Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (14 milliseconds)
English
Persian
thetic
وابسته به یا شامل پایان نامه
thetical
وابسته به یا شامل پایان نامه
Other Matches
theses
پایان نامه
dissertation
پایان نامه
dissertations
پایان نامه
thesis
پایان نامه
dissertate
پایان نامه تحصیلی نوشتن
constructive credit
اعطای پایان نامه افتخاری به کسی
I look forward to hearing from you soon.
[letter closing line]
مشتاقم به زودی از شما آگاه شوم.
[پایان نامه]
year-end
وابسته به پایان سال
teleologic
وابسته به پایان شناسی
grallatorial
وابسته به دراز پایان
rhizopod
وابسته به تیره ریشه پایان
testamentary
وابسته به وصیت نامه
geneatlogic
وابسته به شجره نامه
neozoic
وابسته بعهد زمین شناسی که از پایان دوره مسوزوئیک تا امروزه است
nicene
وابسته باعتقاد نامه نیسن
eol
پایان خط پرچمی که بیان کننده پایان یک خط داده میباشد
terminate
پایان دادن پایان یافتن
terminated
پایان دادن پایان یافتن
terminates
پایان دادن پایان یافتن
post script
مطلبی که در هنگام تهیه نامه فراموش شده و بعدا درذیل نامه ذکر میگردد
letter of intent
تمایل نامه نامه علاقه مندی به انجام معامله
pourparley
جلسه غیررسمی برای مذاکره در اطراف عهد نامه یا موافقت نامه تبادل نظر کردن
pourparler
جلسه غیررسمی برای مذاکره در اطراف عهد نامه یا موافقت نامه تبادل نظر کردن
cryptoparts
بخشهای یک نامه رمز قسمتهای رمزی نامه
libelling
هجو نامه یا توهین نامه افترا
libel
هجو نامه یا توهین نامه افترا
libeling
هجو نامه یا توهین نامه افترا
libelled
هجو نامه یا توهین نامه افترا
libels
هجو نامه یا توهین نامه افترا
libeled
هجو نامه یا توهین نامه افترا
credential
گواهی نامه اعتبار نامه
written agreement
موافقت نامه پیمان نامه
affidavits
شهادت نامه قسم نامه
certificate
رضایت نامه شهادت نامه
certificates
رضایت نامه شهادت نامه
phallic
وابسته به پرستش الت مردی وابسته به الت رجولیت وابسته به قضیب
to a. letter
روی نامه عنوان نوشتن نامه نوشتن کاغذی رابعنوان
testacy
دارای وصیت نامه بودن نگارش وصیت نامه
bureaucratic
وابسته به اداره بازی وکاغذ پرانی وابسته به دیوان سالاری
olympian
اسمانی وابسته بخدایان کوه المپ وابسته بمسابقات المپیک
syzygial
وابسته به جفت یانقاط متقابل وابسته به استقرار سه ستاره در خط مستقیم
dialectological
وابسته بعلم منطق جدلی وابسته به گویش شناسی
telepathic
وابسته به دورهم اندیشی وابسته به توارد یا انتقال فکر
choral
وابسته بدسته سرودخوانان وابسته به اواز دسته جمعی
subglacial
وابسته به زیر توده یخ وابسته بدوره فرعی یخبندان
phylar
وابسته به راسته ودسته وابسته به قبیله ونژاد
lexicographic
وابسته به فرهنگ نویسی وابسته به واژه نگاری
puritanical
وابسته بفرقه پیوریتان ها وابسته به پاک دینان
sothic
وابسته به ستاره کلب وابسته به شعرای یمانی
rectal
وابسته براست روده وابسته به معاء غلاظ
vehicular
وابسته به وسائط نقلیه وابسته به رسانه یابرندگر
supervisory
وابسته به نظارت وسرپرستی وابسته به برنگری
kinetic
وابسته بحرکت وابسته به نیروی محرکه
monarchic
وابسته به حکومت سلطنتی وابسته به سلطنت
cliquey
وابسته به دسته یا گروه وابسته به جرگه
cliquy
وابسته به دسته یا گروه وابسته به جرگه
erotic
وابسته به عشق شهوانی وابسته به eros
far-reaching
شامل
inclusive
شامل
sweeping
شامل
in
شامل
including
شامل
covering
شامل
in-
شامل
containing
شامل
comprising
شامل
Inc
شامل
self inclusive
شامل
frontal
وابسته به پیشانی وابسته بجلو
sister services
یکانهای وابسته قسمتهای وابسته
lithic
وابسته به ریگ وابسته به لیتوم
zygose
وابسته به لقاح وابسته به گشنیدگی
includable
شامل کردنی
includible
شامل کردنی
inclusive or
یای شامل
excluding
شامل نشدن
embracing
شامل بودن
embraces
شامل بودن
trinomial
شامل سه نام
ineligible
شامل نشدنی
engirdle
