Dictiornary-Farsi | هماهنگ فرعی | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
subharmonic	هماهنگ فرعی


Other Matches

synchronize	هماهنگ کردن هماهنگ شدن
synchronizes	هماهنگ کردن هماهنگ شدن
synchronising	هماهنگ کردن هماهنگ شدن
synchronised	هماهنگ کردن هماهنگ شدن
synchronises	هماهنگ کردن هماهنگ شدن
subspecies	قسم فرعی جنس فرعی از یک نژاد
by pass	بای پاس کردن پل زدن راه فرعی ساختن اتصال کوتاه کردن مجرای فرعی
by pass	گذرگاه فرعی مسیر فرعی
ecotype	بخش فرعی از نوع مستقل جانور یا گیاه که افراد ان باهم اختلاط و امتزاج نموده و بخش واحد فرعی تشکیل میدهند
synchronous	هماهنگ
harmonious	هماهنگ
monotone	هماهنگ
consonants	هماهنگ
coordinated	هماهنگ
harmonic	هماهنگ
consonant	هماهنگ
coordination	هماهنگ سازی
coordinator	هماهنگ کننده
cooperating bishop	دو فیل هماهنگ
harmonised	هماهنگ کردن
harmonising	هماهنگ کردن
coordinate	هماهنگ ساختن
harmonized	هماهنگ کردن
harmonizes	هماهنگ کردن
harmonize	هماهنگ کردن
harmonic oscillator	نوسانگر هماهنگ
harmonic motion	حرکت هماهنگ
proportional	متقابل یا هماهنگ
harmonic	هماهنگ همساز
sequencer	شیر هماهنگ
harmonic vibration	ارتعاش هماهنگ
harmonic wave	موج هماهنگ
harmonizing	هماهنگ کردن
harmonises	هماهنگ کردن
synchronizing mechanism	ساز و کار هماهنگ
simple harmonic motion	حرکت هماهنگ ساده
coordinating authority	مقام هماهنگ کننده
autosyn	هماهنگ کننده خودکار
damped harmonic oscillator	نوسانگر هماهنگ میرا
damped harmonic motion	حرکت هماهنگ میرا
creeping attack	تک هماهنگ شده ضد زیردریایی
coordinate	متناسب یا هماهنگ کردن
sequence valve	شیر هماهنگ کننده
executive area	ناحیه هماهنگ ساز
screen coordinator	هماهنگ کنند پوشش دریایی
fire support coordinator	هماهنگ کنند پشتیبانی اتش
bsc	SynchronousCommunication Binaryارتباطات هماهنگ دودویی
concrescent	دارای رشد مشترک یا هماهنگ
monotone	صدای یکنواخت تکرار هماهنگ
synchronised	همزمان بودن هماهنگ کردن حرکت
compatability	قابلیت انطباق کار هماهنگ با سایردستگاهها
synchronises	همزمان بودن هماهنگ کردن حرکت
synchronizes	همزمان بودن هماهنگ کردن حرکت
synchronize	همزمان بودن هماهنگ کردن حرکت
synchronising	همزمان بودن هماهنگ کردن حرکت
area coordination group	گروه هماهنگ کننده عملیات منطقه
pseudostereo	ناوبری همزمان و هماهنگ موشک در سمت و ارتفاع
proportional clothing	لباس هماهنگ یا همرنگ زمین یا منطقه عملیات
orients	توجیه دستگاههای مغناطیسی هماهنگ کردن دستگاهها
cim	استفاده هماهنگ از کامپیوتر در هر مرحله از طراحی و ساخت
orienting	توجیه دستگاههای مغناطیسی هماهنگ کردن دستگاهها
orient	توجیه دستگاههای مغناطیسی هماهنگ کردن دستگاهها
stbtitle	عنوان فرعی عنوان فرعی مقاله
sublease	اجاره فرعی دادن حق اجاره بمستاجر فرعی دادن
cim	استفاده هماهنگ از میکروفیلم برای ذخیره سازی داده کامپیوتر و روشهای خواندن داده
fire coordination	هماهنگ کردن اتش تطبیق کردن اتشها
orchestrating	هماهنگ و موزون کردن ارکست تهیه کردن
orchestrate	هماهنگ و موزون کردن ارکست تهیه کردن
orchestrated	هماهنگ و موزون کردن ارکست تهیه کردن
