Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
hysteria
هیستری حمله عصبی
Other Matches
shock
حمله عصبی
shocked
حمله عصبی
shocks
حمله عصبی
willies
حمله عصبی
neuritis
التهاب یا اماس وزخم عصبی که دردناک است وسبب ناراحتی عصبی وگاهی فلج میگردد
hysteria
هیستری
nervation
ساختمان عصبی شبکه عصبی
neuralgia
درد عصبی مرض عصبی
hysterical
دچار هیستری
conversion hysteria
هیستری تبدیلی
hysteroid
هیستری گونه
hysterically
دچار هیستری
combat hysteria
هیستری جنگ
anxiety hysteria
هیستری اضطرابی
mass hysteria
هیستری جمعی
hysterics
حمله خنده غیر قابل کنترل حمله گریه
velimirovic attack
حمله ولیمیروویچ در حمله سوزین از دفاع سیسیلی شطرنج
counter riposte
حمله شمشیرباز پس از دفع حمله متقابل حریف
vortex breakdown/brust
جدایی ناگهانی جریانهای حلقوی از لبه حمله بالهای دلتا در زاویه حمله معین که واماندگی این نوع بالها رانشان میدهد
rio treaty
اکوادور ونیکاراگوئه به سال 7491 که به موجب ان در صورت حمله به یک از کشورهای امریکایی همه کشورهای دیگر حق حمله مسلحانه را دارند
hysteroid
حمله تشنجی شبیه حمله
hysterogenic
حمله تشنجی شبیه حمله
ond shot
بیک حمله دریک حمله
v , series
سری عوامل شیمیایی بی بو وبی رنگ عصبی سری عوامل شیمیایی عصبی
front line
خط حمله خط حمله یادفاع
target date
زمان حمله به هدف یا تاریخ حمله به هدف
neural
عصبی
neurogram
رد عصبی
keyed up
<idiom>
عصبی
on pins and needles
<idiom>
عصبی
uptight
عصبی
nervous
عصبی
nervelessness
بی عصبی
twitchy
عصبی
abnerval
عصبی
engram
رد عصبی
overwrought
عصبی
neurotic
عصبی
lose temper
<idiom>
عصبی شدن
causalgia
سوزش عصبی
ganglion
غده عصبی
neuron
یاخته عصبی
interneuron
داخل عصبی
psychochemical agent
گاز عصبی
interneural
داخل عصبی
psychochemical agent
عامل عصبی
neural induction
القای عصبی
sweat bullets/blood
<idiom>
عصبی بودن
neurons
یاخته عصبی
plexus
شبکه عصبی
neuralgia
درد عصبی
neural reverbration
ارتعاش عصبی
neural bond
پیوند عصبی
neural arc
قوس عصبی
nervelessly
از روی بی عصبی
nerve tissue
بافت عصبی
nerve
رشته عصبی
neuroplexus
شبکه عصبی
Relax!
عصبی نشو!
nerve plexus
شبکه عصبی
nerve path
گذرگاه عصبی
nervous system
دستگاه عصبی
nervous systems
دستگاه عصبی
nerve impulse
تکانه عصبی
neurofibril
تار عصبی
nerve fibre
تار عصبی
nerve ending
پایانه عصبی
nerve deafness
کری عصبی
neural circuit
مدار عصبی
anorexia nervosa
بی اشتهایی عصبی
neurocyte
یاخته عصبی
nerve center
مرکز عصبی
nerve block
وقفه عصبی
nerve cell
یاخته عصبی
neuritis
التهاب عصبی
neural satiation
اشباع عصبی
neural discharge
تخلیه عصبی
neural conduction
رسانش عصبی
nerves
رشته عصبی
nerve current
جریان عصبی
neural lesion
ضایعه عصبی
neural network
شبکه عصبی
nerve cell
سلول عصبی
discharge
شلیک عصبی تخلیه
neuroptera
حشرات عصبی الجناح
nerve agent
عامل شیمیایی عصبی
neuropsychiatric
مرض روانی و عصبی
reciprocal innervation
تحریک عصبی تقابلی
discharges
شلیک عصبی تخلیه
tract
دسته تار عصبی
neuropath
دچار اختلالات عصبی
neuropsychiatric
درمان روانی عصبی
neurotransmitter
انتقال دهنده عصبی
neuroblast
یاخته رویانی عصبی
neurogenic
دارای ریشه عصبی
parabiosis
وقفه رسانش عصبی
parasympathetic nervous system
دستگاه عصبی پاراسمپاتیک
preganglionic
قبل از عقده عصبی
tracts
دسته تار عصبی
neuromuscular coordination
هماهنگی عصبی- عضلانی
vegetative nervous system
دستگاه عصبی نباتی
neurotic
دچار اختلال عصبی
autonomic nervous system
دستگاه عصبی نباتی
bradyarthria
کندگویی عصبی- ماهیچه یی
visceral nervous system
دستگاه عصبی احشایی
