Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English
Persian
cathectic
وابسته به تمرکز روانی شهوانی شده
Other Matches
cathexis
تمرکز روانی
erotic
وابسته به عشق شهوانی وابسته به eros
psychotherapeutic
وابسته بدرمان روانی
concentrating
تمرکز دادن تمرکز اتش تمرکز قوا
concentrates
تمرکز دادن تمرکز اتش تمرکز قوا
concentrate
تمرکز دادن تمرکز اتش تمرکز قوا
concentrations
تمرکز اتش تمرکز غلظت مواد شیمیایی موجود در هوا بازداشتگاه اسرا
concentration
تمرکز اتش تمرکز غلظت مواد شیمیایی موجود در هوا بازداشتگاه اسرا
cyprian
شهوانی
ruttish
شهوانی
red-hot
<adj.>
شهوانی
lecherous
شهوانی
erotic
شهوانی
lustihood
شهوانی
tasty
<adj.>
شهوانی
passionate
شهوانی
fleshly
شهوانی
brutal
شهوانی
juicy
<adj.>
شهوانی
salacious
شهوانی
lustful
شهوانی
lust ful
شهوانی
lascivious
شهوانی
goaty
شهوانی
randy
شهوانی
red blooded
شهوانی
voluptuous
شهوانی
red-blooded
شهوانی
carnalize
شهوانی کردن
peepshows
فیلم شهوانی
lydian
شهوانی نرم
peepshow
فیلم شهوانی
carnalist
ادم شهوانی
fulsome
فربه شهوانی
goats
ادم شهوانی
goat
ادم شهوانی
sensual
شهوانی جسمانی
libidos
تحریک شهوانی
carnal
نفسانی شهوانی
libido
تحریک شهوانی
sensualization
ازاده شهوانی
lasciviously
بطور شهوانی
animalize
شهوانی کردن
satyr
ادم شهوانی
nymphomania
جنون شهوانی زن
hot liver
مزاج شهوانی
satyrs
ادم شهوانی
rutty
شهوانی هوسران
sexy
دارای احساسات شهوانی
sexier
دارای احساسات شهوانی
erotization
خاصیت شهوانی یافتن
sexiest
دارای احساسات شهوانی
carnally
بطور جسمانی یا شهوانی
cathect
تحریک شهوانی کردن
satyriasis
جنون شهوانی مرد
lubricity
شهوانی بودن چربی
phallic
وابسته به پرستش الت مردی وابسته به الت رجولیت وابسته به قضیب
orgasm
شور شهوانی اوج لذت جنسی
orgasms
شور شهوانی اوج لذت جنسی
concupiscible
تحریک شده بوسیله امیال شهوانی
cathectic
تحت اثر قوه شهوانی قرار گرفته
eroticism
تحریک احساسات شهوانی بوسیله تخیل ویابوسایل هنری
focusing
تمرکز
centering
تمرکز
centralisation
تمرکز
yeep joung
تمرکز
concentration
تمرکز
centralization
تمرکز
concentrations
تمرکز
syzygial
وابسته به جفت یانقاط متقابل وابسته به استقرار سه ستاره در خط مستقیم
bureaucratic
وابسته به اداره بازی وکاغذ پرانی وابسته به دیوان سالاری
olympian
اسمانی وابسته بخدایان کوه المپ وابسته بمسابقات المپیک
ionic focusing
تمرکز با گاز
concentrates
تمرکز کردن
concentative
تمرکز دهنده
electron focusing
تمرکز الکترون
concentrates
تمرکز دادن
visual focusing
تمرکز دیداری
retain
تمرکز دادن
centering tool
ابزار تمرکز
center spuare
زاویه تمرکز
concentrating
تمرکز کردن
gas focusing
تمرکز با گاز
center
تمرکز یافتن
focusing magnet
مغناطیس تمرکز ده
concentration of fire
تمرکز اتش
focusing control
تنظیم تمرکز
concentration ratio
نسبت تمرکز
horizontal integration
تمرکز افقی
post deflection focusing
تمرکز پس از انحراف
stress concentration
تمرکز تنش
period of concentration
زمان تمرکز
cost center
تمرکز هزینه
crossover
تمرکز نخستین
data concentration
تمرکز داده
electrostatic focusing
تمرکز الکتروستاتیکی
magnetic focusing
تمرکز الکترومغناطیسی
centralist
طرفدار تمرکز
centered
تمرکز یافتن
centers
تمرکز یافتن
focusing coil
پیچک تمرکز
concentration ratio
نرخ تمرکز
focalization
تمرکز در کانون
retained
تمرکز دادن
retaining
تمرکز دادن
retains
تمرکز دادن
centralists
طرفدار تمرکز
centred
تمرکز یافتن
centre
تمرکز یافتن
concentrating
تمرکز دادن
degree of centralization
درجه تمرکز
electromagnetic focusing
تمرکز الکترومغناطیسی
concentrate
تمرکز دادن
