Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (6 milliseconds)
English
Persian
qualify for
واجد شرایط بودن
Other Matches
eligible
واجد شرایط
bona fide
واجد شرایط
qalified
واجد شرایط
qualify
واجد شرایط
qualification
واجد شرایط
qualifies
واجد شرایط
qualified
واجد شرایط
qulifications
واجد شرایط
quantified
واجد شرایط شدن
quantifies
واجد شرایط شدن
quantifying
واجد شرایط شدن
eligible
واجد شرایط مطلوب
possessing the necessary qualifications
واجد شرایط لازم
qualificatory
واجد شرایط کننده
entry group
گروه واجد شرایط
qualified
واجد شرایط لازمه
quantify
واجد شرایط شدن
qualify
صلاحیت داشتن واجد شرایط شدن
qualifies
صلاحیت داشتن واجد شرایط شدن
qualified person
شخص واجد شرایط کارشناس متخصص
eligible
واجد شرایط برای انتخاب شدن
meets
مطابق شرایط بودن
meet
مطابق شرایط بودن
reasonableness of terms in contract
معقول بودن شرایط قرارداد
ceteris paribus
ثابت بودن سایر شرایط
dynamic condition
شرایط و مقتضیات پویای اقتصادی تغییر شرایط اقتصادی ناشی از تحول سلیقه تقاضا کنندگان وهزینه و مخارج تولید ونسبت جمعیت
synoptic situation
شرایط جوی محلی موجود شرایط جوی اندازه گیری شده منطقهای
homozygote
واجد صفات پدرومادر
animalization
واجد صفات حیوانی
qui tam action
دعوی کیفری که واجد جنبه عمومی و خصوصی باشد
second best theory
نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
humanize
انسان شدن واجد صفات انسانی شدن
humanized
انسان شدن واجد صفات انسانی شدن
humanises
انسان شدن واجد صفات انسانی شدن
humanizes
انسان شدن واجد صفات انسانی شدن
humanizing
انسان شدن واجد صفات انسانی شدن
humanising
انسان شدن واجد صفات انسانی شدن
humanised
انسان شدن واجد صفات انسانی شدن
conditions
شرایط
terms
شرایط
the conditions
شرایط ان
terming
شرایط
termed
شرایط
term
شرایط
standard temperature and pressure
شرایط متعارفی
requirements
شرایط لازم
marginal conditions
شرایط نهائی
dis qualified
فاقد شرایط
adverse factors
شرایط نامساعد
ambient conditions
شرایط محیطی
delivery terms
شرایط تحویل
makings
شرایط لازم
present conditions
شرایط فعلی
plateau
شرایط پایا
tropical condition
شرایط گرمسیری
payment terms
شرایط پرداخت
plateaus
شرایط پایا
plateaux
شرایط پایا
actude conditions
شرایط حاد
actude conditions
شرایط شدید
admission requirements
شرایط پذیرش
fair play
شرایط برابر
requirements of the credit
شرایط اعتبار
ballistic conditions
شرایط بالیستیکی
normal temperature and pressure
شرایط متعارفی
standard temperature and pressure
شرایط استاندارد
boundary conditions
شرایط حدی
conditions
شرایط اوضاع
boundary conditions
شرایط مرزی
average conditions
شرایط متوسط
normal temperature and pressure
شرایط استاندارد
qualification
وضعیت شرایط
credit terms
شرایط اعتبار
qualifications
شرایط لازم
mutual terms
شرایط متقابل
conference terms
شرایط کنفرانس
conditions of purchase
شرایط خرید
condition of readiness
شرایط امادگی
necessary conditions
شرایط لازم
average conditions
شرایط عادی
spring conditions
شرایط بهاری
light conditions
شرایط نور
second order conditions
شرایط ثانوی
given conditions
شرایط معلوم
sufficient conditions
شرایط کافی
given conditions
شرایط معینه
liner terms
شرایط خط کشتیرانی
ball games
شرایط وضعیت
ball game
شرایط وضعیت
conditions of (the) competition
شرایط رقابت
competitive conditions
شرایط رقابت
no bed of roses
<idiom>
شرایط سختوبد
tight spot
<idiom>
شرایط سخت
stability conditions
شرایط ثبات
terms of shipment
شرایط حمل
shipping terms
شرایط حمل