anorexic
مبتلا به بی اشتهایی عصبی
commissure
بافت عصبی رابط
cns
دستگاه عصبی مرکزی
commissural fibres
رشتههای عصبی رابط
on edge
<idiom>
خیلی عصبی وخشمگین
jittery
وحشت زده و عصبی
conceptual nervous system
دستگاه عصبی فرضی
tense
عصبی وهیجان زده
tensed
عصبی وهیجان زده
tenser
عصبی وهیجان زده
sympathetic nervous system
دستگاه عصبی سمپاتیک
tenses
عصبی وهیجان زده
tensest
عصبی وهیجان زده
tensing
عصبی وهیجان زده
unipolar
سلولهای عصبی یک قطبی
oxime
ماده ضد اثرعامل عصبی شیمیایی
tie up in knots
<idiom>
کسی را عصبی ونگران کردن
autonomic nervous system
دستگاه عصبی خود مختار
commissurotomy
برداشتن بافت عصبی رابط
autonomic
منسوب به دستگاه عصبی خودکار
neurogenic
ایجاد کننده بافت عصبی
neurocirculatory asthenia
ضعف عصبی- گردش خونی
ans
دستگاه عصبی خود مختار
liminal
وابسته به مختصرترین تحریک عصبی
nervous
عصبی مربوط به اعصاب عصبانی
preganglionic
وابسته به جلو عقده عصبی
sympathetic nervous system
دستگاه عصبی خود کار
psychoneural parallelism
توازی نگری روانی- عصبی
dendrite
شاخههای متعدد سلولهای عصبی
psychoneurosis
ناراحتی روانی در اثر حالت عصبی
psychoneurotic
مریض مبتلا به ناراحتی عصبی وروانی
neuromuscular
وابسته باعصاب و عضلات عصبی و عضلانی
gray matter
ماده خاکستری بافت عصبی مغز
parasympathetic
عمل کننده ماننددستگاه عصبی نباتی
parasympathetic
وابسته به دستگاه عصبی نباتی پاراسمپاتی
solar plexus
شبکه عصبی ناحیه زیر معده
nerve bundle
دسته ای از رشته عصبی
[ساختمان استخوان بندی ]
nerve fascicle
دسته ای از رشته عصبی
[ساختمان استخوان بندی ]
neuron
رشته مغزی و ستون فقراتی یاخته عصبی
aeroneurosis
اختلالات عصبی فضانوردان در اثر تحریک وهیجان
If you say that to her, you will be stirring up a hornet's nest.
اگر این حرف را به او بزنی، عصبی اش می کنی.
neurons
رشته مغزی و ستون فقراتی یاخته عصبی
subliminal
غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
to work oneself up
به کسی
[چیزی]
خو گرفتن
[و بخاطرش احساساتی یا عصبی شدن]
to get worked up
به کسی
[چیزی]
خو گرفتن
[و بخاطرش احساساتی یا عصبی شدن]
limen
کمترین تحریک عصبی که برای ایجاداحساس لازم است
cingulum
دسته ای از رشته عصبی در مغز
[ساختمان استخوان بندی ]
subliminally
غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
cingulum bundle
دسته ای از رشته عصبی در مغز
[ساختمان استخوان بندی ]
neural net
مدل ریاضی بعضی پدیده هاکه رفتار عصبی دارند
cassion discase
تغییرات عصبی ناشی ازکاهش فشار محیط در ارتفاع بالاتر از یک یا دو اتمسفر
parkinsonism
اختلال مزمن عصبی که با سختی عضلات بدن ولرزش مشخص میشود
post attack
بعد از اجرای حمله یا تک وقایع بعد از اجرای حمله
cybernetics
مطالعه ومقایسه بین دستگاه عصبی خودکارکه مرکب ازمغز واعصاب میباشدبادستگاه الکتریکی ومکانیکی فرمانشناسی
antineuritic
برضد اماس عصب مخاف اماس عصبی
assaulted
حمله
onset
حمله
besetting
حمله پی در پی
ictys
حمله
impugnation
حمله
assaults
حمله
onslaughts
حمله
assault
حمله
onslaught
حمله
venues
حمله
countering
حمله
countered
حمله
counter
حمله
hysteria
حمله
assailment
حمله
venue
حمله
aggression
حمله
forays
حمله
falling sickness
حمله
thrusts
حمله
spells
حمله
spell
حمله
sallies
حمله
spelled
حمله
assaulting
حمله
thrust
حمله
sally
حمله
offensives
حمله
impugnment
حمله
seizures
حمله
foray
حمله
seizure
حمله
inroad
حمله
offensive
<adj.>
حمله
attacking line
خط حمله
epileptic fit
حمله
thrusting
حمله
campaign
حمله
canvass
حمله
campaigned
حمله
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com