Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English
Persian
indo iranian
وابسته به بخشی از زبانها....و ایران بدان سخن میگویند
Other Matches
Manx
وابسته به جزیره انسان لهجهای که در جزیره نامبرده بدان سخن میگویند
Bantu
وابسته به مردم بانتو و زبانها و فرهنگهای آنها
A part of Iranian territory.
بخشی از خاک ( سرزمین) ایران
iranian
وابسته به ایران
Pope, Arthur Upham
آرتور پوپ
[که در ایران به پروفسور پوپ معروف می باشد یک کاشف و منتقد آمریکایی استکه در زمینه های مختلف هنر ایران سال ها تحقیق نموده.]
cases
رجوع به بخشی از برنامه که وابسته به نتیجه آزمایش است
case
رجوع به بخشی از برنامه که وابسته به نتیجه آزمایش است
sole a for iran
تنهانماینده برای ایران نماینده انحصاری برای ایران
khamseh
خمسه
[در جنوب غرب ایران و از پنج قبیله قدیمی ایران تشکیل شده که در گذشته با قبائل دیگر منطقه اتحادیه ای را در مقابل ایل قشقایی بوجود آورده بودند. امروز نقش خمسه بیشتر با طرح بهارلو شناخته می شود.]
confusion of tonguer
امیختگی زبانها
comparative philology
علم مقایسه زبانها
they say
میگویند
glossography
طبقه بندی و شرح زبانها
they f. him
ازاوتملق میگویند
there is a rumour that
چنین میگویند که
it is not true that he is dead
اینکه میگویند مرده است حق ندارد
philologer
لغت شناس کسیکه ازاصول و قواعدکلی زبانها اگاه است
dollar sign
که رد برخی زبانها برای بیان یک متغیر به عنوان نوع رشته به کار می رود
rackets
یکجور توپ بازی با چوگانی که انرا racket میگویند
scissoring
1-معرفی بخشی از تصویرو سپس بریدن آن به طوری که قابل چسباندن در تصویر دیگر باشد.2-معرفی بخشی از تصویروحذف هراخلاعی خارج از این ناحیه
wherunto
که بدان
thereunto
بدان
thereto
بدان
thereto attached
پسوسته بدان
thereby
بدان وسیله
according as
چنانکه بدان سان که
whereat
که بدان جهت که در انجا
persia
ایران
Iran
ایران
key-rings
حلقهای که بدان کلید می اویزند
paradoxically
بدان سان که باعقیده .....است
poetic justice
کامیابی خوبان و شکست بدان
the question referred to above
موضوعی که در بالا بدان اشاره شد
that is nothing like it
هیچ شباهتی بدان ندارد
key-ring
حلقهای که بدان کلید می اویزند
the iranian nation
ملت ایران
of iranian nationality
تابع ایران
oil from iran
نفت ایران
iranian
اهل ایران
on the west of iran
در باختر ایران
all iran
همه ایران
where no human foot can tread
جایی که پای ادمیزاد بدان نمیرسد.
it was beneath my notice
مراعارمی امدازاینکه بدان توجهی کنم
nose ring
حلقهای که به بینی گاومیزنند تا بدان اورابکشند
omnim gatherum
مهمانی که همه کس بدان خوانده شود
gate meeting
انجمنی که بادادن ورودیه بدان درایند
it is not pervious to reasonov
بدان دسترسی ندارد خردانرانمیتواند دریابد
he had no evidence to go upon
مدرکی نداشت که بدان متکی شود
iranian mathematical sociaty
انجمن ریاضیات ایران
in iranian territory
در خاک
[سرزمین]
ایران
iranian physical society
انجمن فیزیک ایران
PETAG
شرکت فرش ایران
The Iranian currency.
پول رایچ ایران
avestan
زبان باستانی ایران
satrap
استاندار قدیم ایران
rial
واحد پول ایران
timberhead
انتهای تیر کشتی که طناب بدان اویزند
near side
سمت اسباب که ژیمناست بدان نزدیک میشود
self feeder
ماشینی که موادلازمه ازطرف خودش بدان میرسد
hobbies
کاری که کسی بدان عشق وعلاقه دارد
plowhead
چارچوبی که گاو اهن بدان متصل میشده
an accessible place
جایی که راه یافتن بدان ممکن است
hobby
کاری که کسی بدان عشق وعلاقه دارد
I come from Iran . I am Iranian.
من اهل ایران هستم (ایرانی ام )
For example ( instance ) , lets take Iran .
مثلا" فرضا" همین ایران
He was deported from Iran.
اورااز ایران اخراج کردند
iranian state railways
راه اهن دولتی ایران
nestorian
کلیسای نسطوری قدیم ایران
iran u.s. claims tribunal
دیوان دعاوی ایران و امریکا
journal of the iranian mathematical soci
ماهنامه انجمن ریاضی ایران
Iran Carpet Company
شرکت سهامی فرش ایران
He reanimated the Iranian agriculture.
