Dictiornary-Farsi | هم بیعت نسبت به تیولدار وفادار | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
liege man	هم بیعت نسبت به تیولدار وفادار


Other Matches

loyalists	وفادار نسبت بتاج وتخت
loyalist	وفادار نسبت بتاج وتخت
homage	اعلام رسمی بیعت از طرف متحد یا متفقی نسبت به پادشاه
feudal	تیولدار
feudary	تیولدار
feudatory	زیردست تیولدار
thane	تیولدار ازاده
thegn	تیولدار ازاده
the rear vassals	اتباع تیولدار
heriot	مالیات یاحقی که پس از مرگ تیولدار به لرد یا امیرپرداخته میشده
vassalage	بیعت
allegiances	بیعت
oath of allegiance	بیعت
homage	بیعت
allegiance	بیعت
liege	هم بیعت
fealty	بیعت
fealties	بیعت
homage	بیعت
homager	بیعت کننده
vassalage	وابستگی بیعت
liegeman	بیعت کننده
to swear fealty	بیعت کردن
vassals	هم بیعت بالرد تبعه
vassal	هم بیعت بالرد تبعه
feudist	بیعت کننده بادشمن
staunches	وفادار
loyal	وفادار
staunchest	وفادار
constant	وفادار
constants	وفادار
staunch stanch	وفادار
staunched	وفادار
leal	وفادار
staunch	وفادار
single hearted	وفادار
trig	وفادار
stanch	وفادار
allegiant	وفادار
sta	وفادار
staunching	وفادار
leverage	نسبت بدهی به دارائی خالص تغییر نسبت غیر معین
ohm's law	جریان در یک مدار با ولتاژ نسبت مستقیم وبا مقاومت نسبت عکس دارد
lift fan	توربوفنی که با نسبت کنارگذارزیاد تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکاررود
to do homage	اعلام رسمی بیعت کردن
to render homage	اعلام رسمی بیعت کردن
to pay homage	اعلام رسمی بیعت کردن
cling	وفادار بودن
clings	وفادار بودن
liftjet	توربوفن یا توربوجتی بسیارسبک وزنی با نسبت کنارگذرکم که تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکارمیرود
to be loyal to any one	به کسی وفادار بودن
adhering	وفادار ماندن هواخواه بودن
adheres	وفادار ماندن هواخواه بودن
adhered	وفادار ماندن هواخواه بودن
to pledge one's troth	قول همیشه وفادار را دادن
paladin	پالادین [دلاور ] [وفادار جانسپار ]
adequateness	وفادار ماندن هواخواه بودن
adhere	وفادار ماندن هواخواه بودن
prorata	برحسب نسبت معین بهمان نسبت
attributable	قابل نسبت دادن نسبت دادنی
subinfeudate	اعطای اراضی تیول از طرف امیری به امیردیگری برای بیعت با او
nationallism	مکتب ملیت اعتقاد به برتری یک ملت نسبت به ملل دیگر و لزوم وفاداری مطلق هر تابع نسبت به ملیت خود
apropos of	نسبت به
the rat of to	نسبت دو به سه
t ratio	نسبت تی
respect	نسبت
in connexion with	نسبت به
respects	نسبت
proportion	نسبت
ratios	نسبت
proportional	به نسبت
proportions	نسبت
format	نسبت
formats	نسبت
ratio	نسبت
relational	نسبت
as compared to	نسبت به
In what proportion ?	به چه نسبت ؟
rates	نسبت
quotient	نسبت
quotients	نسبت
rate	نسبت
in proprotion to	نسبت به
in regard of	نسبت به
in relation to	نسبت به
uncross	نسبت
In the ration lf one to ten .	به نسبت یک به ده
cognation	نسبت
than	نسبت به
to	تا نسبت به
with respect to	نسبت به
relation	نسبت
