English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
contiguous همجوار پیوسته
Other Matches
contiguous همجوار
adjacent همجوار
neighbouring state دول همجوار
cumulated double bonds پیوندهای دوگانه همجوار
adjoining همجوار دیوار بدیوار
contiguous data structure ساختار دادههای همجوار
away پیوسته بطور پیوسته
exfoliation پوسته پوسته شدن لایههای بتن یا سنگ در اثر حرارت محیط همجوار
continous پیوسته
in connexion with پیوسته به
legato پیوسته
on and on پیوسته
incessant پیوسته
allied پیوسته
uninterrupted پیوسته
never ceasing پیوسته
married پیوسته
ceaselessly پیوسته
contiguous پیوسته
continued پیوسته
perpetually پیوسته
cohesive به هم پیوسته
everywhen پیوسته
alway پیوسته
affined پیوسته
attached پیوسته
ceaseless پیوسته
annexed پیوسته
coalescent پیوسته
incessantly پیوسته
cursive پیوسته
d. in پیوسته
eternal پیوسته
conjoint پیوسته
for ever and aday پیوسته
for evermore پیوسته
coadunate پیوسته
on end پیوسته
concomitant پیوسته
burst پیوسته
bursts پیوسته
continuous پیوسته
non-stop پیوسته
round-the-clock پیوسته
continual پیوسته
syndetic پیوسته
proximate پیوسته
unremittingly پیوسته
continuous variable متغیر پیوسته
continuous paper کاغذ پیوسته
continuous form ورقه پیوسته
continuous forms ورقههای پیوسته
continuous function تابع پیوسته
continuous phase فاز پیوسته
continuous scrolling حرکت پیوسته
continuous spectrum طیف پیوسته
collateral measures اقدامت پیوسته
continuous tone اهنگ پیوسته
connected measures اقدامت پیوسته
continuous tone ته رنگ پیوسته
continuous traffic line خط پیوسته امد و شد
continuous process فرایند پیوسته
continuous processing پردازش پیوسته
insobriety شرب پیوسته
linked list لیست پیوسته
to whittle at پیوسته بریدن
nid nod پیوسته جنبیدن
to be in a state of f. پیوسته درتغییربودن
thereunto بضمیمیه ان پیوسته به ان
symphsis عضو پیوسته
sympetalous پیوسته گلبرگ
sustained yield بازده پیوسته
permanent water level تراز پیوسته اب
inseparate بهم پیوسته
indiscrete بهم پیوسته
incessant drinking پیوسته گساری
end to end سرهم پیوسته
ex post بوقوع پیوسته
flow chip براده پیوسته
without rest پیوسته لاینقطع
without intermission پیوسته لاینقطع
vicinal در همسایگی پیوسته
full time پیوسته کار
gamopetalous پیوسته گلبرگ
gamophyllous پیوسته برگ
gamosepalous پیوسته کاسبرگ
nid nod پیوسته جنباندن
continuous error خطای پیوسته
connecting arrangement ترتیب پیوسته
accretion رشد پیوسته
burster فرم پیوسته
burst mode حالت پیوسته
accrete بهم پیوسته
adjoin پیوسته بودن
diligence کوشش پیوسته
adjoined پیوسته بودن
haunts پیوسته امدن به
peal صدای پیوسته
adjoins پیوسته بودن
haunt پیوسته امدن به
diligency کوشش پیوسته
whittle پیوسته کم کردن
compacts بهم پیوسته
compacting بهم پیوسته
compacted بهم پیوسته
forever جاویدان پیوسته
compact بهم پیوسته
continuous duty کار پیوسته
continuous distributions توزیع پیوسته
continuous data دادههای پیوسته
pealed صدای پیوسته
pealing صدای پیوسته
against پیوسته مجاور
aggregate بهم پیوسته
aggregates بهم پیوسته
conjunct بهم پیوسته
collective بهم پیوسته
continuate پیوسته بهم
peals صدای پیوسته
zigzag خطوط جناغی پیوسته
gamophyllous دارای برگ پیوسته
zigzagged خطوط جناغی پیوسته
so let us always be kind پیوسته مهربان باشیم
order about پیوسته پی فرمان فرستادن
to breed in and in پیوسته باخویشاوندان پیوندکردن
steadies پیوسته ویکنواخت کردن
steadiest پیوسته ویکنواخت کردن
steady پیوسته ویکنواخت کردن
steadying پیوسته ویکنواخت کردن
statement with debate بیانیه با بحث پیوسته
continuous function تابع پیوسته [ریاضی]
always پیوسته همه وقت
uniterrupted پیوسته غیرمقطوع دایم
zigzagging خطوط جناغی پیوسته
tractor feed تغذیه کاغذ پیوسته
steadily بطور پیوسته و یکنواخت
to run on بهم پیوسته بودن
