English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
hatchat soldering copper هویه لحیم کاری چکشی
Other Matches
soldering iron هویه لحیم کاری
soldring iron هویه لحیم کاری
soldering irons هویه لحیم کاری
brazing لحیم کاری لحیم مسی
torch کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
blow torch کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torching کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torches کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torched کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
lead tin solder قلع لحیم کاری
solderable قابل لحیم کاری
soldering blowpipe چراغ لحیم کاری
soldering fluid مایع لحیم کاری
dip brazing لحیم کاری غوطهای
induction brazing لحیم کاری القائی
soldering flux گداز اور لحیم کاری
blow torch چراغ لحیم کاری [ابزار]
sweating heat گرمای لحیم کاری غیر مستقیم
soldering irons هویه
soldering iron هویه
soldering copper مس سر هویه
soldring iron هویه
electric soldering iron هویه برقی
dicrotic چکشی
hammer hard چکشی
windmill service سرویس چکشی
sinker مته چکشی
hammers استخوان چکشی
hammer استخوان چکشی
sinkers مته چکشی
me joomeok مشت چکشی
hammer harden چکشی کردن
hammer mill اسیا چکشی
malleus استخوان چکشی
jack hammer مته چکشی
incuse نقش چکشی
hammered استخوان چکشی
cannon balls سرویس چکشی
cannon ball سرویس چکشی
hammer mill سنگ شکن چکشی
t head bolt پیچ چکشی شکل " T "
go at it hammer and tongs <idiom> چکشی حرف زدن
ball peen hammer چکشی که یک طرف ان کروی است
hammer crusher دستگاه سنگ شکن نوع چکشی
gong زنگی که عبارت است ازکاسه و چکشی که اهسته بران میزنند
gongs زنگی که عبارت است ازکاسه و چکشی که اهسته بران میزنند
soldered لحیم
solders لحیم
soldering لحیم
brazer لحیم گر
solderer لحیم گر
solder لحیم
joint space محل لحیم
sweat لحیم کردن
soft solder لحیم قلع
sweating لحیم کردن
sweats لحیم کردن
zigzag soldering لحیم دندانه
hard solder لحیم برنجی
hard solder لحیم سخت
gold solder لحیم طلا
braze لحیم کردن
brazing لحیم برنجی
tin solder لحیم قلع
solder لحیم کردن
soldering لحیم کردن
soldered لحیم کردن
solders لحیم کردن
dip braze لحیم کردن غوطهای
insulate سیم را لحیم کردن
insulates سیم را لحیم کردن
rosin core solder لحیم با مغز کولوفان
insulating سیم را لحیم کردن
solderless connection اتصال بدون لحیم
solders لحیم کردن جوش دادن
soldering لحیم کردن جوش دادن
soldered لحیم کردن جوش دادن
solder لحیم کردن جوش دادن
to know the ropes راههای کاری را بلد بودن لم کاری رادانستن
stringing خطوط خاتم کاری و منبت کاری
pence for any thing میل بچیزی یا کاری یااستعدادبرای کاری
glid تذهیب کاری [در زمینه فرش بوسیله نخ طلا، نقره و یا جواهرات. نوعی از این تذهیب کاری به صوفی بافی معروف است.]
jack hammer مته ضربهای مته چکشی
drilling pattern نمونه مته کاری الگوی مته کاری
plumbery سرب کاری کارخانه سرب کاری
mosaics موزاییک کاری معرق معرق کاری
feckful کاری
malfunctioned کژ کاری
curries کاری
malfunction کژ کاری
malfunctions کژ کاری
curry کاری
currie کاری
flower piece گل کاری
intent on doing anything کاری
active کاری
plastering گچ کاری
hypofunction کم کاری
impotency کاری
electroplating اب کاری
effective کاری
slobbery تف کاری
plasterwork گچ کاری
under employment کم کاری
curry powders کاری
curry powder کاری
parget گچ کاری
impotence کاری
inaction بی کاری
extruding چکش کاری
hammering چکش کاری
extrudes چکش کاری
pique منبت کاری
frustrate بدل کاری
frustrates بدل کاری
frustrating بدل کاری
plating روکش کاری
afforestation جنگل کاری
workbench محیط کاری
extruded چکش کاری
extrude چکش کاری
latticework شبکه کاری
illuminations تذهیب کاری
boo boo اشتباه کاری
illumination تذهیب کاری
by way of reciprocation به جای [کاری]
in return به جای [کاری]
elegance ریزه کاری
blindage صیقل کاری
in return درعوض [کاری]
metalwork فلز کاری
burnishing پرداخت کاری
burnishing صیقل کاری
metallurgy فلز کاری
anaplasty پیوند کاری
by way of reciprocation درعوض [کاری]
argentation نقره کاری
brick work سفت کاری
glazing شیشه کاری
forming فرم کاری
decoration زینت کاری
decorations زینت کاری
brickwork سفت کاری
smelting ذوب کاری
mining معدن کاری
squalor کثافت کاری
amalgamating ملغمه کاری
amalgamates ملغمه کاری
amalgamated ملغمه کاری
extravagantly با افراط کاری
plumbing سرب کاری
amalgamate ملغمه کاری
acting فعال کاری
touch off <idiom> شروع کاری
forging چکش کاری
workstation ایستگاه کاری
active cell خانه کاری
punching منگنه کاری
plaster background دورنمای گچ کاری
an active man مرد کاری
to be up to the task [to be equal to something] <idiom> از پس کاری برآمدن
workbenches محیط کاری
workstations ایستگاه کاری
compounding امیزه کاری
fretwork منبت کاری
drilling مته کاری
misconduct خلاف کاری
acrography گچ کاری برجسته
lubrication روغن کاری
welding جوش کاری
joinery نازک کاری
farming اجاره کاری
an active remedy درمان کاری
lattice work شبکه کاری
meshwork شبکه کاری
wood carving منبت کاری
misprision خلاف کاری
molding operation فرم کاری
molding operation قالب کاری
mosaic work موزائیک کاری
negativism منفی کاری
neglectfulness غفلت کاری
ultraism افراط کاری
turnery منبت کاری
turnery تراش کاری
trephine مته کاری
measure of prevention احتیاط کاری
masonery سنگ کاری
marquetery خاتم کاری
latticing شبکه کاری
lay off فصل کم کاری
working storage حافظه کاری
lead work سرب کاری
working set مجموعه کاری
workgroup گروه کاری
lighterage دوبه کاری
work year سال کاری
work area ناحیه کاری
malefaction تبه کاری
maleficence تبه کاری
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com