English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English Persian
menstrual وابسته به قاعده گی
Other Matches
corkscrew rule قاعده پیچ بطری بازکن قاعده چوب پنبه کش
phraseologically ازروی قاعده عبارت سازی به ایین سخن پردازی ازروی قاعده انشا
phallic وابسته به پرستش الت مردی وابسته به الت رجولیت وابسته به قضیب
bureaucratic وابسته به اداره بازی وکاغذ پرانی وابسته به دیوان سالاری
syzygial وابسته به جفت یانقاط متقابل وابسته به استقرار سه ستاره در خط مستقیم
olympian اسمانی وابسته بخدایان کوه المپ وابسته بمسابقات المپیک
choral وابسته بدسته سرودخوانان وابسته به اواز دسته جمعی
dialectological وابسته بعلم منطق جدلی وابسته به گویش شناسی
subglacial وابسته به زیر توده یخ وابسته بدوره فرعی یخبندان
telepathic وابسته به دورهم اندیشی وابسته به توارد یا انتقال فکر
phylar وابسته به راسته ودسته وابسته به قبیله ونژاد
vehicular وابسته به وسائط نقلیه وابسته به رسانه یابرندگر
rectal وابسته براست روده وابسته به معاء غلاظ
puritanical وابسته بفرقه پیوریتان ها وابسته به پاک دینان
lexicographic وابسته به فرهنگ نویسی وابسته به واژه نگاری
sothic وابسته به ستاره کلب وابسته به شعرای یمانی
principle قاعده
norms قاعده
irregular بی قاعده
prior possession قاعده ید
immethodical بی قاعده
norm قاعده
production rule قاعده
informal بی قاعده
law قاعده
laws قاعده
regulation قاعده
frame قاعده
regularities قاعده
canons قاعده
canon قاعده
formulas قاعده
formulae قاعده
rule قاعده
ruleless بی قاعده
nisi قاعده
regularity قاعده
desultory بی قاعده
loose بی قاعده
regular با قاعده
looser بی قاعده
regulars با قاعده
loosest بی قاعده
formula قاعده
cliquey وابسته به دسته یا گروه وابسته به جرگه
monarchic وابسته به حکومت سلطنتی وابسته به سلطنت
cliquy وابسته به دسته یا گروه وابسته به جرگه
kinetic وابسته بحرکت وابسته به نیروی محرکه
erotic وابسته به عشق شهوانی وابسته به eros
supervisory وابسته به نظارت وسرپرستی وابسته به برنگری
octet rule قاعده هشتایی
theorem قاعده نکره
irregular خلاف قاعده
menstruating قاعده شونده
theorematic مبنی بر قاعده
heterography املای بی قاعده
equity قاعده انصاف
equities قاعده انصاف
rule governed قاعده مند
formulism قاعده فرمول)
cram's rule قاعده کرام
nitrogen rule قاعده نیتروژن
trapezoidal rule قاعده ذوزنقهای
systems قاعده رویه
precepts قاعده اخلاقی
markovnikoff's rule قاعده مارکونیکوف
golden rules قاعده زرین
system قاعده رویه
formulation قاعده سازی
phase rule قاعده فاز
precept قاعده اخلاقی
expansion rule قاعده بسط
bredt's rule قاعده برت
golden rule قاعده زرین
theorems قاعده نکره
anomalous خلاف قاعده
anomalies خلاف قاعده
maxims قاعده کلی
maxim قاعده کلی
saytzeff's rule قاعده زایتسف
regulater قاعده گذاشتن
periods قاعده زنان
period قاعده زنان
rambunctious بی قانون و قاعده
sequence rule قاعده توالی
anomaly خلاف قاعده
abnonmally بر خلاف قاعده
absolute legal قاعده تسلیط
hofmann's rule قاعده هوفمان
formulas قاعده رمزی
formulae قاعده رمزی
rule of thumb قاعده سر انگشتی
stare decisis قاعده سابقه
formula قاعده رمزی
kundt's rule قاعده کونت
snaggletooth دندان بی قاعده
huckel's rule قاعده هوکل
code قانون قاعده مقرر
axioms بدیهیات قاعده کلی
midpoint rule قاعده نقطه میانی
equation of payments قاعده پیدا کردن
L'Hôpital's rule قاعده لوپیتال [ریاضی]
axiom بدیهیات قاعده کلی
norms قاعده ماخذ قانونی
geodetically موافق قاعده پیمایش
L'Hôpital's rule قاعده هوپیتال [ریاضی]
rule of three قاعده اربعه متناسبه
norm قاعده ماخذ قانونی
base of a triangle قاعده [مثلثی] [ریاضی]
desultorily بدون قاعده پرت
chain rule قاعده زنجیری [ریاضی]
formularize تحت قاعده در اوردن
infringements نقض قانون یا قاعده
heterotaxy ترتیب خلاف قاعده
infringement نقض قانون یا قاعده
heterotaxis ترتیب خلاف قاعده
right hand rule قاعده راست گرد
principle قاعده کلی مرام
fellowsh قاعده یافتن سودوزیان
systematic قاعده دار با همست
arithmetically منطق قاعده حساب
methodically از روی اسلوب با قاعده
fermi statistics قاعده اماری فرمی
master keys قاعده کلی شاه کلید
master key قاعده کلی شاه کلید
axiom قاعده کلی اصل مسلم
maxwell boltzmann statistics قاعده اماری ماکسول-بولتسمان
principle مرام اخلاقی قاعده کلی
axioms قاعده کلی اصل مسلم
to use these rules از این قاعده ها استفاده کردن
formulating بشکل قاعده دراوردن یا اداکردن
parallelogram law of vectors قاعده متوازی الاضلاع بردارها
formulates بشکل قاعده دراوردن یا اداکردن
formulated بشکل قاعده دراوردن یا اداکردن
formulate بشکل قاعده دراوردن یا اداکردن
foulness سخت دلی کارخلاف قاعده
ochrea نیام کامل در قاعده دمبرگ
ocrea نیام کامل در قاعده دمبرگ
The exception proves the rule. استثنا قاعده را ثابت میکند.
