English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English Persian
static وابسته به اجسام ساکن
Other Matches
statics ایستاشناسی مبحث اجسام ساکن
aerostatics مبحث مطالعهء اجسام ساکن و مایعات و گازها در هوا
physicochemical وابسته به خواص فیزیکی وشیمیایی اجسام
diamagnetic materials اجسام دیامغناطیسی
golgy tendon organ اجسام گلژی
non magnetic materials اجسام نامغناطیسی
ferromagnetic substances اجسام فرومغناطیسی
geniculate bodies اجسام زانویی
somatology علم اجسام
paramagnetic اجسام پارامغناطیسی
magnetic materials اجسام مغناطیسی
hard goods اجسام سخت
hard goods اجسام پایدار ومقاوم
corpora quadrigemina اجسام چهار قلو
salvages انبار اجسام قراضه
dynamics مبحث حرکت اجسام
micromotion حرکت اجسام خرد
salvage انبار اجسام قراضه
general properties of bodies خواص عمومی اجسام
isomer اجسام متشابه الترکیب
salvaged انبار اجسام قراضه
gyrostatics مبحث چرخش اجسام
salvaging انبار اجسام قراضه
statics مبحث اجسام ایستا
solids press down اجسام جامد سوی
shiwari شکستن اجسام سخت درکاراته
telekinesis حرکت اجسام بوسیله ارواح
separation of interfering substances جدا کردن اجسام مزاحم
phallic وابسته به پرستش الت مردی وابسته به الت رجولیت وابسته به قضیب
dioptrics مبحث انکسار نور در اجسام شفاف
plastomer اجسام چند وجهی سخت وجامد
stereography فن نمایش اجسام جامد برسطح مستوی
wham صدای بهم خوردن اجسام جامد
ballistics علم حرکت اجسام پرتاب شونده
kinetic theory فرضیه حرکت ذرات کوچک اجسام
dry measure مقیاسات واوزان اجسام خشک وجامد
deep draw ساختن اجسام مقعر از ورقه فلزی
ideogram تجسم و نمایش عقاید و افکارو اجسام با تصویر
cabinet prejection نمایش اجسام برروی یک صفحه بوسیله تصاویر
blister برجستگی دوکی شکل روی اجسام ایرودینامیکی
axiology علم ارزش یا خواص ونوامیس ذاتی اجسام
blisters برجستگی دوکی شکل روی اجسام ایرودینامیکی
blistered برجستگی دوکی شکل روی اجسام ایرودینامیکی
buttock lines نیمرخ تلاقی صفحات قائم باسطح اجسام صلب
mechanics علمی که درباره اثر نیرو بر اجسام بحث میکند
catalyst عامل فعل وانفعال اجسام شیمیایی دراثر مجاورت
durometer اسبابی که بوسیله ان سختی وسفتی اجسام را معین میکنند
catalysts عامل فعل وانفعال اجسام شیمیایی دراثر مجاورت
adjustable split die وسیله ای برای در آوردن دنده یا روزه در سطح خارجی اجسام
goldstone جامی که توسط اجسام طلایی رنگ پولک کاری شده
plastogene اجسام بسیار ریزیاختههای گیاهی که عامل پدیدههای حیاتی یاخته میباشند
catapulting هرجسمی که دارای خاصیت فنری بوده وبرای پرتاب اجسام بکارمیرود
catapulted هرجسمی که دارای خاصیت فنری بوده وبرای پرتاب اجسام بکارمیرود
catapult هرجسمی که دارای خاصیت فنری بوده وبرای پرتاب اجسام بکارمیرود
catapults هرجسمی که دارای خاصیت فنری بوده وبرای پرتاب اجسام بکارمیرود
bureaucratic وابسته به اداره بازی وکاغذ پرانی وابسته به دیوان سالاری
syzygial وابسته به جفت یانقاط متقابل وابسته به استقرار سه ستاره در خط مستقیم
olympian اسمانی وابسته بخدایان کوه المپ وابسته بمسابقات المپیک
sailings سطح تختی که متوجه خورشید یا اجسام سماوی دیگر میباشد و به فضاپیمامتصل میشود
sailed سطح تختی که متوجه خورشید یا اجسام سماوی دیگر میباشد و به فضاپیمامتصل میشود
sail سطح تختی که متوجه خورشید یا اجسام سماوی دیگر میباشد و به فضاپیمامتصل میشود
cryogenics سرمازایی رشتهای از فیزیک که درباره تبادلات واثرات اجسام درحرارتهای پایین گفتگومیکند
choral وابسته بدسته سرودخوانان وابسته به اواز دسته جمعی
dialectological وابسته بعلم منطق جدلی وابسته به گویش شناسی