line concentrator
تمرکز کننده خط
automatic focusing
تمرکز خودکار
concentrations
تمرکز عده ها
concentration
تمرکز عده ها
decentralization
عدم تمرکز
totalitarianism
تمرکز گرایی
concentrate
تمرکز کردن
choral
وابسته بدسته سرودخوانان وابسته به اواز دسته جمعی
subglacial
وابسته به زیر توده یخ وابسته بدوره فرعی یخبندان
telepathic
وابسته به دورهم اندیشی وابسته به توارد یا انتقال فکر
dialectological
وابسته بعلم منطق جدلی وابسته به گویش شناسی
puritanical
وابسته بفرقه پیوریتان ها وابسته به پاک دینان
rectal
وابسته براست روده وابسته به معاء غلاظ
phylar
وابسته به راسته ودسته وابسته به قبیله ونژاد
sothic
وابسته به ستاره کلب وابسته به شعرای یمانی
vehicular
وابسته به وسائط نقلیه وابسته به رسانه یابرندگر
lexicographic
وابسته به فرهنگ نویسی وابسته به واژه نگاری
critical concentration
میزان تمرکز بحرانی
centralized design
طراحی تمرکز یافته
decentralizing
عدم تمرکز دادن
concentration area
منطقه تمرکز اتش
decentralizes
عدم تمرکز دادن
concentrates
تمرکز دادن تغلیظ
concentrate
تمرکز دادن تغلیظ
masses
تمرکز قوای جنگی
concentrating
تمرکز دادن تغلیظ
massing of fire
تمرکز دادن اتشها
self focus
تنظیم تمرکز خودکار
massing
تمرکز قوای جنگی
bourrelet
ورم تمرکز گلوله
decentralised
عدم تمرکز دادن
mass
تمرکز قوای جنگی
decentralises
عدم تمرکز دادن
decentralize
عدم تمرکز دادن
decentralising
عدم تمرکز دادن
centralism
سیستم تمرکز در اداره مملکت
electron beam focusing
تمرکز دهی اشعه الکترونی
centralizing
تمرکز دادن تمرکزی کردن
centralizes
تمرکز دادن تمرکزی کردن
authoritarianism
فلسفهء تمرکز قدرت یا استبداد
centralize
تمرکز دادن تمرکزی کردن
centralising
تمرکز دادن تمرکزی کردن
concenter
تمرکز دادن تغلیظ کردن
centralises
تمرکز دادن تمرکزی کردن
centralised
تمرکز دادن تمرکزی کردن
yield point
حد روانی
flows
روانی
flowed
روانی
psychic
روانی
fluency
روانی
psychical
روانی
liquid limit
حد روانی
volubility
روانی
flow
روانی
facility
روانی
psychological
روانی
subversives
روانی
mellifluence
روانی
mental
روانی
subversive
روانی
freedoms
روانی
fluidity
روانی
freedom
روانی
supervisory
وابسته به نظارت وسرپرستی وابسته به برنگری
kinetic
وابسته بحرکت وابسته به نیروی محرکه
monarchic
وابسته به حکومت سلطنتی وابسته به سلطنت
cliquey
وابسته به دسته یا گروه وابسته به جرگه
cliquy
وابسته به دسته یا گروه وابسته به جرگه
centralize
تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
centralizes
تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
I am not in the right frame of mind. I cannot concerntrate.
فکرم حاضرنیست ( تمرکز فکر ندارم )
centralizing
تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
localization
تمرکز درنقطه بخصوصی محلی کردن
pooled
قرقره متمرکز کردن یا محل تمرکز
centralised
تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
pools
قرقره متمرکز کردن یا محل تمرکز
centralises
تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
centralising
تمرکز دادن درمرکز جمع کردن
pool
قرقره متمرکز کردن یا محل تمرکز
statism
تمرکز قدرت اقتصادی در دولت مرکزی
center
کانونی کردن تمرکز یافتن مرکز
hit the high spots
<idiom>
روی نکته اصلی تمرکز کردن
gather writer
تمرکز اطلاعات در داخل یک رکورد فیزیکی
decentralism
سیستم عدم تمرکز در اداره مملکت
permanent magnet focusing
تمرکز اشعه بوسیله مغناطیسهای پایدار
permanent magnet centering
تمرکز اشعه بوسیله مغناطیسهای پایدار
Zionism
نهضت تمرکز بنی اسرائیل درفلسطین
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com