frontal وابسته به پیشانی وابسته بجلو
zygose وابسته به لقاح وابسته به گشنیدگی
sister services یکانهای وابسته قسمتهای وابسته
lithic وابسته به ریگ وابسته به لیتوم
calibrate تحت قاعده واصول معینی دراوردن
calibrated تحت قاعده واصول معینی دراوردن
calibrates تحت قاعده واصول معینی دراوردن
calibrating تحت قاعده واصول معینی دراوردن
formulation دستور سازی تبدیل به قاعده رمزی
heteroclite کسیکه کارهایش برخلاف قاعده همگانیست
left hand rule for electron flow قاعده چپگرد برای جریان الکترون
fundus قاعده عمق ویا انتهای هر عضومجوفی
ground rule وفیفه اساسی قاعده و طرز عمل
tumbling verse شعر بی قاعده وبی وزن قدیمی
normalising تحت قانون و قاعده در اوردن هنجار کردن
normalizes تحت قانون و قاعده در اوردن هنجار کردن
systematize دارای روش یا قاعده کردن اسلوب دادن به
pattern مجموعهای از خط وط با قاعده و اشکال که مکرر تکرار می شوند
stare decisis قاعده صدور رای بر مبنای سابقه موجود
no punishment law the with inaccordance except قاعده قبح عقاب بلابیان
patterns مجموعهای از خط وط با قاعده و اشکال که مکرر تکرار می شوند
right hand rule for electron flow قاعده راست گرد برای جریان الکترون
normalize تحت قانون و قاعده در اوردن هنجار کردن
normalises تحت قانون و قاعده در اوردن هنجار کردن
normalised تحت قانون و قاعده در اوردن هنجار کردن
pact قاعده عمومی و مطلقی را برقرار وخود را ملزم به رعایت ان می کنند
pacts قاعده عمومی و مطلقی را برقرار وخود را ملزم به رعایت ان می کنند
seed pearl مروارید کوچک وبی قاعده رنگ کمرنگ مایل بخاکستری
morphic وابسته به شکل وابسته به شکل شناسی خواب الود
Neanderthal وابسته به انسان غارنشین وابسته به انسان وحشی واولیه
hermitical وابسته به گوشه نشینی وابسته بزاهدهای گوشه نشین
frequency تعداد سیکل ها یا دوره زمانی از حالت موج با قاعده که در هر ثانیه تکرار می شوند
frequencies تعداد سیکل ها یا دوره زمانی از حالت موج با قاعده که در هر ثانیه تکرار می شوند
associates وابسته وابسته کردن
associate وابسته وابسته کردن
associating وابسته وابسته کردن
associated وابسته وابسته کردن
quantum meruit کارفرما کاری را که برای انجام دادن به کارگر می داده و قرار می گذاشته که مزد او را برمبنای قاعده فوق بدهد
epistemologycal وابسته به معرفت شناسی وابسته به شناخت شناسی
physico chemical وابسته به فیزیک و شیمی وابسته به شیمی فیزیکی
popliteal وابسته به پس زانو وابسته به حفره پس زانو رکبی
poplitaeal وابسته به پس زانو وابسته به حفره پس زانو رکبی
assertion 1-عبارت برنامه از یک قاعده یا قانون 2-قاعدهای که درست است یا درست فرض میشود
formulism رعایت کامل فرمول یا قاعده فرمول دوستی
cpu ساعت درونی پردازنده که سیگنال با قاعده را ایجاد میکند که برای کنترل عملیات و ارسال داده در پردازنده است
universal قضیه کلی یا عمومی قاعده کلی
asynchronous transmission اطلاعات در فواصل زمانی بدون قاعده و نامنظم به وسیله قراردادن یک بیت شروع قبل از هر کاراکتر ویک بیت خاتمه پس از ان انتقال می یابند
life cycle hypothesis فرضیه درامد در طول عمر فرضیهای است که بر اساس ان مصرف وابسته به درامدهای پیش بینی شده درطول عمر میباشد . این فرضیه در مقابل فرضیه اولیه کینز قرار دارد که به موجب ان مصرف وابسته به درامد فصلی است .
menstruates قاعده شدن حیض شدن
menstruated قاعده شدن حیض شدن
menstruate قاعده شدن حیض شدن
quantum valebat در مواقعی که جنسی بدون تعیین قیمت دقیق فروخته و شرط شود که قیمت بر مبنای قاعده فوق بعدا" پرداخت شود
constant ROM-DC که با سرعت مشخصی می چرخد اندازه هر یک از فریمهای داده روی دیسک برای بدست آوردن یک داده با قاعده برای خارج شدن یک فریم در ثانیه تغییر میکند
constants ROM-DC که با سرعت مشخصی می چرخد اندازه هر یک از فریمهای داده روی دیسک برای بدست آوردن یک داده با قاعده برای خارج شدن یک فریم در ثانیه تغییر میکند
carpal وابسته به مچ
pyretic وابسته به تب
commissarial وابسته به
sexual organs وابسته به
messianic وابسته به
akin وابسته
subordinating وابسته
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com