Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
vindicatory
وابسته به توجیه
Other Matches
phallic
وابسته به پرستش الت مردی وابسته به الت رجولیت وابسته به قضیب
justification
توجیه
orientation
توجیه
rationale
توجیه
base line
خط توجیه
briefing
توجیه
comebacks
توجیه
justifications
توجیه
comeback
توجیه
rationalization
توجیه
orienting line
خط توجیه
briefings
توجیه
intellectualization
توجیه عقلی
briefing
توجیه کردن
justifiability
توجیه پذیری
briefings
توجیه کردن
justifying
توجیه کردن
vindicate
توجیه کردن
justify
توجیه کردن
vindicating
توجیه کردن
vindicates
توجیه کردن
justificatory
توجیه امیز
vindicated
توجیه کردن
justifies
توجیه کردن
assumed orientation
توجیه فرضی
justifiable
قابل توجیه
justifiable
توجیه پذیر
legitimized
توجیه کردن
legitimizing
توجیه کردن
legitimize
توجیه کردن
legitimization
توجیه کردن
legtimize
توجیه کردن
legitimatize
توجیه کردن
legitimising
توجیه کردن
legitimises
توجیه کردن
legitimised
توجیه کردن
map orientation
توجیه نقشه
justifier
توجیه کننده
legitimizes
توجیه کردن
orienting
توجیه کردن
economic feasibility
توجیه اقتصادی
ready room
اطاق توجیه
orienting angle
زاویه توجیه
vindicative
مربوط به توجیه
vindicator
توجیه کننده
unwarrantable
توجیه نکردنی
orientation
توجیه کردن
self justification
توجیه خویشتن
orients
توجیه کردن
selfjustification
توجیه خود
orient
توجیه کردن
economic justification
توجیه اقتصادی
orienting station
ایستگاه توجیه
unwarranted
توجیه نکردنی
interpretability
قابلیت توجیه
rationalization
توجیه عقلی
justifiable homicide
قتل قابل توجیه
rationalises
عقلا توجیه کردن
vindication
اثبات بیگناهی توجیه
rationalised
عقلا توجیه کردن
map orientation
توجیه کردن نقشه
justifiable homicides
قتل قابل توجیه
rationalising
عقلا توجیه کردن
rationalize
عقلا توجیه کردن
rationalized
عقلا توجیه کردن
rationalizes
عقلا توجیه کردن
rationalizing
عقلا توجیه کردن
sink in
<idiom>
توجیه شدن چیزی
holophrastic
توجیه مفاهیم مرکب با یک کلمه
directed net
شبکه توجیه شده مخابراتی
compass bearing
زاویه توجیه قطب نما
bureaucratic
وابسته به اداره بازی وکاغذ پرانی وابسته به دیوان سالاری
olympian
اسمانی وابسته بخدایان کوه المپ وابسته بمسابقات المپیک
syzygial
وابسته به جفت یانقاط متقابل وابسته به استقرار سه ستاره در خط مستقیم
assumed orientation
توجیه فرضی وسایل نقشه برداری
subglacial
وابسته به زیر توده یخ وابسته بدوره فرعی یخبندان
choral
وابسته بدسته سرودخوانان وابسته به اواز دسته جمعی
dialectological
وابسته بعلم منطق جدلی وابسته به گویش شناسی
telepathic
وابسته به دورهم اندیشی وابسته به توارد یا انتقال فکر
puritanical
وابسته بفرقه پیوریتان ها وابسته به پاک دینان
sothic
وابسته به ستاره کلب وابسته به شعرای یمانی
rectal
وابسته براست روده وابسته به معاء غلاظ
vehicular
وابسته به وسائط نقلیه وابسته به رسانه یابرندگر
phylar
وابسته به راسته ودسته وابسته به قبیله ونژاد
lexicographic
وابسته به فرهنگ نویسی وابسته به واژه نگاری
dialectic
هگل و مارکس ان را جهت تعلیل و توجیه امور
declinator
سمت یاب کشتی وسیله توجیه دستگاه
orient
توجیه دستگاههای مغناطیسی هماهنگ کردن دستگاهها
orients
توجیه دستگاههای مغناطیسی هماهنگ کردن دستگاهها
orienting
توجیه دستگاههای مغناطیسی هماهنگ کردن دستگاهها
The officers were brifed on (about) the detailes.