شامل بودن
applies
شامل شدن
apply
شامل شدن
applying
شامل شدن
engird
شامل بودن
do with
<idiom>
شامل شدن
retrospect
شامل گذشته
embraced
شامل بودن
embrace
شامل بودن
comprise
شامل بودن
butyric
شامل کره
butyraceous
شامل کره
comprises
شامل بودن
comprised
شامل بودن
bimillenary
شامل دوهزار
plenary
شامل تمام اعضاء
echaustive
شامل همهء جزئیات
inclusive or gate
دریچه یای شامل
exclude
شامل نشدن یا جداشدن
retroact
شامل گذشته شدن
terraqueous
شامل خشکی ودریا
excludes
شامل نشدن یا جداشدن
plenaries
شامل تمام اعضاء
exclusive
آنچه شامل نمیشود
exclusion
عمل شامل نشدن
over all
شامل همه چیز
across the board
شامل تمام طبقات
intraspecific
شامل گروه بخصوصی
intraspecies
شامل گروه بخصوصی
exhaustive
شامل تمام جرئیات
encompass
شامل بودن دربرگرفتن
encompassing
شامل بودن دربرگرفتن
encompassed
شامل بودن دربرگرفتن
ex post facto
شامل اصول گذشته
encompasses
شامل بودن دربرگرفتن
contained
شامل بودن خودداری کردن
contain
شامل بودن خودداری کردن
apodictic
شامل یا مستلزم بیان حقیقت
gnomic
شامل پند و ضرب المثل
contains
شامل بودن خودداری کردن
Is breakfast included?
آیا شامل صبحانه هم میشود؟
tetraethyl
شامل چهاردسته اتیل در هرملکول
fullest
کامل یا شامل همه چیز
full
کامل یا شامل همه چیز
entails
شامل بودن فراهم کردن
apodeictic
شامل یا مستلزم بیان حقیقت
entail
شامل بودن فراهم کردن
entailing
شامل بودن فراهم کردن
tetrahydrate
ترکیب شیمیایی شامل چهارمولکول اب
interface
که شامل : کانال ورودی /خروجی
toffy
اب نبات شامل شکر زردوشیره
toffee
اب نبات شامل شکر زردوشیره
toffees
اب نبات شامل شکر زردوشیره
defensive
منطقه دفاعی شامل دروازه
interfaces
که شامل : کانال ورودی /خروجی
all round
کاملا شامل هر چیز یا هرکس
with average
شامل خسارات خصوصی وجزئی
tenementary
شامل ملک استیجاری اپارتمانی
entailed
شامل بودن فراهم کردن
retroactively
چنانکه شامل گذشته شود
twinkle box
دستگاه ورودی شامل حس کنندههای نوری
this proverb is not a to him
این مثل شامل حال اونیست
turki
زبانهای ترکی شامل جغتایی وعثمانی
except
مکان دهی و ادغام شامل نیست
english sonnet
غزل انگلیسی که شامل دوازده سطراست
applies
درخواست کردن شامل حال بودن
apply
درخواست کردن شامل حال بودن
applying
درخواست کردن شامل حال بودن
bumf
اسناد شامل اطلاعات دستورالعمل چیزی
sclav ect
عضو نژادی که شامل مردم خاوراروپاباشد
interactive
قالبها و خصوصیات فرد را شامل میشود
turkic
زبانهای ترکی شامل جغتایی وعثمانی
motorola
سازنده تجهیزات الکترونیکی شامل ریزپردازنده ها
recredential
نامهای است که بعضی اوقات رئیس دولتی که سفیر نزد ان ماموریت دارد در جواب احضار نامه سفیر به رئیس دولت فرستنده سفیر می نویسد و در واقع این نامه پاسخی است به استوار نامهای که سفیر در شروع ماموریتش تقدیم داشته است
issue
[outcome]
پایان
closest
پایان
cessation
پایان
sempiternity
بی پایان
termination
پایان
endings
پایان
ending
پایان
eternity
بی پایان
perpetuity
بی پایان
incessant
پی در پی بی پایان
finishes
پایان
finish
پایان
finis
پایان
endless
بی پایان
interminate
بی پایان
never ending
بی پایان
never-ending
بی پایان
unending
بی پایان
inconclusive
بی پایان
out
<adv.>
پایان
point
پایان
closes
پایان
closer
پایان
close
پایان
eternality
بی پایان
immortality
بی پایان
infinite time
بی پایان
forever
بی پایان
unfinished
بی پایان
foreverness
بی پایان
aeon
بی پایان
windup
پایان
unbound
بی پایان
initiator terminator
پایان ده
illmitable
بی پایان
eternities
بی پایان
eternity
بی پایان
illimitable
بی پایان
hexapod
شش پایان
conclusions
پایان
to sit out
تا پایان
decapoda
ده پایان
finallist
پایان رس
conclusion
پایان
period
پایان
periods
پایان
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com