to peg a way at some work پیوسته درسرچیزی کارکردن
to keep on پیوسته نگاه داشتن
to hang together باهم پیوسته یامتحدبودن
to chop and change پیوسته تغییررای دادن
steadied پیوسته ویکنواخت کردن
zigzags خطوط جناغی پیوسته
gamopetalous دارای گلبرگ پیوسته
continuous rating کار پیوسته اسمی
continuous background radiation تابش زمینهای پیوسته
direct connected ماشینهای بهم پیوسته
continuous extraction apparatus دستگاه استخراج پیوسته
continuing appropriation تامین اعتبار پیوسته
continuous packing column ستون پر شده پیوسته
gamosepalous دارای کاسبرگ پیوسته
continuous levelling تراز یابی پیوسته
indiscretely بطور بهم پیوسته
he kept on speaking پیوسته سخن میگفت
continuous flow analyser تجزیه گر جریان پیوسته
continuous forms فرم های پیوسته
continuous grading دانه بندی پیوسته
to be connected بهم پیوسته [متصل] بودن
to move a bout پیوسته جای خود را تغییردادن
terrace ردیف خانههای بهم پیوسته
without interruption پیوسته پی در پی بطورمسلسل بدون بادخور
companionate بهم پیوسته دراثر اتحادواشتراک
true or sternal ribs دندههای حقیقی اضلاع پیوسته به قص
to keep the track of something پیوسته ازچیزی اگاهی داشتن
linked pie/column graph نمودار گرد و ستونی پیوسته
correlative بهم پیوسته جفت نظیر
full time پیوسته کاری تمام وقت
terraces ردیف خانههای بهم پیوسته
to harp on one string پیوسته روی یک موضوع بحث کردن
feeding storm طوفانی که پیوسته برسختی ان افزوده میشد
panoramically بشکل دورنمای مسلسل بطوروسیع و پیوسته
croft زمین قابل کشت پیوسته بخانه
crofts زمین قابل کشت پیوسته بخانه
infield کشتزار پیوسته بخانه زمین زیر کشت
close grained دارای الیاف یا بلورهاویاساختمان فریف وبهم پیوسته
close grain دارای الیاف یا بلورهاویاساختمان فریف وبهم پیوسته
dials راهی برای نمایش و یا کنترل یک تنظیم که پیوسته میباشد
cyclic item اقلام پیوسته اقلامی که خیلی مورد احتیاج هستند
dialed راهی برای نمایش و یا کنترل یک تنظیم که پیوسته میباشد
enroute personnel افراد پیوسته به یکان حین حرکت برای عملیات
continuous flow oxygen system سیستم اکسیژنی که در ان جریان اکسیژن به صورت پیوسته میباشد
dial راهی برای نمایش و یا کنترل یک تنظیم که پیوسته میباشد
dialled راهی برای نمایش و یا کنترل یک تنظیم که پیوسته میباشد
passionist عضو دستهای از نصارا که پیوسته مصیبت حضرت مسیح رابایدیاداورشوند
grasshopper beam تیری که یک سران درماشین لولایی پیوسته است وازاین جهت مانندملخ
semi-detached درباب خانهای گفته میشود:که بادیوارمشترک بخانه دیگری پیوسته باشد
semi detached درباب خانهای گفته میشود:که بادیوارمشترک بخانه دیگری پیوسته باشد
montage قطعه ادبی یا موسیقی مرکب از قسمتهای گوناگون تهیه عکسهای بهم پیوسته
montages قطعه ادبی یا موسیقی مرکب از قسمتهای گوناگون تهیه عکسهای بهم پیوسته
cw system سیستمی که از سیگنالهی امواج پیوسته برای کسب اطلاعات درمورد مسیر پروازبهره میگیرد
creep تغییر شکل تدریجی و کند ولی پیوسته یک ماده تحت تاثیرنیروی ثابت با تنش مداوم
creeps تغییر شکل تدریجی و کند ولی پیوسته یک ماده تحت تاثیرنیروی ثابت با تنش مداوم
satelloid ماهوارهای که مدار گردش ان داخل اتمسفر سیارهای بوده و بنابراین احتیاج به تراست پیوسته یا متناوب دارد
continuity light وسیله سادهای برای ازمایش پیوستگی یک مدار که پیوسته بودن مغئر الکتریکی را باروشن شدن یک لامپ نشان میدهد
cross-wing [بال های پیوسته در تالار خانه های قرون وسطایی]
to veer and heul پیوسته تغییرعقیده دادن شل کردن وسفت کردن دراوردن
binder اهرم جعبه ماکو الیاف پشم که بهم پیوسته ونخ پشم را تشکیل میدهد شکم بند زنان
binders اهرم جعبه ماکو الیاف پشم که بهم پیوسته ونخ پشم را تشکیل میدهد شکم بند زنان
convoy joiner ناوهای منفردی که به کاروان دریایی پیوسته اند ناوهای متفرقه اضافی درستون دریایی
conurbations شهرهای زنجیرهای شهرهای پیوسته
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com