کشاورزی ایران رازنده کرد
phallic
وابسته به پرستش الت مردی وابسته به الت رجولیت وابسته به قضیب
phonoscope
التی که بدان سیمهای ادوات موسیقی ازموده میشوند
paroli
دوبرابر داو بوسیله افزودن پول برده بدان
string board
تیر یا تختهای که پلههای سنگین بدان تکیه دارند
sogdian
اهل سغدیا یا سغد قدیم ایران
I will depart the day after tomorrow with the Iran Air.
من پس فردا با ایران ایر پرواز می کنم.
This car is of Iranian make (manufacture).
این اتوموبیل ساخت ایران است
Irans industry is progressing.
صنعت ایران درحال ترقی است
forbidden fruits
چیزی که به واسطه ممنوع بودن انسان بدان ارزو میکند
accessibly
چنانکه بتوان بدان راه یافت بطور قابل دسترس
over production
عمل اوزدن کالایی بیش ازاندازهای که بدان نیازمندی هست
buff stick
بدان پیچیده است و برای پرداخت کردن بکار میبرند
forbidden fruit
چیزی که به واسطه ممنوع بودن انسان بدان ارزو میکند
Iranian goods are usally solid.
جنس ساخت ایران غالبا" محکم است
cowlstaff
چوبی که دونفر روی شانه حمل کرده وچیزهایی بدان می اویزند
mumpsimus
ایین دیرینه بی معنی که ازروی تعصب بدان بچسبند نادان متعصب
Nahavand
شهر نهاوند
[در شمال غربی ایران نزدیک همدان]
your reverence
عنوان کشیشان که برابر است با عناوین قدیمی ایران
crankpin
قسمت استوانهای دسته میل لنگ که میلههای رابط بدان متصل میشود
go cart
چارچوب غلتک داری که کودکان دست بدان گرفته راه رفتن میاموزند
The persian gulf is between Iran and saude Arabia .
خلیج فارس میان ایران وعربستان سعودی قرار گرفته
his reverence
جناب اقای- عنوان کشیشان که برابراست باعناوین قدیمی ایران
free haul
در حمل مصالح ساختمانی به کارگاه حداکثر مسافتی را که کرایه اضافی بدان تعلق نگیردگویند
vives
یکجور ناخوشی گوش که کره اسبهای تازه بعلف بسته بدان دچار می شوند
walking chair
چارچوب غلتک دار که کودکان دست خود را بدان گرفته راه رفتن می اموزند
final setting time
مدت زمانی که بتن بدان درجه از سختی برسد که بتواندفشار معین را تحمل کند
syzygial
وابسته به جفت یانقاط متقابل وابسته به استقرار سه ستاره در خط مستقیم
olympian
اسمانی وابسته بخدایان کوه المپ وابسته بمسابقات المپیک
bureaucratic
وابسته به اداره بازی وکاغذ پرانی وابسته به دیوان سالاری
dialectological
وابسته بعلم منطق جدلی وابسته به گویش شناسی
telepathic
وابسته به دورهم اندیشی وابسته به توارد یا انتقال فکر
subglacial
وابسته به زیر توده یخ وابسته بدوره فرعی یخبندان
choral
وابسته بدسته سرودخوانان وابسته به اواز دسته جمعی
rectal
وابسته براست روده وابسته به معاء غلاظ
puritanical
وابسته بفرقه پیوریتان ها وابسته به پاک دینان
sothic
وابسته به ستاره کلب وابسته به شعرای یمانی
phylar
وابسته به راسته ودسته وابسته به قبیله ونژاد
lexicographic
وابسته به فرهنگ نویسی وابسته به واژه نگاری
vehicular
وابسته به وسائط نقلیه وابسته به رسانه یابرندگر
HE that lies down with dogs must expect to rise with fleas..
<proverb>
کسى که با سگها بخوابد بایستى انتظار آن را هم داشته باشد که با یشرات برخیزد.(پسر نوی با بدان بنشست ,خاندان نبوتش گم شد).
deep motif
نگاره گوزن و غزال
[که در فرش های حیوان دار و باغی ایران، هند و چین بکار می روند.]
cliquy
وابسته به دسته یا گروه وابسته به جرگه
kinetic
وابسته بحرکت وابسته به نیروی محرکه
monarchic
وابسته به حکومت سلطنتی وابسته به سلطنت
supervisory
وابسته به نظارت وسرپرستی وابسته به برنگری
erotic
وابسته به عشق شهوانی وابسته به eros
cliquey
وابسته به دسته یا گروه وابسته به جرگه
peregrin falcon
یکجور قوش تیز پرکه قوش بازان بدان دلبستگی دارند
green stick
شکستگی استخوان درکودکان بدان گونه که یک سوی استخوان شکسته سو
i take no interest in that
هیچ بدان دلبستگی ندارم هیچ از ان خوشم نمیاید
diamond design
طرح قاب لوزی
[که بیشتر در فرش های هندسی باف قشقایی، ایلیایی و نواحی غرب ایران بکار می رود.]
