English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
wearing وابسته به پوشیدن
Other Matches
to wear mourning پوشیدن سیاه پوشیدن
phallic وابسته به پرستش الت مردی وابسته به الت رجولیت وابسته به قضیب
to put on پوشیدن
mask پوشیدن
overlay پوشیدن
overlaying پوشیدن
overlays پوشیدن
indue پوشیدن
hide پوشیدن
hides پوشیدن
wear پوشیدن
wears پوشیدن
overlaid پوشیدن
masks پوشیدن
go into پوشیدن
pass over چشم پوشیدن
shirt پیراهن پوشیدن
shirts پیراهن پوشیدن
befog بامه پوشیدن
dresses لباس پوشیدن
bundle up زیادلباس پوشیدن
to wear willow سیاه پوشیدن
shoe کفش پوشیدن
to [get] dress [ed] جامه پوشیدن
dress لباس پوشیدن
to pass over چشم پوشیدن از
sandals صندل پوشیدن
sandal صندل پوشیدن
waive چشم پوشیدن از
relinquish چشم پوشیدن
relinquished چشم پوشیدن
relinquishes چشم پوشیدن
waived چشم پوشیدن از
waives چشم پوشیدن از
have on <idiom> پوشیدن چیزی
shoes کفش پوشیدن
shoeing کفش پوشیدن
put on <idiom> لباس پوشیدن
habits :جامه پوشیدن
habit :جامه پوشیدن
forgo چشم پوشیدن از
tog لباس پوشیدن
to dress up لباس پوشیدن
sock جوراب پوشیدن
wrap up <idiom> لباس گرم پوشیدن
enshroud کفن کردن پوشیدن
decked out <idiom> لباسهای تجملی پوشیدن
to throw something overboard چشم پوشیدن از چیزی
To be dressed in black. To go into mourning. سیاه پوشیدن ( عزاداری )
quiteclaim چشم پوشیدن از واگذارکردن
getup <idiom> لباس محلی پوشیدن
disguising جامه مبدل پوشیدن
dressed to the nines (teeth) <idiom> زیبا وبرازندهلباس پوشیدن
doll up <idiom> لباسهای تجملی پوشیدن
enshrouded کفن کردن پوشیدن
enshrouding کفن کردن پوشیدن
enshrouds کفن کردن پوشیدن
to deny oneself از خود چشم پوشیدن
mab نامرتب لباس پوشیدن
enshoud کفن کردن پوشیدن
disguise جامه مبدل پوشیدن
to release one's right از حق خود چشم پوشیدن
to garb oneself in silk جامه ابریشمی پوشیدن
disguised جامه مبدل پوشیدن
disguises جامه مبدل پوشیدن
to rustle in silks جامه ابریشمی پوشیدن
to wear motley چهل تیکه پوشیدن
dressed to kill <idiom> بهترین لباس را پوشیدن
bureaucratic وابسته به اداره بازی وکاغذ پرانی وابسته به دیوان سالاری
syzygial وابسته به جفت یانقاط متقابل وابسته به استقرار سه ستاره در خط مستقیم
olympian اسمانی وابسته بخدایان کوه المپ وابسته بمسابقات المپیک
vesture پوشاندن لباس رسمی پوشیدن
To give up the idea. چشم پوشیدن ( منصرف شدن )
ignores نادیده پنداشتن چشم پوشیدن
To overlook. To turn a blind eye. چشم پوشیدن (نادیده گرفتن )
ignoring نادیده پنداشتن چشم پوشیدن
redresses دوباره پوشیدن جبران کردن
redressed دوباره پوشیدن جبران کردن
redress دوباره پوشیدن جبران کردن
ignored نادیده پنداشتن چشم پوشیدن
ignore نادیده پنداشتن چشم پوشیدن
spare مضایقه کردن چشم پوشیدن از
to take up one's livery جامه نوکر بابی پوشیدن
swashbuckle لباس پرزرق وبرق پوشیدن
quitclaim چشم پوشیدن از واگذار کردن
spared مضایقه کردن چشم پوشیدن از
dress up <idiom> بهترین لباس خود را پوشیدن
to try something on چیزی را برای امتحان پوشیدن
subglacial وابسته به زیر توده یخ وابسته بدوره فرعی یخبندان
telepathic وابسته به دورهم اندیشی وابسته به توارد یا انتقال فکر
dialectological وابسته بعلم منطق جدلی وابسته به گویش شناسی
choral وابسته بدسته سرودخوانان وابسته به اواز دسته جمعی
to try on برای امتحان پوشیدن بطورازمایش اغازکردن
to be dressed to kill طوری لباس پوشیدن برای دلبری
to be [look] somewhat [the] worse for wear [person, thing] مناسب نبودن برای پوشیدن [جامه ای]
dons رئیس یا استاد یا عضو دانشکده پوشیدن
donning رئیس یا استاد یا عضو دانشکده پوشیدن
donned رئیس یا استاد یا عضو دانشکده پوشیدن
don رئیس یا استاد یا عضو دانشکده پوشیدن
wear out <idiom> پوشیدن چیزی تا کاملا بیفایده شود
revest جامه روحانی پوشیدن روکش کردن
to a oneself خودرا اماده یامجهزکردن سلاح پوشیدن
phylar وابسته به راسته ودسته وابسته به قبیله ونژاد
lexicographic وابسته به فرهنگ نویسی وابسته به واژه نگاری
vehicular وابسته به وسائط نقلیه وابسته به رسانه یابرندگر
puritanical وابسته بفرقه پیوریتان ها وابسته به پاک دینان
rectal وابسته براست روده وابسته به معاء غلاظ
sothic وابسته به ستاره کلب وابسته به شعرای یمانی
it will wear to your shape بپوشیدبهترمیشود درنتیجه پوشیدن قالب تن شما خواهد شد
My shoes stretched after wearing them for a couple of days . پس از چند روز پوشیدن، کفشهایم گشاد شدند.