orchestrates	هماهنگ و موزون کردن ارکست تهیه کردن
flight coordination	هماهنگ کردن پرواز هماهنگی پرواز
subalterns	فرعی
branch lines	خط فرعی
branch line	خط فرعی
tributary	فرعی
subaltern	فرعی
tributaries	فرعی
adjuncts	فرعی
derivatives	فرعی
lateral	فرعی
petty	فرعی
derivative	فرعی
subsidiaries	فرعی
half deck	پل فرعی
second class	فرعی
secondary effect	اثر فرعی
extrinsic	فرعی
fall-out [side effect]	اثر فرعی
byeffect	اثر فرعی
by-effect	اثر فرعی
incidents	فرعی
incident	فرعی
subsidiary	فرعی
adverse reaction	اثر فرعی
adjunct	فرعی
inferiors	فرعی
secondary	فرعی
sub dam	سد فرعی
inferior	فرعی
accessorial	فرعی
succursal	فرعی
ancillary	فرعی
minor	فرعی
spillover effect	اثر فرعی
min	فرعی
accessory	فرعی
by	فرعی
by lane	کوچه فرعی
byname	اسم فرعی
floor jack	اهرم فرعی
dog leg	شاخه فرعی
byroad	جاده فرعی
intercardinal points	جهات فرعی
wayside	ایستگاه فرعی
intercardinal headings	جهات فرعی
incidentals	اقلام فرعی
colonnette	ستون فرعی
incidental effect	اثر فرعی
consequent pole	قطب فرعی
extension telephone	تلفن فرعی
by work	کار فرعی
derived units	احاد فرعی
derived units	واحدهای فرعی
by pass	گذرگاه فرعی
daughter chain	زنجیر فرعی
derived unit	واحد فرعی
secondary unit	واحد فرعی
diverticulum	جاده فرعی
dixings	ارایشهای فرعی
by pass	لوله فرعی
by way	راه فرعی
by product material	فراورده فرعی
by product	نتیجه فرعی
coproduct	محصول فرعی
cotype	نوعی فرعی
by product	محصول فرعی
by product	فراورده فرعی
spur track	جاده فرعی
by path	جاده فرعی
side effects	اثرات فرعی
underplot	داستان فرعی
token money	پول فرعی
tine	شاخ فرعی
subsidiary	متمم فرعی
sugroup	دسته فرعی
substrate	شکل فرعی
substation	ایستگاه فرعی
suborder	راسته فرعی
submenu	منوی فرعی
subspace	فضای فرعی
subinterval	فاصله فرعی
subgenus	تیره فرعی
subgenus	جنس فرعی
subsidiary company	شرکت فرعی
byway	راه فرعی
byways	راه فرعی
subordinate clause	جملهوارهی فرعی
extension	شماره فرعی
lay-shaft	میله فرعی
jamb-shaft	ستون فرعی
annexe	ساختمان فرعی
DIVERSION	راه فرعی
walk-on	بازیگر فرعی
subordinate clauses	جملهوارهی فرعی
subfamily	تیره فرعی
subfamily	خانواده فرعی
subdirectory	فهرست فرعی
secondary port	بندر فرعی
secondary markets	بازارهای فرعی
second fiddle	شخص فرعی
rootlet	ریشه فرعی
retort tar	قطران فرعی
radicle	فرعی نازک
quadrantal points	جهات فرعی
pseudocarp	میوه فرعی
probative	حقایق فرعی
municipal road	راه فرعی
minor league	لیگ فرعی
minor elements	عناصر فرعی
minor constituent	عنصر فرعی
minor arts	هنرهای فرعی
link road	راه فرعی
secondary stairs	پلکان فرعی
secondary stress	خستگی فرعی
side dish	غذاهای فرعی
subclass	شعبه فرعی
subclass	طبقه فرعی
subagency	نمایندگی فرعی
sub station	پست فرعی
sub sector	بخش فرعی
sub network	شبکه فرعی
sub contractor	پیمانکار فرعی
stop street	خیابان فرعی
slave station	ایستگاه فرعی
sideway	فرعی از پهلو
sidepiece	چیز فرعی
side show	موضوع فرعی
side show	نمایش فرعی
subsidiary occupations	مشاغل فرعی
side line occupations	مشاغل فرعی