares to a total of 36 cases reported in 2009. همانند آن بطور کلی ۳۶ موارد در سال ۲۰۰۹ گزارش شده بود.
hold court <idiom> همانند شاه وملکه دربین موضوع مورد بحث عمل کردن
ethernet نوعی سیستم شبکه که امکان حمل اطلاعات سمعی و بصری را همانند داده کامپیوتری فراهم می اورد
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person . مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
contain در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to have short views د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contained در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contains در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
outnumber از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbered از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbering از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbers از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
up to it/the job <idiom> مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
to mind مراقب بودن [مواظب بودن] [احتیاط کردن]
corresponds بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
corresponded بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
correspond بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
to be in one's right mind دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
to be hard put to it درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
lurk در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
fittest شایسته بودن برای مناسب بودن
lurks در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
validity of the credit معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
look out منتظر بودن گوش به زنگ بودن
To be on top of ones job . بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
reasonableness موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
to look out اماده بودن گوش بزنگ بودن
lurked در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
fit شایسته بودن برای مناسب بودن
fits شایسته بودن برای مناسب بودن
lurking در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
belong مال کسی بودن وابسته بودن
belongs مال کسی بودن وابسته بودن
belonged مال کسی بودن وابسته بودن
to be in a habit دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
monitor رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitored رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitors رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
slouched خمیده بودن اویخته بودن
moon سرگردان بودن اواره بودن
moons سرگردان بودن اواره بودن
on guard مراقب بودن نگهبان بودن
abutted مماس بودن مجاور بودن
pertains مربوط بودن متعلق بودن
abuts مماس بودن مجاور بودن
disagrees مخالف بودن ناسازگار بودن
agreeing متفق بودن همرای بودن
conditionality شرطی بودن مشروط بودن
disagreeing مخالف بودن ناسازگار بودن
wanted فاقد بودن محتاج بودن
want فاقد بودن محتاج بودن
disagreed مخالف بودن ناسازگار بودن
to be due مقرر بودن [موعد بودن]
depended مربوط بودن منوط بودن
depends مربوط بودن منوط بودن
pertained مربوط بودن متعلق بودن
to stand for نامزد بودن هواخواه بودن
having مالک بودن ناگزیر بودن
agrees متفق بودن همرای بودن
agree متفق بودن همرای بودن
haze گرفته بودن مغموم بودن
precede جلوتر بودن از اسبق بودن بر
depend مربوط بودن منوط بودن
inhere جبلی بودن ماندگار بودن
include شامل بودن متضمن بودن
pertain مربوط بودن متعلق بودن
includes شامل بودن متضمن بودن
precedes جلوتر بودن از اسبق بودن بر
have مالک بودن ناگزیر بودن
urgency فوتی بودن اضطراری بودن
look for منتظر بودن درجستجو بودن
consisting شامل بودن عبارت بودن از
owes مدیون بودن مرهون بودن
slouching خمیده بودن اویخته بودن
stravaig سرگردان بودن بی هدف بودن
owed مدیون بودن مرهون بودن
owe مدیون بودن مرهون بودن
resided ساکن بودن مقیم بودن
governed نافذ بودن نافر بودن بر
govern نافذ بودن نافر بودن بر
reside ساکن بودن مقیم بودن
stravage سرگردان بودن بی هدف بودن
slouches خمیده بودن اویخته بودن
abut مماس بودن مجاور بودن
consisted شامل بودن عبارت بودن از
consists شامل بودن عبارت بودن از
discord ناجور بودن ناسازگار بودن
consist شامل بودن عبارت بودن از
governs نافذ بودن نافر بودن بر
appertaining مربوط بودن متعلق بودن
ablest لایق بودن مناسب بودن
appertains مربوط بودن متعلق بودن
appertained مربوط بودن متعلق بودن
resides ساکن بودن مقیم بودن
abler لایق بودن مناسب بودن
disagree مخالف بودن ناسازگار بودن
appertain مربوط بودن متعلق بودن
pend معوق بودن بی تکلیف بودن
slouch خمیده بودن اویخته بودن
loop pile پرزهای حلقوی [این نوع پرز توسط بافت های ماشینی مثل فرش ماشینی بوجود آمده و به هر دو صورت ترکی و فارسی بافته می شود. اگر حلقه ها پس از اتمام کار بریده نشوند به آن پرز حلقوی می گویند. همانند سطح حوله.]
Being a junior clerk is a far cry from being a manager . کارمند عادی بودن کجا و رئیس بودن کجا
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
stand بودن واقع بودن
profiteers استفاده چی بودن اهل استفاده زیاد بودن
profiteer استفاده چی بودن اهل استفاده زیاد بودن
interdepend بهم موکول بودن مربوط بهم بودن
justness حق بودن
to be proper for به جا بودن
judders لق بودن
lackvt کم بودن
sufficing بس بودن
judder لق بودن
suffices بس بودن
juddering لق بودن
to be بودن
juddered لق بودن
dubiosity در شک بودن
consecutiveness پی در پی بودن
put one's cards on the table <idiom> رک بودن
concentricity بودن
wobbling لق بودن
incompactness ول بودن
wobble لق بودن
wobbled لق بودن
wobbles لق بودن
suffice بس بودن
sufficed بس بودن
To be all adrift. سر در گم بودن
To be in two minds about something . To be undecided. To waver and vacI'llate. دو دل بودن
reach بس بودن
suffice بس بودن
to kick the beam کم بودن
intends بر ان بودن
intending بر ان بودن
exists بودن
teemed پر بودن
teeming پر بودن
last [be enough] بس بودن
stinks بد بودن
to be in two minds دو دل بودن
stink بد بودن
be sufficient بس بودن
to be in a bad [foul] temper بد خو بودن
be enough بس بودن
be adequate بس بودن
teems پر بودن
to think ill of any one بودن
existed بودن
ween بودن
to hold water ضد آب بودن
to find oneself بودن
to bargain for بودن
to chop and change دو دل بودن
intend بر ان بودن
teem پر بودن
exist بودن
practicalness عملی بودن
practicableness عملی بودن
preponderate سنگین تر بودن
pertian راجع بودن
positivity مثبت بودن
platitudinize بیمزه بودن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com