Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
English
Persian
aoristic
وابسته به زمان ماضی غیر معین
Other Matches
should
زمان ماضی واسم مفعول فعل معین shall
the past tense
زمان ماضی ماضی مطلق
aorist
ماضی غیر معین
preterit
زمان ماضی
hung
زمان ماضی فعل
grew
زمان ماضی فعل grow
led
زمان ماضی فعل lead
bade
زمان ماضی فعل bid
left
: زمان ماضی فعل leave
tore
زمان ماضی فعل tear
rang
زمان ماضی فعل ring
ran
زمان ماضی فعل run
hove
زمان ماضی فعل heave
flew
زمان ماضی فعل fly
ground
زمان ماضی فعل grind
felt
:زمان ماضی فعل feel
founds
زمان ماضی واسم فعول find
had
زمان ماضی واسم مفعول فعل have
found
زمان ماضی واسم فعول find
bad
زمان ماضی قدیمی فعل bid
preterit
وابسته بفعل ماضی
met
زمان ماضی واسم مفعول فعل meet
fought
زمان ماضی واسم مفعول فعل fight
patches
مدت زمان معین
patch
مدت زمان معین
decompression diving
غواصی در عمق یا زمان معین
fixed time call
مکالمه در زمان معین و ثابت
height delay
زمان تاخیر رسیدن هواپیمابارتفاع معین
failure
تعداد مشخص خطا در یک دوره زمان معین
failures
تعداد مشخص خطا در یک دوره زمان معین
work load
مقدارکاری که یک کارگر در زمان معین انجام میدهد
balance of trade
تفاوت رقم واردات و صادرات کشور در زمان معین
decay curves
منحنی نمایش کاهش تشعشعات اتمی در زمان معین
rain check
<idiom>
رد کردن درخواستی برای یک تاریخ معین و موکول آن به زمان دیگر
splits
زمان ثبت شده برای فواصل معین یک مسابقه زمان ثبت شده برای قهرمان دو 004متر
imprescriptible
وابسته به اموال حقوقی که مشمول مرور زمان نیست غیر مشمول مرور زمان تجویز نشده
time dependent
وابسته به زمان
spatiotemporal
وابسته بفضا و زمان
peacetime
وابسته به زمان صلح
horlogic
وابسته به زمان سنجی
wartime
وابسته به زمان جنگ
time distance
مسافت زمانی حرکت ستون مسافت طی شده در زمان معین
pre adamite
وابسته به پیش از زمان ادم
present perfect
مربوط به ماضی نقلی ماضی نقلی
false attack
حمله معین شمشیرباز درانتظار واکنش معین
retardation
[افزایش طول نخ در اثر نیروی کشش ثابت در زمان معین]
[در چله هایی که به مدت طولانی روی دار می مانند این افزایش طول مشاهده می شود و کاهش استحکام نخ و کاهش طول عمر فرش را به همرا دارد.]
past
ماضی
the preterite tense
ماضی مطلق
past perfect tense
ماضی بعید
present perfect tense
ماضی کامل
perfect tense
ماضی کامل
did not
ماضی منفی do
past or preterite d.
ماضی مطلق
perfect tense
ماضی قریب
past perfect
ماضی بعید
knew
ماضی فعل Know
present perfect tense
ماضی قریب
line haul
زمان لازم برای حمل بار به وسیله ستون زمان حمل باریا زمان حرکت ستون موتوری
pluperfect
فعل ماضی بعید
leant
ماضی فعل lean
present progressive
ماضی قریب استمراری
cache memory
مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
cache
مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
caches
مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
i wish you would go
بجای ماضی استمراری در موردتمنی یا ارزو
primary tenses
زمانها یاصلی و گذشته وماضی قریب و ماضی بعید
phallic
وابسته به پرستش الت مردی وابسته به الت رجولیت وابسته به قضیب
realtime
زمان حقیقی یا زمان خالص ارسال و دریافت پیامها
perfect infinitive
مصدری که با اسم مفعول ساخته میشودو جای ماضی کامل را میگیرد
perfect participle
وجه وصفی معلوم که برای ساختن ماضی نقلی اغاز گردد
circuit
روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
circuits
روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
road time
یا زمان تخلیه جاده زمان عبور ستون
It will be some time before the new factory comes online, and until then we can't fulfill demand.
آغاز به کار کردن کارخانه جدید مدتی زمان می برد و تا آن زمان قادر به تامین تقاضا نخواهیم بود.