totems
روح محافظ شخص درخت یا جانوری که سرخ پوستان حفظ وحامی روحانی خود دانسته واز تجاوز بدان یاخوردن گوشت ان خودداری می کردند
totem
روح محافظ شخص درخت یا جانوری که سرخ پوستان حفظ وحامی روحانی خود دانسته واز تجاوز بدان یاخوردن گوشت ان خودداری می کردند
lithic
وابسته به ریگ وابسته به لیتوم
zygose
وابسته به لقاح وابسته به گشنیدگی
sister services
یکانهای وابسته قسمتهای وابسته
frontal
وابسته به پیشانی وابسته بجلو
Tekke motife
نگاره تکه
[این نقش در فرش های ترکمن چه در ایران و چه در ترکمنستان مورد استفاده قرار می گیرد و بصورت هشت ضلعی کنگره ای می باشد.]
safflower
گل رنگ
[این گیاه صورت وحشی در کشورهای مختلف رشد می کند. در ایران در خراسان و تبریز وجود دارد. از گلبرگ ها رنگینه زرد استخراج می کنند.]
double knotting
گره دوخفتی یا دو رو
[که در بعضی از فرش های تزپینی ایران بکار رفته و هر دو طرف فرش دارای پرز با نقشی متفاوت است.]
fish design
طرح ماهی درهم یا هراتی
[این نوع طرح به گونه های مختلف در فرش ایران، ترکیه، چین و هند بکار گرفته می شود.]
Tahmasb
شاه تهماسب
[پسر شاه اسماعیل موسس سلسله صفوی خدمات زیادی برای حفظ و اعتلا هنر فرشبافی ایران به جای گذاشت.]
enclitic
متکی به کلمه قبلی کلمهای که تکیه ندارد و یااگر دارد تکیه اش رابکلمه پیش از خود میدهد ودر تلفظ بدان کلمه می چسبد
morphic
وابسته به شکل وابسته به شکل شناسی خواب الود
Neanderthal
وابسته به انسان غارنشین وابسته به انسان وحشی واولیه
hermitical
وابسته به گوشه نشینی وابسته بزاهدهای گوشه نشین
litmus
ماده ابی رنگی که ازبعضی گلسنگ ها بدست میایدودر اثر اسید زیاد برنگ قرمزتبدیل میشود وهرگاه قلیا بدان بزنند باز برنگ ابی در میاید
associate
وابسته وابسته کردن
associated
وابسته وابسته کردن
associating
وابسته وابسته کردن
associates
وابسته وابسته کردن
Murghi rugs
فرش های مرغی
[این طرح در فرش های جنوب ایران بیشتر دیده شده و نمادی از مرغ یا خروس را بصورت شکل هندسی نشان می دهد.]
Joshegan
جوشقان
[این منطقه در مرکز ایران از قرن دوازدهم هجری قالیبافی با طرح بندی لوزی معروف بوده است. لوزی ها از انواع گل ها بهره گرفته و گاه حالت یک ترنج بزرگ دارد.]
triplet
سه بخشی
sextets
شش بخشی
sectoral
بخشی
divisor
بخشی
local
<adj.>
بخشی
dichotomous
دو بخشی
as part of
بخشی از
Centigrade
صد بخشی
regional
<adj.>
بخشی
hexaploid
شش بخشی
parochial
بخشی
ninefold
نه بخشی
portion
بخشی
portions
بخشی
bisection
دو بخشی
sextet
شش بخشی
partial
بخشی
fractions
بخشی از
fraction
بخشی از
trichotomous
سه بخشی
triarchy
سه بخشی
tripartite
سه بخشی
sectorial
بخشی
popliteal
وابسته به پس زانو وابسته به حفره پس زانو رکبی
poplitaeal
وابسته به پس زانو وابسته به حفره پس زانو رکبی
physico chemical
وابسته به فیزیک و شیمی وابسته به شیمی فیزیکی
epistemologycal
وابسته به معرفت شناسی وابسته به شناخت شناسی
trichotomy
سه بخشی بودن
two sector economy
اقتصاد دو بخشی
fractions
1-بخشی از یک واحد
sectoral integation
یکپارچگی بخشی
refreshments
نیرو بخشی
genbraliztion
کلیت بخشی
refreshment
نیرو بخشی
slice
بخشی از چیزی
sectoral integation
ادغام بخشی
personification
شخصیت بخشی
fraction
1-بخشی از یک واحد
drill tang
بخشی از مته
vitalization
حیات بخشی
equipartition principle
اصل هم بخشی
vivification
حیات بخشی
triploid
سه قسمتی سه بخشی
two sector model
الگوی دو بخشی
slices
بخشی از چیزی
part
بخشی از چیزی
fytte
بخشی ازشعر
efficiency
اثر بخشی
dezincification
فرسودگی بخشی
stanza
بخشی از بازی
partial
بخشی قسمتی
stanine scale
مقیاس نه بخشی
contributes
هم بخشی کردن
heptamerous
هفت بخشی
effectiveness
اثر بخشی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com