English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (38 milliseconds)
English Persian
synchronised همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
synchronises همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
synchronising همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
synchronize همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
synchronizes همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
Other Matches
synchronises همزمان شدن با هم مطابق کردن
synchronizes همزمان شدن با هم مطابق کردن
synchronize همزمان شدن با هم مطابق کردن
synchronising همزمان شدن با هم مطابق کردن
synchronised همزمان شدن با هم مطابق کردن
simultaneous باهم واقع شونده همزمان
to set by the ears باهم بدکردن باهم مخالف کردن
to set at loggerheads باهم بد کردن باهم مخالف کردن
to pattern out ازروی نمونه درست کردن مطابق الگویاقالب طرح کردن
adjusts مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن
adjusting مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن
to adjust وفق دادن [سازگار کردن] [مطابق کردن ]
coextensive باهم دریک زمان ویک مکان بسط یافته
It will be some time before the new factory comes online, and until then we can't fulfill demand. آغاز به کار کردن کارخانه جدید مدتی زمان می برد و تا آن زمان قادر به تامین تقاضا نخواهیم بود.
timed تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
times تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
adjust مطابق کردن
sanitize مطابق اصول بهداشت کردن از روی اصول بهداشتی عمل کردن
chums باهم زندگی کردن
chum باهم زندگی کردن
cohabit باهم زندگی کردن
cohabited باهم زندگی کردن
cohabiting باهم زندگی کردن
sum باهم جمع کردن
sums باهم جمع کردن
cohabits باهم زندگی کردن
splicing باهم متصل کردن
splices باهم متصل کردن
interchanges باهم عوض کردن
interchanged باهم عوض کردن
interchange باهم عوض کردن
to keep company باهم امیزش کردن
intercommon باهم شرکت کردن
symmetrize باهم قرینه کردن
confuses باهم اشتباه کردن
confuse باهم اشتباه کردن
splice باهم متصل کردن
interchanging باهم عوض کردن
to set at variance با هم بد کردن باهم مخالف ت
spliced باهم متصل کردن
interwed باهم پیوند کردن
synchronize همزمان کردن
synchronizes همزمان کردن
synchronising همزمان کردن
synchronises همزمان کردن
synchronised همزمان کردن
adjusting تسویه نمودن مطابق کردن
tallying تطبیق کردن مطابق بودن
tally تطبیق کردن مطابق بودن
tallied تطبیق کردن مطابق بودن
tallies تطبیق کردن مطابق بودن
sovietize مطابق رژیم شوروی کردن
adjusts تسویه نمودن مطابق کردن
to cotton together باهم ساختن یارفاقت کردن
to cotton with each other باهم ساختن یارفاقت کردن
to spar at each other باهم مشت بازی کردن
temporalize مطابق مقتضیات وقت عمل کردن
sinify مطابق اداب ورسوم چینی کردن
sinicize مطابق اداب ورسوم چینی کردن
disunited باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disuniting باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disunites باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
to come to an explanation درتوضیح چیزی باهم موافقت کردن
disunite باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
synchronising همزمان بودن هماهنگ کردن حرکت
synchronize همزمان بودن هماهنگ کردن حرکت
synchronizes همزمان بودن هماهنگ کردن حرکت
synchronised همزمان بودن هماهنگ کردن حرکت
synchronises همزمان بودن هماهنگ کردن حرکت
multi tasking همزمان بدون کم کردن سرعت اجرای پردازنده
multitasking همزمان بدون کم کردن سرعت اجرای پردازنده
phoneticism عقیده به نوشتن و املا کردن کلمه مطابق صدایا تلفظان
coordination سازماندهی کارهای پیچیده همزمان کردن دو یا چند فرآیند
pace lap دور پیست را باهم رفتن برای گرم کردن ماشین در اغازمسابقه
clocking روشی برای همزمان کردن دو دستگاه فرستنده و گیرنده مخابراتی
standard مطابق نمونه مطابق معیار عمومی معمولی
standards مطابق نمونه مطابق معیار عمومی معمولی
parallelled که دو یا چند پردازنده همزمان یک یا چند موضوع داده کار می کنند. 2-دو یا چند بیت کلمه ارسالی روی خط جداگانه در یک زمان
parallels که دو یا چند پردازنده همزمان یک یا چند موضوع داده کار می کنند. 2-دو یا چند بیت کلمه ارسالی روی خط جداگانه در یک زمان
paralleled که دو یا چند پردازنده همزمان یک یا چند موضوع داده کار می کنند. 2-دو یا چند بیت کلمه ارسالی روی خط جداگانه در یک زمان
parallel که دو یا چند پردازنده همزمان یک یا چند موضوع داده کار می کنند. 2-دو یا چند بیت کلمه ارسالی روی خط جداگانه در یک زمان
paralleling که دو یا چند پردازنده همزمان یک یا چند موضوع داده کار می کنند. 2-دو یا چند بیت کلمه ارسالی روی خط جداگانه در یک زمان
parallelling که دو یا چند پردازنده همزمان یک یا چند موضوع داده کار می کنند. 2-دو یا چند بیت کلمه ارسالی روی خط جداگانه در یک زمان
loom time مدت زمان بافت [از زمان چله کشی تا جدا کردن فرش بافته شده از دار و مبنای تعیین ساعات کار مفید، وقت حقیقی لازم جهت اتمام فرش و قیمت نسبی فرش می باشد.]