subglacial وابسته به زیر توده یخ وابسته بدوره فرعی یخبندان
telepathic وابسته به دورهم اندیشی وابسته به توارد یا انتقال فکر
rectal وابسته براست روده وابسته به معاء غلاظ
lexicographic وابسته به فرهنگ نویسی وابسته به واژه نگاری
sothic وابسته به ستاره کلب وابسته به شعرای یمانی
phylar وابسته به راسته ودسته وابسته به قبیله ونژاد
vehicular وابسته به وسائط نقلیه وابسته به رسانه یابرندگر
puritanical وابسته بفرقه پیوریتان ها وابسته به پاک دینان
ether جسم قابل ارتجاعی که فضاوحتی فواصل میان ذرات اجسام را پر کرده ووسیله انتقال روشنایی و گرمامیشود
monarchic وابسته به حکومت سلطنتی وابسته به سلطنت
cliquy وابسته به دسته یا گروه وابسته به جرگه
kinetic وابسته بحرکت وابسته به نیروی محرکه
erotic وابسته به عشق شهوانی وابسته به eros
cliquey وابسته به دسته یا گروه وابسته به جرگه
supervisory وابسته به نظارت وسرپرستی وابسته به برنگری
resident ساکن
denizen ساکن
domiciled ساکن
inert ساکن
denizens ساکن
stilly ساکن
slack water اب ساکن
stills ساکن
stillest ساکن
stiller ساکن
still ساکن
occupier ساکن
occupiers ساکن
inhabitant ساکن
quiescent ساکن
statist ساکن
inmates ساکن
inmate ساکن
dweller ساکن
abider ساکن
static ساکن
resting ساکن
abiding ساکن
occupants ساکن
occupant ساکن
dead ساکن
dwellings ساکن
dwelling ساکن
waveless ساکن
residing ساکن
irenic ساکن
habitant ساکن
stationary ساکن
lodgers ساکن
lodger ساکن
residents ساکن
sister services یکانهای وابسته قسمتهای وابسته
frontal وابسته به پیشانی وابسته بجلو
lithic وابسته به ریگ وابسته به لیتوم
zygose وابسته به لقاح وابسته به گشنیدگی
breake contact کنتاکت ساکن
seasider ساکن دریاکنار
peopled ساکن شدن
rusticate ساکن ده شدن
bedlamite ساکن تیمارستان
people ساکن شدن
Aborigine ساکن اولیه
rest position وضعیت ساکن
northern ساکن شمال
steadied ساکن شدن
freeman ساکن شهر
chthonian ساکن زیرزمین
chthonic ساکن زیرزمین
abhide ساکن شدن
sojourner ساکن موقتی
stagirite ساکن شهر
dead load بار ساکن
domiciled in tehran ساکن تهران
pekingeses ساکن شهرپکن
pekineses ساکن شهرپکن
pekinese ساکن شهرپکن
electrostatics الکتریسیته ساکن
freemen ساکن شهر
silvicolous ساکن جنگل
standing wave موج ساکن
pelagic ساکن دریا
libyan ساکن لیبی
denizens ساکن کردن
lunarian ساکن ماه
denizen ساکن کردن
inhabits ساکن شدن
inhabiting ساکن شدن
inhabit ساکن شدن
settles ساکن کردن
settle ساکن کردن
pacific اقیانوس ساکن
easterner ساکن مشرق
nonresidency غیر ساکن
nonresidence غیر ساکن
easterners ساکن مشرق
calms ساکت ساکن
calming ساکت ساکن
calmest ساکت ساکن
calmer ساکت ساکن
calmed ساکت ساکن
calm ساکت ساکن
colonizing ساکن شدن در
colonizes ساکن شدن در
colonized ساکن شدن در
isthmian ساکن تنگه
earthling ساکن جهان
indwell ساکن شدن
idle position وضعیت ساکن
hospitaler ساکن بیمارستان
hibernian ساکن ایرلند
hellion ساکن جهنم
rest mass جرم ساکن
peopling ساکن شدن
isthmic ساکن تنگه
levanter ساکن خاور
colonize ساکن شدن در
colonising ساکن شدن در
colonises ساکن شدن در
colonised ساکن شدن در
abides ساکن شدن
abided ساکن شدن
abide ساکن شدن
level point سطح اب ساکن
levantine ساکن خاور
peoples ساکن شدن
populate ساکن شدن
stationary wave موج ساکن
stationary phase فاز ساکن
dwells ساکن بودن
woodsy ساکن جنگل
sylvan ساکن جنگل
stationary bed بستر ساکن
to animals ساکن زمین
dwelled ساکن بودن
populates ساکن شدن
populating ساکن شدن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com