افسران درباره جزییات مطلع ( توجیه شدند )
mysticism
توجیه مسائل سیاسی به مدد الهام واشراق عرفان
supervisory
وابسته به نظارت وسرپرستی وابسته به برنگری
kinetic
وابسته بحرکت وابسته به نیروی محرکه
erotic
وابسته به عشق شهوانی وابسته به eros
cliquy
وابسته به دسته یا گروه وابسته به جرگه
cliquey
وابسته به دسته یا گروه وابسته به جرگه
monarchic
وابسته به حکومت سلطنتی وابسته به سلطنت
stereogram
یک زوج عکس استریوسکوپی توجیه شده برای برجسته بینی
frontal
وابسته به پیشانی وابسته بجلو
zygose
وابسته به لقاح وابسته به گشنیدگی
sister services
یکانهای وابسته قسمتهای وابسته
lithic
وابسته به ریگ وابسته به لیتوم
vital necessity
پدیدهای که دولتها با توسل به ان بسیاری از اعمال غیر منطقی یا نامشروع یا تجاوزکارانه خود را توجیه می کنند
debriefing
پسش اطلاعات کسب شده بوسیله کشتی یا هواپیما توجیه و بازپرسی از خلبانان بعد از شناسایی
racism
اعتقادبه برتری برخی نژادها بربعضی دیگر و لزوم توجیه خصوصیات قومی و ملی وفرهنگی بر مبنای معیارهای نژادی
rationalized
بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalised
بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalizing
بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalize
بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalises
بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalising
بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalizes
بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
Neanderthal
وابسته به انسان غارنشین وابسته به انسان وحشی واولیه
hermitical
وابسته به گوشه نشینی وابسته بزاهدهای گوشه نشین
morphic
وابسته به شکل وابسته به شکل شناسی خواب الود
briefing direction
دستورالعمل اجرای توجیه دستورالعمل جلسه توجیهی
associating
وابسته وابسته کردن
associate
وابسته وابسته کردن
associated
وابسته وابسته کردن
associates
وابسته وابسته کردن
interpreting
ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن
interprets
ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن
interpreted
ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن
briefer
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefed
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
brief
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefest
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
interpret
ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن
physico chemical
وابسته به فیزیک و شیمی وابسته به شیمی فیزیکی
poplitaeal
وابسته به پس زانو وابسته به حفره پس زانو رکبی
epistemologycal
وابسته به معرفت شناسی وابسته به شناخت شناسی
popliteal
وابسته به پس زانو وابسته به حفره پس زانو رکبی
justifies
توجیه کردن هم تراز کردن
justify
توجیه کردن هم تراز کردن
justifying
توجیه کردن هم تراز کردن
justifying
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
justify
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
justifies
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
life cycle hypothesis
فرضیه درامد در طول عمر فرضیهای است که بر اساس ان مصرف وابسته به درامدهای پیش بینی شده درطول عمر میباشد . این فرضیه در مقابل فرضیه اولیه کینز قرار دارد که به موجب ان مصرف وابسته به درامد فصلی است .
germane
وابسته
interdependent
وابسته
sexual organs
وابسته به
pertinent
وابسته
syncop
وابسته به غش
commissarial
وابسته به
appurtenant
وابسته
comprador
وابسته
pyretic
وابسته به تب
congenerous
وابسته
related
وابسته
pyrexic
وابسته به تب
attendant
وابسته
attendants
وابسته
pyrexial
وابسته به تب
of kin
وابسته
tuitionary
وابسته به
attached
وابسته
affiliate
وابسته
affiliates
وابسته
affiliating
وابسته
attache
وابسته
affiliated
وابسته
attributable
وابسته به
aquatic
وابسته به اب
federating
وابسته
federates
وابسته
federated
وابسته
federate
وابسته
thereof=of that
وابسته به ان
pertianing
وابسته
thereof
وابسته به ان
cantabrigian
وابسته به
plantar
وابسته به کف پا
adjective
وابسته
adjectives
وابسته
riverrine
وابسته به
akin
وابسته
belonging
وابسته ها
elfin
وابسته به جن
dependent
وابسته
cephalic
وابسته به سر
carpal
وابسته به مچ
pertaining
وابسته
dependant
وابسته
subordinated
وابسته
israelitish
وابسته به
relative
وابسته
wedded
وابسته
monitorial
وابسته به
subordinate
وابسته
contingents
وابسته
elysian
وابسته به
febile
وابسته به تب
hanger on
وابسته
dependants
وابسته
subordinating
وابسته
subordinates
وابسته
contingent
وابسته
correspondent
وابسته
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com