English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (14 milliseconds)
English Persian
precognitive وابسته به اطلاع یا الهام قبلی
Other Matches
preview اطلاع قبلی
previews اطلاع قبلی
precognition اطلاع قبلی
A one-month notice. اطلاع قبلی یک ماهه
foredknowlege اطلاع قبلی علم غیب
prevue قبلا رویت کردن اطلاع قبلی
french leave مرخصی بدون اطلاع قبلی جیم شدن
presentiments عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
presentiment عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
join ترکیب دو یا چند اطلاع برای تولید یک واحد اطلاع
joins ترکیب دو یا چند اطلاع برای تولید یک واحد اطلاع
joined ترکیب دو یا چند اطلاع برای تولید یک واحد اطلاع
provisional ball گویی که به علت گم شدن یاخروج گوی قبلی از محدوده مورد استفاده قرار میگیردگویی که هنگام پرتاب شدن پرتاب قبلی خطا یا مورداعتراض بوده
prior admission اجازه پرواز قبلی هوایی اجازه عبور قبلی
inspiration الهام
infusions الهام
infusion الهام
revealment الهام
afflation الهام
afflatus الهام
suggestion الهام
inanition الهام
prescience الهام
revelations الهام
enthusiasms الهام
enthusiasm الهام
uninspired بی الهام
apocalypse الهام
revelation الهام
suggestions الهام
sprite الهام
inspires الهام بخشیدن
inspired الهام شده
inspire الهام بخشیدن
d. insiration الهام اسمانی
oracles الهام الهی
inspirable الهام شدنی
brainwave الهام ناگهانی
divine inspiration الهام خدایی
brainwaves الهام ناگهانی
oracularly از راه الهام
visions وحی الهام
uninspired الهام نگرفته
vision وحی الهام
inspirator الهام دهنده
oracle الهام الهی
inspired books کتابهای الهام شده
precognition الهام قبل ازوقوع امری
to buoy something [up] به کسی [چیزی] الهام بخشیدن
updates 1-فایل اصلی که با افزودن مواد جدید بهنگام میشود. 2-اطلاع چاپ شده که گونه بهنگام اطلاع است .3-گونه جدید سیستم که به کاربرهای سیستم موجود ارسال میشود
update 1-فایل اصلی که با افزودن مواد جدید بهنگام میشود. 2-اطلاع چاپ شده که گونه بهنگام اطلاع است .3-گونه جدید سیستم که به کاربرهای سیستم موجود ارسال میشود
updated 1-فایل اصلی که با افزودن مواد جدید بهنگام میشود. 2-اطلاع چاپ شده که گونه بهنگام اطلاع است .3-گونه جدید سیستم که به کاربرهای سیستم موجود ارسال میشود
revelationist کسیکه معتقد به الهام ومکاشفه است
Minaret design طرح مناره با الهام گرفتن از مساجد
phallic وابسته به پرستش الت مردی وابسته به الت رجولیت وابسته به قضیب
mysticism توجیه مسائل سیاسی به مدد الهام واشراق عرفان
inspirationist کسیکه کتاب مقدس را الهام خدابا وحی میداند
pierian spring الهام بخش شعر وسخنوری چشمه مقدس شاعری
bureaucratic وابسته به اداره بازی وکاغذ پرانی وابسته به دیوان سالاری
olympian اسمانی وابسته بخدایان کوه المپ وابسته بمسابقات المپیک
syzygial وابسته به جفت یانقاط متقابل وابسته به استقرار سه ستاره در خط مستقیم
subglacial وابسته به زیر توده یخ وابسته بدوره فرعی یخبندان
telepathic وابسته به دورهم اندیشی وابسته به توارد یا انتقال فکر
choral وابسته بدسته سرودخوانان وابسته به اواز دسته جمعی
dialectological وابسته بعلم منطق جدلی وابسته به گویش شناسی
lexicographic وابسته به فرهنگ نویسی وابسته به واژه نگاری
puritanical وابسته بفرقه پیوریتان ها وابسته به پاک دینان
sothic وابسته به ستاره کلب وابسته به شعرای یمانی
vehicular وابسته به وسائط نقلیه وابسته به رسانه یابرندگر
rectal وابسته براست روده وابسته به معاء غلاظ
phylar وابسته به راسته ودسته وابسته به قبیله ونژاد
