English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
love thy neighbour as thyself همسایه یا نوع خود را مانندخود دوست داشته باش
Other Matches
walk (all) over <idiom> انجام هرکاری که دوست داشته باشه
Would you care for a cup of coffee? آیا دوست دارید یک لیوان قهوه داشته باشید؟
to pair somebody off [up] with somebody کسی را با کسی دیگر زوج کردن [برای ازدواج یا رابطه دوست دختر یا پسر] [همچنین می تواند لحن منفی داشته باشد]
Tibet تبت [این ناحیه با کشورهای چین، هند و نپال همسایه بوده و فرش آن بیشتر تحت تاثیر چین قرار داشته است.سابقه فرش بافی در آن حدود سیصد سال می باشد. نقش ببر از طرح های اصلی فرش تبت است.]
One day I want to have a horse of my very own. روزی من می خواهم یک اسب داشته باشم که شخصا به من تعلق داشته باشد.
delta clock که خطا داشته یا در حلقه بی انتها قرار گرفته و یاوضعیت اشتباه داشته
A friend in need is a friend indeed.. <proverb> دوست آن باشد که گیرد دست دوست,در پریشان یالى و درماندگى.
I like to be friends with you. من دوست دارم با تو دوست باشم.
vicinal همسایه
neighbors همسایه
abutting همسایه
neighbour همسایه
neighbours همسایه
next door [to] <adv.> همسایه ای
adjoining همسایه
vicinage همسایه
neighbor همسایه نزدیک
collateral همسایه مجاور
abuttals زمین همسایه
our neighbour door همسایه پهلویی ما
neighbouring state دولتهای همسایه
our next neighhbour همسایه پهلویی ما
neighbourly در خور همسایه
neighbor همسایه شدن با
ill neighboured دارای همسایه بد
neighbourly همسایه وار
neighboring state [American E] کشور همسایه
bordering country کشور همسایه
neighbouring country [British E] ملت همسایه
neighboring state [American E] ملت همسایه
adjacent مجاور همسایه
bordering country ملت همسایه
immediately next door <adv.> همین همسایه ای
neighbouring country [British E] کشور همسایه
neighbors همسایه شدن با
neighbour همسایه شدن با
neighbours همسایه شدن با
The grass is greener on the other side of the hI'll. مرغ همسایه غازه
our next neighhbour همسایه دیوار بدیوارما
The house next door was broken into/burgled/burglarized yesterday. دیروز دزد خانه همسایه را زد.
He is next door. او [مرد] نزد همسایه است.
I am done with you. رابطه بین من و تو تمام شد! [رابطه بین دوست پسر و دوست دختر]
I am [have] finished with you. رابطه بین من و تو تمام شد! [رابطه بین دوست پسر و دوست دختر]
He beats his own child to frighten his neighbour. <proverb> بچه خود را مى زند که همسایه بترسد .
The grass is always greener on the other side of the fence. <proverb> مرغ همسایه غازه [مردم دیگر همیشه در موقعیت بهتری هستند.]
free stroke کشیدن ساده سیم گیتار [کلاسیک] [انگشت به روی سیم همسایه منتقل می شود]
to crib در امتحان [با نگاه کردن روی همسایه] تقلب کردن
to plagiarize در امتحان [با نگاه کردن روی همسایه] تقلب کردن
to copy در امتحان [با نگاه کردن روی همسایه] تقلب کردن
rest stroke کشیدن سیم گیتار [کلاسیک] [انگشت به روی سیم همسایه کوتاه مدت تکیه میکند]
hydroxide داشته باشد
in prospect انتظار داشته
worksheet ی داشته باشد
keep your peck up دل داشته باشد
kept نگاه داشته
in prospective انتظار داشته
he has passed the chair ریاست داشته است
if any اگر داشته باشد
be a man مردانگی داشته باشید
tripod چیزی که سه پایه داشته
you bet یقین داشته باش
keep your peck up جرات داشته باشید
tripods چیزی که سه پایه داشته
ineffectively بی انکه اثری داشته باشد
Be patient . صبر داشته باش ( حوصله کن )
Be of good courage . قوت قلب داشته باشید
He has become too big for his boots. He is getting above himself . هوا( یابو ) ورش داشته
pent up دریک جا نگاه داشته شده
he had need remember بایستی بخاطر داشته باشید
Keep an eye on things. هوای کاررا داشته باش
the u states کشوری که پادشاه داشته باشد
the u kingdom کشوری که پادشاه داشته باشد
As much as you wish to have . هر قدر که میل داشته با شید
par for the course <idiom> تنها چیزیکه انتظار داشته
irrelatively بی انکه وابستگی داشته باشد
frothily بی انکه مغزیامعنی داشته باشد
schoolmates دوست
heart-to-heart دوست
heart to heart دوست
unfriended بی دوست
chums دوست
chum دوست
philogynist زن دوست
philoginous زن دوست
allying دوست
ally دوست
leal دوست
heart-to-hearts دوست
friendless بی دوست
buddy دوست
schoolmate دوست
formalist دوست
bozo دوست
dienophile دی ان دوست
hydrophilic اب دوست
hydrophilic compound اب دوست
buddies دوست
friends دوست
friend دوست
amicable دوست
numbly بی انکه حس داشته باشد یا تکان خورد
it is in good keep خوب نگاه داشته یاحفافت شونده
unauthorized آنچه باید مجوز داشته باشد
off the point بدون اینکه وابستگی داشته باشد
irrelevantly بدون اینکه وابستگی داشته باشد
paralleled اگر به توجه نیاز داشته باشند
parallel اگر به توجه نیاز داشته باشند
parallels اگر به توجه نیاز داشته باشند
roundelay تصنیف یاسرودی که برگردان داشته باشد
I'd like to have a place of my own [to call my own] . من منزل خودم را می خواهم داشته باشم.