supervisory وابسته به نظارت وسرپرستی وابسته به برنگری
kinetic وابسته بحرکت وابسته به نیروی محرکه
monarchic وابسته به حکومت سلطنتی وابسته به سلطنت
erotic وابسته به عشق شهوانی وابسته به eros
cliquy وابسته به دسته یا گروه وابسته به جرگه
cliquey وابسته به دسته یا گروه وابسته به جرگه
sport پوشیدن وبرخ دیگران کشیدن ورزش وتفریح کردن
sported پوشیدن وبرخ دیگران کشیدن ورزش وتفریح کردن
sports پوشیدن وبرخ دیگران کشیدن ورزش وتفریح کردن
purdah برای پوشیدن زنان ازدیدارمردان بویژه در هند پارچه پردهای
zygose وابسته به لقاح وابسته به گشنیدگی
lithic وابسته به ریگ وابسته به لیتوم
frontal وابسته به پیشانی وابسته بجلو
sister services یکانهای وابسته قسمتهای وابسته
Neanderthal وابسته به انسان غارنشین وابسته به انسان وحشی واولیه
morphic وابسته به شکل وابسته به شکل شناسی خواب الود
hermitical وابسته به گوشه نشینی وابسته بزاهدهای گوشه نشین
to pass by any thing از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
doll up بهترین لباس خود را پوشیدن خود را اراستن
associating وابسته وابسته کردن
associate وابسته وابسته کردن
associated وابسته وابسته کردن
associates وابسته وابسته کردن
popliteal وابسته به پس زانو وابسته به حفره پس زانو رکبی
physico chemical وابسته به فیزیک و شیمی وابسته به شیمی فیزیکی
epistemologycal وابسته به معرفت شناسی وابسته به شناخت شناسی
poplitaeal وابسته به پس زانو وابسته به حفره پس زانو رکبی
to dress [put on your clothes or particular clothes] لباس پوشیدن [لباس مهمانی یا لباس ویژه] [اصطلاح رسمی]
life cycle hypothesis فرضیه درامد در طول عمر فرضیهای است که بر اساس ان مصرف وابسته به درامدهای پیش بینی شده درطول عمر میباشد . این فرضیه در مقابل فرضیه اولیه کینز قرار دارد که به موجب ان مصرف وابسته به درامد فصلی است .
adjective وابسته
adjectives وابسته
attache وابسته
attached وابسته
akin وابسته
tuitionary وابسته به
belonging وابسته ها
levitical وابسته به
monitorial وابسته به
relative وابسته
affiliated وابسته
elfin وابسته به جن
appurtenant وابسته
israelitish وابسته به
riverrine وابسته به
syncop وابسته به غش
subordinate وابسته
pertaining وابسته
attributable وابسته به
interdependent وابسته
febile وابسته به تب
germane وابسته
of kin وابسته
wedded وابسته
federate وابسته
federated وابسته
federates وابسته
federating وابسته
comprador وابسته
congenerous وابسته
affiliating وابسته
affiliates وابسته
dependent وابسته
affiliate وابسته
related وابسته
pertinent وابسته
thereof وابسته به ان
hanger on وابسته
contingents وابسته
thereof=of that وابسته به ان
contingent وابسته
aquatic وابسته به اب
correspondents وابسته
correspondent وابسته
pyrexic وابسته به تب
pyrexial وابسته به تب
pyretic وابسته به تب
relevant وابسته
commissarial وابسته به
messianic وابسته به
diphtheric وابسته به
attendants وابسته
attendant وابسته
subordinates وابسته
pertianing وابسته
cephalic وابسته به سر
cantabrigian وابسته به
sexual organs وابسته به
plantar وابسته به کف پا
dependants وابسته
dependant وابسته
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com