time charter
اجاره وسیله نقلیه برای مدت معین اجاره کشتی برای مدت معین
bureaucratic
وابسته به اداره بازی وکاغذ پرانی وابسته به دیوان سالاری
syzygial
وابسته به جفت یانقاط متقابل وابسته به استقرار سه ستاره در خط مستقیم
olympian
اسمانی وابسته بخدایان کوه المپ وابسته بمسابقات المپیک
access time
کل زمان لازم برای رسانه ذخیره سازی از وقتی که تقاضای داده میشود تا زمان بازگشت داده
subglacial
وابسته به زیر توده یخ وابسته بدوره فرعی یخبندان
telepathic
وابسته به دورهم اندیشی وابسته به توارد یا انتقال فکر
dialectological
وابسته بعلم منطق جدلی وابسته به گویش شناسی
choral
وابسته بدسته سرودخوانان وابسته به اواز دسته جمعی
IAM
فضای حافظه که زمان دستیابی بین زمان حافظه اصلی و سیستم بر پایه دیسک دارد
reference
نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
references
نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
present
زمان حاضر زمان حال
seek time
زمان جستجو زمان طلب
presenting
زمان حاضر زمان حال
arrivals
زمان حضور زمان رسیدن
arrival
زمان حضور زمان رسیدن
presents
زمان حاضر زمان حال
response time
زمان جواب زمان پاسخگویی
presented
زمان حاضر زمان حال
read time
زمان اماده شدن اطلاعات زمان در دسترس قرار گرفتن اطلاعات کامپیوتری
lexicographic
وابسته به فرهنگ نویسی وابسته به واژه نگاری
vehicular
وابسته به وسائط نقلیه وابسته به رسانه یابرندگر
puritanical
وابسته بفرقه پیوریتان ها وابسته به پاک دینان
phylar
وابسته به راسته ودسته وابسته به قبیله ونژاد
sothic
وابسته به ستاره کلب وابسته به شعرای یمانی
rectal
وابسته براست روده وابسته به معاء غلاظ
tour of duty
زمان گردش ماموریت زمان توقف پرسنل در مناطق مختلف ماموریت
supervisory
وابسته به نظارت وسرپرستی وابسته به برنگری
monarchic
وابسته به حکومت سلطنتی وابسته به سلطنت
cliquy
وابسته به دسته یا گروه وابسته به جرگه
cliquey
وابسته به دسته یا گروه وابسته به جرگه
erotic
وابسته به عشق شهوانی وابسته به eros
kinetic
وابسته بحرکت وابسته به نیروی محرکه
were
گذشته فعل be to و جمع فعل ماضی was
dive schedule
جدول حداکثر زمان و عمق استخر برای شیرجه جدول نشاندهنده عمق و زمان ماندن زیر اب غواص
times
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
timed
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
equation of time
خطای قرائت زمان نجومی پس ماند زمان نجومی
unemployment compensation
پرداختی در زمان بیکاری پرداخت کمکی در زمان بیکاری
lithic
وابسته به ریگ وابسته به لیتوم
frontal
وابسته به پیشانی وابسته بجلو
zygose
وابسته به لقاح وابسته به گشنیدگی
sister services
یکانهای وابسته قسمتهای وابسته
execution
1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
loom time
مدت زمان بافت
[از زمان چله کشی تا جدا کردن فرش بافته شده از دار و مبنای تعیین ساعات کار مفید، وقت حقیقی لازم جهت اتمام فرش و قیمت نسبی فرش می باشد.]
production cycle
زمان یا دوره بافت یک فرش
[این دوره از زمان طراحی یا نقشه کشی شروع شده و به بافت کامل فرش منتهی می شود.]
interlook dormant period
زمان توقف دستگاه رادار مدت زمان توقف کار تجسس رادار
frequency
زمان تناوب زمان تکرار تناوب عمل
frequencies
زمان تناوب زمان تکرار تناوب عمل
punctual
معین
ancillary
معین
limiting
معین
adjutor
معین
accessorial
معین
precise
معین
settled
معین
accessory
معین
definite
معین
adjutant
معین
auxiliary
معین
given
معین
allying
معین
regular
معین
regulars
معین
ally
معین
ledger
معین
ledgers
معین
subsidiary
معین
specifics
معین
subsidiaries
معین
specific
معین
indeterminate
نا معین
specified
معین
rubicon
حد معین
auxiliaries
معین
adjutants
معین
determinate
معین
fixed
معین
certain
معین
anyone
هرشخص معین
adverb modifying a verb
معین فعل
aoristic
غیر معین
settles
معین کردن
allotted time
وقت معین
adverbs
معین فعل
adverb
معین فعل
limit
معین کردن
specified time
وقت معین
assignable
معین مشخص
systematically
با روش معین
ledger card
کارت معین
thetical
مقرر معین
thetic
مقرر معین
the fullness of time
وقت معین
dose
اندازه معین
dosed
اندازه معین
doses
اندازه معین
at a stated time
در وقت معین
statically determined
از نظراستاتیکی معین
linking verb
فعل معین
shall
فعل معین
specifics
مخصوص معین
spans
فاصله معین
spans
مدت معین
designate
معین کردن
regulars
معین مقرر
regular
معین مقرر
insets
: معین کردن
inset
: معین کردن
part performance
عقد معین
designates
معین کردن
spanned
فاصله معین
designating
معین کردن
spanned
مدت معین
span
فاصله معین
span
مدت معین
specific
مخصوص معین
dosing
اندازه معین
definitive
معین کننده
allocating
معین کردن
allocates
معین کردن
auxiliary
امدادی معین
auxiliaries
امدادی معین
define
معین کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com