carbuncle لعلی که تراش محدب داشته باشد
It is immaterial how rich he may be . مهم نیست چقدر ثروت داشته با شد
Moderation in all things. <proverb> در همه چیز اعتدال داشته باش.
parallelled اگر به توجه نیاز داشته باشند
incomparably بدون اینکه نظر داشته باشد
eye cup فرفی که چشم رادران نگاه داشته
paralleling اگر به توجه نیاز داشته باشند
Make sure the statuette doesnt topple over . هوای مجسمه را داشته باش که نیافتد
for no p reason بی انکه دلیل خاصی داشته باشد
parallelling اگر به توجه نیاز داشته باشند
carbuncles لعلی که تراش محدب داشته باشد
ukase فرمان امیراتور که قوت قانونی داشته
dislikeable دوست نداشتنی
liquorish نوشابه دوست
oxyphile اسید دوست
hydrophilic اب دوست علاقمند به اب
electrophile الکترون دوست
oxyphil اسید دوست
hydrophile اب دوست علاقمند به اب
hemophile خون دوست
humnanist همنوع دوست
hand in glove دوست همراز
dislikable دوست نداشتنی
humansit انسان دوست
hand and glove دوست همراز
hand and glove دوست یک دل ویکزبان
francophile فرانسه دوست
gallophile فرانسه دوست
germanophil المان دوست
hail fellow دوست صمیمی
francophil فرانسه دوست
pornerastic جنده دوست
solomon صلح دوست
sweet tooth شیرینی دوست
expressionist حالت دوست
ornithophilous مرغ دوست
halophilous نمک دوست
expressionism حالت دوست
friendly state کشور دوست
hand in glove دوست یک دل ویکزبان
hydrophilic ترکیب اب دوست
necrophilous لاشه دوست
philobiblic کتاب دوست
kissing kind باهم دوست
philhellenic دوست یونان
philhellene دوست یونان
myrmecophilous مورجه دوست
lipophilic چربی دوست
philanthrope بشر دوست
lithophilous سنگ دوست
phihellenic یونانی دوست
phiadelphian نوع دوست
negrophil زنگی دوست
negrophil سیاه دوست
hydrophilic compound ترکیب اب دوست
patiot میهن دوست
saprophytic پوده دوست
psychrophilic سرما دوست
patriot وطن دوست
patriots وطن دوست
humanitarian بشر دوست
patriotic میهن دوست
nucleophile هسته دوست
cobber دوست صمیمی
intimado دوست صمیمی
isophilic همجنس دوست
philotechnic صناعت دوست
philotechnic صنعت دوست
likeable دوست داشتنی
gregarious گروده دوست
affects دوست داشتن
affect دوست داشتن
careerists حرفه دوست
family man زن و بچه دوست
crony دوست صمیمی
cronies دوست صمیمی
family men زن و بچه دوست
lovely دوست داشتنی
loveliest دوست داشتنی
careerist حرفه دوست
likable دوست داشتنی
social جمعیت دوست
social گروه دوست
zoophilous حیوان دوست
likes دوست داشتن
liked دوست داشتن
unlovely دوست نداشتنی
like دوست داشتن
sporting بازی دوست
peaceable صلح دوست
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com