English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (12 milliseconds)
English Persian
chaperone همراه دختران جوان رفتن
chaperones همراه دختران جوان رفتن
chaperons همراه دختران جوان رفتن
chaperon همراه دختران جوان رفتن
Other Matches
duenna زن سالمندی که مراقب دختران وزنان جوان است
chaperons شخصی که همراه خانمهای جوان میرود
chaperones شخصی که همراه خانمهای جوان میرود
chaperone شخصی که همراه خانمهای جوان میرود
chaperon شخصی که همراه خانمهای جوان میرود
convoys همراه رفتن
convoy همراه رفتن
go along همراه رفتن
to accompany همراه کسی رفتن
to go along همراه کسی رفتن
company گروهان همراه کسی رفتن
companies گروهان همراه کسی رفتن
to go along همراه رفتن همراهی کردن
yonker نجیب زاده جوان جوان سلحشور
younker نجیب زاده جوان جوان سلحشور
princox جوان ژیگولو جوان جلف
princock جوان ژیگولو جوان جلف
attribute هر فایلی همراه با مجموعهای از دادههای کنترلی که توابع و خصوصیات خاصی از فایل را کنترل می کنند همراه است
attributes هر فایلی همراه با مجموعهای از دادههای کنترلی که توابع و خصوصیات خاصی از فایل را کنترل می کنند همراه است
attributing هر فایلی همراه با مجموعهای از دادههای کنترلی که توابع و خصوصیات خاصی از فایل را کنترل می کنند همراه است
girls guides پیشاهنگی دختران
the girls of the period دختران امروزی
the girl guardians بزرگترهای دختران
girl guides دختران یشاهنگ
girl guide عضو پیشاهنگی دختران
finshing school مدرسه تکمیلی دختران
f.education پرورش واموزش دختران
hyades حوریان دریایی دختران اطلس وپرستاران دیونیسوس
nereid هریک ازپنجاه حوری دریایی که دختران نروس بوده اند
peer to peer network شبکه همراه به همراه
pussyfoot دزدکی راه رفتن اهسته ودزدکی کاری کردن طفره رفتن
goose step رژه رفتن بدون زانو خم کردن قدم اهسته رفتن
moll زن جوان
yoth جوان
callant جوان
fries جوان
dells زن جوان
fry جوان
frying جوان
beardless جوان
young persons جوان
youth جوان
callan جوان
youths جوان
lass زن جوان
dell زن جوان
molls زن جوان
younger جوان
young جوان
juvenescent نو جوان
adolescent جوان
adolescents جوان
lasses زن جوان
you have no option but to go چارهای جز رفتن ندارید کاری جز رفتن نمیتوانیدبکنید
young and old پیر و جوان
gigolo جوان جلف
nagged اسب جوان
nag اسب جوان
nags اسب جوان
youngish جوان وار
youngish نسبتا جوان
puss دخترک زن جوان
juvenescent تازه جوان
lionet شیر جوان
trull دختر جوان
playboys جوان عیاش
playboys جوان دخترباز
yong lion شیر جوان
peachick جوان خودفروش
punk جوان ولگرد
punks جوان ولگرد
swain جوان روستایی
playboy جوان عیاش
young population جمعیت جوان
young smith اسمیت جوان
to die young جوان مردن
youthful جوان باطراوت
boyo پسربچه جوان
rejuvenation جوان سازی
playboy جوان دخترباز
ephebophilia جوان خواهی
beau جوان شیک
immature soil خاک جوان
floozy زن جوان بوالهوس
juvenescent جوان شونده
gigolos جوان جلف
insenescible همیشه جوان
snot جوان گستاخ
rejuvenating دوباره جوان کردن
rejuvenate دوباره جوان کردن
hooligan جوان اوباش صفت
rejuvenates دوباره جوان کردن
rejuvenated دوباره جوان کردن
yoth شخص جوان جوانمرد
cora [سر ستونی در شکل زن جوان]
sows ماده خوک جوان
[be] no chicken دیگر جوان نبودن
rejuvenation دوباره جوان سازی
youth شباب شخص جوان
sowed ماده خوک جوان
youths شباب شخص جوان
sow ماده خوک جوان
young turk افسر جوان افراطی
hooligans جوان اوباش صفت
fillies دختر شوخ و جوان
juvenescence حالت جوان شدن
rejuvenesce دوباره جوان شدن
rejuveoize دوباره جوان شدن
filly دختر شوخ و جوان
skipjack جوان ژیگولووخود نما
agerasia پیر جوان نما
rejuveoize دوباره جوان کردن
to wear one's years well خوب ماندن جوان
cocotte زن جوان بد اخلاق وجلف هرزه
chaperones نگهبان یاملازم خانمهای جوان
spring chicken <idiom> شخص جوان (بصورت منفی)
He is not young anymore. او [مرد] دیگر جوان ن [یست] .