processor به صورت همزمان همزمان کار کند
contemporize هم زمان کردن
schedule زمان بندی کردن
schedules زمان بندی کردن
lose time تلف کردن زمان
waste time تلف کردن زمان
add time زمان جمع کردن
timing زمان عمل کردن
scheduled زمان بندی کردن
time slicing قطعه کردن زمان
concurrent اجرای چنیدین برنامه همزمان با اجرا کردن هر بخش کوچک از برنامه به نوبت
dump رها کردن گوی بولینگ از انگشت و شست باهم بطوریکه گوی پیچ نخورد کشیدن طناب یا سیم بازکننده چتر
CSMA CD پروتکل ارتباط شبکهای که مانع ارسال همزمان دو منبع میشود به این ترتیب که باید صبر کنند و در زمان مناسب ارسال کنند برای ارسال داده در اینترنت به کار می رود
to try to stop the march of time تلاش به جلوگیری از گذشت زمان کردن
timing تنظیم زمان عمل کردن موتور
put on one's thinking cap <idiom> زمان زیادی روی چیزی فکر کردن
speed مدت زمان تمام کردن مسابقه اسبدوانی
speeds مدت زمان تمام کردن مسابقه اسبدوانی
speeding مدت زمان تمام کردن مسابقه اسبدوانی
to scrape up [money] چیزی را به مرور زمان کم کم جمع کردن [پول]
clocks باسهای مرتب برای زمان بیندی یا همگام کردن
clock باسهای مرتب برای زمان بیندی یا همگام کردن
chronologize بترتیب زمان قراردادن موافق تاریخ مرتب کردن
rain check <idiom> رد کردن درخواستی برای یک تاریخ معین و موکول آن به زمان دیگر
selective clock stetching تکنیک برطرف کردن اختلافات زمان گیری دیجیتال بین عناصر سیستم
line haul زمان لازم برای حمل بار به وسیله ستون زمان حمل باریا زمان حرکت ستون موتوری
clicks زنگ خوردن تیک تیک کردن قلاب یا ضامن در دستگاههای زمان سنجی
clicked زنگ خوردن تیک تیک کردن قلاب یا ضامن در دستگاههای زمان سنجی
click زنگ خوردن تیک تیک کردن قلاب یا ضامن در دستگاههای زمان سنجی
turnaround time زمان لازم برای فعال کردن برنامه برای تولید که کاربر خواسته است
caches مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
cache memory مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
cache مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
compile برنامه کامپیوتری که به ارتباط بین عملوند ها برای بار کردن و کامپایل و اجرای زمان برنامه نویسی سطح بالا نیاز ندارد
compiles برنامه کامپیوتری که به ارتباط بین عملوند ها برای بار کردن و کامپایل و اجرای زمان برنامه نویسی سطح بالا نیاز ندارد
compiling برنامه کامپیوتری که به ارتباط بین عملوند ها برای بار کردن و کامپایل و اجرای زمان برنامه نویسی سطح بالا نیاز ندارد
compiled برنامه کامپیوتری که به ارتباط بین عملوند ها برای بار کردن و کامپایل و اجرای زمان برنامه نویسی سطح بالا نیاز ندارد
realtime زمان حقیقی یا زمان خالص ارسال و دریافت پیامها
times 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
timed 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
circuits روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
circuit روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
road time یا زمان تخلیه جاده زمان عبور ستون
persistence مدت زمان یک CRT یک تصویر را نمایش میدهد پس از توقف دنبال کردن مسیر اشعه تصویر روی صفحه نمایش
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
access time کل زمان لازم برای رسانه ذخیره سازی از وقتی که تقاضای داده میشود تا زمان بازگشت داده
IAM فضای حافظه که زمان دستیابی بین زمان حافظه اصلی و سیستم بر پایه دیسک دارد
reference نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
references نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
arrival زمان حضور زمان رسیدن
presents زمان حاضر زمان حال
presenting زمان حاضر زمان حال
response time زمان جواب زمان پاسخگویی
present زمان حاضر زمان حال
seek time زمان جستجو زمان طلب
presented زمان حاضر زمان حال
arrivals زمان حضور زمان رسیدن
read time زمان اماده شدن اطلاعات زمان در دسترس قرار گرفتن اطلاعات کامپیوتری
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
tour of duty زمان گردش ماموریت زمان توقف پرسنل در مناطق مختلف ماموریت
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
even with مطابق
respondent مطابق
respondents مطابق
according to مطابق
complied with مطابق با
similiar مطابق
complying مطابق با
comply مطابق با
complies مطابق با
complied مطابق با
from مطابق
agreeably to مطابق
similar مطابق
correspondents مطابق
correspondent مطابق
secundumn مطابق
according مطابق
pursuant مطابق
matched مطابق
congurous مطابق
confirming مطابق
in keeping مطابق
in register مطابق
after مطابق
corresponding to مطابق با
incompliance with مطابق
corresponding to مطابق
frae مطابق
consilient مطابق
accordant مطابق
correspoundent مطابق
corresponding مطابق
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com