towards	نسبت به
in regard to	نسبت به
kinship	نسبت
bearing	نسبت
in the ratio of	به نسبت
rapport	نسبت
in respect of	نسبت به
in respect of	به نسبت
glide ratio	نسبت سریدن
recycle ratio	نسبت بازگردانی
distribution ratio	نسبت توزیع
contact ratio	نسبت تماس
concentration ratio	نسبت تمرکز
us	نسبت بما
progressive ratio	نسبت تصاعدی
compression ratio	نسبت تراکم
recycling ratio	نسبت بازگردانی
gyromagnetic ratio	نسبت ژیرومغناطیسی
deposit ratio	نسبت سپرده
feedback ratio	نسبت فیدبک
toward	بطرف نسبت به
control ratio	نسبت فرمان
abundance	نسبت فراوانی
visibility	نسبت دید
error ratio	نسبت خطا
prorenata	نسبت موافق
current ratio	نسبت جاری
factor proportion	نسبت عوامل
proximity of blood	قرابت نسبت
ratio detector	اشکارساز نسبت
feedback ratio	نسبت پس خوراند
fineness ratio	نسبت فرافت
cost benefit ratio	نسبت فایده
ratio of transformer	نسبت مبدل
transformer ratio	نسبت مبدل
correlation ratio	نسبت همبستگی
in d. of	با بی اعتنایی نسبت به
aspect ratio	نسبت صفحه
magnetogyric ratio	نسبت ژیرومغناطیس
affine	نسبت ازدواجی
advalorem	به نسبت قیمت
mobility ratio	نسبت تحرک
ascribable	نسبت دادنی
activity ratio	نسبت فعالیت
mole ratio	نسبت مولی
oxygen ration	نسبت اکسیژن
liquidity ratio	نسبت نقدینگی
bear on	نسبت داشتن
aspect ratio	نسبت تصویر
aspect ratio	نسبت دید
lay to	نسبت دادن به
assion	نسبت دادن
ionic ratio	نسبت یونی
inverse ratio	نسبت معکوس
baud rate	نسبت باود
inverse ratio or proportion	نسبت معکوس
bypass ratio	نسبت کنارگذاری
affine	نسبت سلبی
acidity coefficient	نسبت اکسیژن
image ratio	نسبت تصویر
hit ratio	نسبت اصابت
one's complement	متمم نسبت به یک
operating ratio	نسبت عملیاتی
he is faithful to me	نسبت به من باوفاست
porosity	نسبت روزنه ها
price ratio	نسبت قیمت
impedance ratio	نسبت امپدانس
cash ratio	نسبت نقدینگی
abundance ratio	نسبت فراوانی
absorption ratio	نسبت جذب
nines complement	متمم نسبت به 9
impluse ratio	نسبت ایمپولز
impluse ratio	نسبت ضربه
imputation	نسبت دادن
imputable	نسبت دادنی
progenitorship	نسبت جدی
imputes	نسبت دادن
ascribe	نسبت دادن
favouritism	مساعدت نسبت به
blood	نسبت خویشاوندی
to behave toward	رفتارکردن نسبت به
to do by	رفتارکردن نسبت به
correspondingly	بهمان نسبت
to put down	نسبت دادن
transformation ratio	نسبت تبدیل
ascribed	نسبت دادن
ascribes	نسبت دادن
imputed	نسبت دادن
impute	نسبت دادن
ten's complement	متمم نسبت به 01
there is nothing wanting	چیزی کم نسبت
ascribing	نسبت دادن
transmissivity	نسبت فرافرستی
two's complement	متمم نسبت به دو
regard	باره نسبت
relation	رابطه نسبت
credits	نسبت دادن
crediting	نسبت دادن
credited	نسبت دادن
credit	نسبت دادن
rates	اندازه نسبت
rate	اندازه نسبت
connexions	بستگی نسبت
regarded	باره نسبت
regards	باره نسبت
velocity ratio	نسبت سرعت
viscosity ratio	نسبت گرانروی
voltage ratio	نسبت ولتاژ