yuppie جوان تحصیل کرده و پر - درآمد
chaperons نگهبان یاملازم خانمهای جوان
yuppies جوان تحصیل کرده و پر - درآمد
maids دوشیزه یا زن جوان پیشخدمت مونث
sweetbread تیموس حیوانات جوان دنبلان
maid دوشیزه یا زن جوان پیشخدمت مونث
narcissus جوان رعنایی که عاشق تصویرخودشد
She doesnt like that young man. از آن جوان خوشش نمی آید
sylphid زن جوان وزیبا وباریک اندام
chaperone نگهبان یاملازم خانمهای جوان
junker جوان نجیب زاده المانی
gill flirt زن جوان سبک وهرزه دخترول
You are 5 years younger than me. شما ۵ سال جوان تر از من هستید.
kitty دختر جوان زن سبک و جلف
macaroni ماکارونی جوان خارج رفته
chaperon نگهبان یاملازم خانمهای جوان
johnny جوان ژیگولو و خوشگذران پاسبان
kitties دختر جوان زن سبک و جلف
an unlicked cub جوان زمخت- ادم نتراشیده ونخراشیده
have an old head on young shoulders <idiom> جوان ولی عقل بزرگترها را داشتن
hidden momentum of population growth به دلیل این که یک جمعیت وسیع جوان
greensick مبتلا به بیماری کم خونی زنان جوان
YWCAs مخفف باشگاه زنان جوان مسیحی
YWCA مخفف باشگاه زنان جوان مسیحی
fuzz ریش تازه جوان کرکی شدن
You cannot put old heads on young shoulders . <proverb> سر پیر نتوان بر شانه جوان بگذاشت .
oaks مسابقه مادیانهای اصیل جوان در انگلستان
adonic جوان زیبایی که معشوق ونوس بود
hope chest جعبهای که زن جوان جهیزیه والبسه خود را در ان میگذارد
interplant کاشتن درختهای جوان بین درختان دیگر
adonis جوان زیبایی که مورد علاقه افرودیت بود
passanger شاهین وحشی جوان را هنگام مهاجرت گرفتن
mouch راه رفتن دولادولاراه رفتن
reformatory schools کانون اصلاح وتربیت مدارس تهذیب مجرمین جوان
governess زنی که موافبت بچه یا اشخاص جوان را بعهده میگیرد زن حاکم
governesses زنی که موافبت بچه یا اشخاص جوان را بعهده میگیرد زن حاکم
jugend stil [ترجمه تحت الفظی سبک جوان در هنر نوی آلمان]
finishing school اموزشگاهی که زنان جوان رابرای دخول درجامعه اماده ومهذب میسار
finishing schools اموزشگاهی که زنان جوان رابرای دخول درجامعه اماده ومهذب میسار
sugar daddy <idiom> پیرمردی که پولدار است به خانمهای جوان درقبال مصاحبت پول پرداخت میکند
probation کاراموزی به سر بردن محکومین جوان در مراکز اموزش مخصوص کانون اصلاح و تربیت
comrades همراه
comrade همراه
along همراه
participant همراه
participants همراه
accompanying همراه
mid- همراه با
mid همراه با
to fight with the enemy همراه = با
in company with همراه
secondary planet همراه
on همراه
attendants همراه
attendant همراه
bundled همراه
concomitant همراه
non concurrent نا همراه
company همراه
acologte همراه
companies همراه
accompanied by همراه
trotted یورتمه رفتن صدای یورتمه رفتن اسب کودک
trotting یورتمه رفتن صدای یورتمه رفتن اسب کودک
trot یورتمه رفتن صدای یورتمه رفتن اسب کودک
trots یورتمه رفتن صدای یورتمه رفتن اسب کودک
to come along همراه امدن
unbundled غیر همراه
to go along همراه شدن
to accompany همراه شدن
indiental music موزیک همراه
companion همراه همدم
sick headache سردرد همراه با
spasmodically همراه با انقباضات
escorts همراه بدرقه
escorting همراه بدرقه
escorted همراه بدرقه
escort همراه بدرقه
accompanying fire اتش همراه
accompany همراه بودن
spasmodic همراه با انقباضات
on one's coat-tails <idiom> همراه کس دیگر
unaccompanied بدون همراه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com