erotic وابسته به عشق شهوانی وابسته به eros
supervisory وابسته به نظارت وسرپرستی وابسته به برنگری
cliquey وابسته به دسته یا گروه وابسته به جرگه
cliquy وابسته به دسته یا گروه وابسته به جرگه
monarchic وابسته به حکومت سلطنتی وابسته به سلطنت
kinetic وابسته بحرکت وابسته به نیروی محرکه
fore قبلی
aforetime قبلی
preceding قبلی
predecessors قبلی
prior قبلی
ex قبلی
previous قبلی
one-time قبلی
ex- قبلی
foregone قبلی
predecessor قبلی
unpremediated پیش بینی نشده الهام نشده غیر منتظره
preformation تشکیل قبلی
pretreatment معالجه قبلی
prefiguration or prefigurement نمایش قبلی
previous work کارهای قبلی
forewarning اخطار قبلی
at sight بی مطالعه قبلی
premonition اخطار قبلی
premonitions اخطار قبلی
presuppositions فرض قبلی
presupposition فرض قبلی
preoccupation اشغال قبلی
preoccupations اشغال قبلی
pregiurement احتساب قبلی
forethought اندیشه قبلی
premeditatedly با اندیشه قبلی
prepossession تصرف قبلی
premeditation قصد قبلی
foretoken اعلام قبلی
predilection تمایل قبلی
predilections تمایل قبلی
foredoom محکومیت قبلی
foreordainment حکم قبلی
late war جنگ قبلی
pre arrengement قرار قبلی
foretype نمونه قبلی
preengagement تعهد قبلی
chain از کلمه قبلی
predispostion تمایل قبلی
chains از کلمه قبلی
preexistence موجودیت قبلی
pre arrangement قرار قبلی
premeditated با قصد قبلی
background معلومات قبلی
precompression تراکم قبلی
prefiguration تصور قبلی
predesignation تعیین قبلی
backgrounds معلومات قبلی
preconidtion شرط قبلی
conscious mind اطلاع
uniformed بی اطلاع
conscience [archaic for: consciousness] اطلاع
intelligence اطلاع
word اطلاع
warning اطلاع
tip-off اطلاع
appreciation [awareness] اطلاع
know how اطلاع
learning اطلاع
awareness اطلاع
unimformed بی اطلاع
nescious بی اطلاع
communication اطلاع
ill informed بی اطلاع
ill-informed <adj.> بی اطلاع
consciousness اطلاع
acquaintance اطلاع
notice اطلاع
information اطلاع
knowledge اطلاع
unwitting بی اطلاع
unknowable بی اطلاع
deep read با اطلاع
datum اطلاع
advice اطلاع
unknowingly بی اطلاع
versed با اطلاع
unknowing بی اطلاع
well read با اطلاع
well-read با اطلاع
notification اطلاع
unawares بی اطلاع
conizance اطلاع
unaware بی اطلاع
uninformed بی اطلاع
pre indexing فهرست سازی قبلی
forebedement اخبار قبلی پیشگویی
off the cuff <idiom> بدون آمادگی قبلی
malice aforethought سوء نیت قبلی
leave hanging (in the air) <idiom> بدون تصمیم قبلی
prior permission اجازه قبلی پرواز
at ten minutes notice با ده دقیقه اخطار قبلی
pre engaged دارای تعهد قبلی
bias ولتاژ قبلی دادن
prelibation ازمایش یانوشیدن قبلی
as you were به حالت قبلی برگردید
premonitory متضمن اخطار قبلی
biases ولتاژ قبلی دادن
prognostication تشخیص قبلی مرض
prognostications تشخیص قبلی مرض
pre indexing شاخص گذاری قبلی
notify اطلاع دادن
notifies اطلاع دادن
noticed توجه اطلاع
notice توجه اطلاع
notifying اطلاع دادن
notices توجه اطلاع
notified اطلاع دادن
tip-offs اطلاع نهانی
tip-off اطلاع نهانی
prospectuses اطلاع نامه
prospectus اطلاع نامه
report اطلاع دادن
reported اطلاع دادن
tip off اطلاع نهانی
noticing توجه اطلاع
attentions اخطارجهت اطلاع به
a piece of information یک تکه اطلاع
reports اطلاع دادن
knowledge of results اطلاع از نتایج
advice note یادداشت اطلاع
information اطلاع دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com