settlement terms
شرایط تسویه
settlement terms
شرایط پرداخت
standard condition
شرایط استاندارد
initial condition
شرایط اولیه
standard conditions
شرایط متعارفی
Russian roulette
<idiom>
شرایط پرخطر
implied terms
شرایط تلویحی
implied terms
شرایط ضمنی
final cinditions
شرایط فینال
competition conditions
شرایط رقابت
final cinditions
شرایط پایانی
suitable conditions
شرایط مناسب
conditions of use
شرایط کاربرد
existing circumstances
شرایط موجود
equilibrium conditions
شرایط تعادل
emergency conditions
شرایط اضطراری
disadvantages
شرایط نامساعد
disadvantage
شرایط نامساعد
usual conditions
شرایط معمول
terms of trade
شرایط مبادله
terms and conditions
ضوابط و شرایط
conditions of contract
شرایط قرارداد
terms of payment
شرایط پرداخت
working conditions
شرایط کار
terms of trade
شرایط معامله
through the mill
<idiom>
تجربه شرایط مشکل
terms and conditions of the credit
ضوابط و شرایط اعتبار
volcanism
شرایط و خصوصیات اتشفشانی
feudatory
تابع شرایط تیول
ineligible
فاقد شرایط لازم
turn the tables
<idiom>
عوض کردن شرایط
unqualified
فاقد شرایط لازم
make a difference
<idiom>
شرایط را عوض کردن
machining requirments
شرایط براده برداری
investigation of foundation conditions
تحقیق شرایط شالوده
it does not s. the condition
واجدان شرایط نیست
ineligibility
فقدان شرایط لازم
conditions of sale
شرایط اساسی معامله
other things being equal
اگر شرایط دیگررابرابربگیریم
circumstance
شرایط محیط اهمیت
tight squeeze
<idiom>
شرایط سخت تجاری
to impose conditions
با شرایط سنگین بارکردن
qualified
دارای شرایط لازم
support conditions
شرایط تکیه گاهی
second order conditions
شرایط مرتبه دوم
provisions of a contract
شرایط قرار داد
tenders conditions
شرایط عمومی مناقصه
conditions
مقررات و شرایط اسبدوانی
bend
شرایط خمیدگی زانویی
disqualify
فاقد شرایط لازم دانستن
entry group
واجدین شرایط تخصصی شغلی
time utility
بهره گیری از شرایط زمانی
get in the swing of things
<idiom>
به شرایط جدید عادت کردن
size up
<idiom>
بسته به شرایط ،برانداز کردن
desirability
درجه تمایل شرایط مطلوب
loan conversion
تجدید نظر در شرایط وام
debt rescheduling
تجدید نظر در شرایط وام
restructures
شرایط وام را عوض کردن
Are you prepared to accept my conditions?
حاضر ید شرایط مرا بپذیرید؟
restructured
شرایط وام را عوض کردن
ligting conditions
شرایط روشنایی نسبتهای نور
disqualified
فاقد شرایط لازم دانستن
disqualifies
فاقد شرایط لازم دانستن
come into one's own
<idiom>
به خاطر شرایط خوب رفتارکردن
disqualifying
فاقد شرایط لازم دانستن
fall back
سیستم پشتیبان در شرایط اضطراری
restructure
شرایط وام را عوض کردن
However difficult the circumstances
[are]
, ...
هر قدر هم که شرایط دشوار هستند، ...
climate for growth
شرایط لازم برای رشد
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person .
مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate
سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
to have short views
د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contains
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contained
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contain
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
make the best of
<idiom>
دربدترین شرایط بهترین را انجام دادن
put someone in the picture
<idiom>
شرایط را شرح دادن برای کسی
play it by ear
<idiom>
تصمیم گیری درچیزی برطبق شرایط
to satisfy conditions
شرایط را برآورده کردن
[ریاضی]
[فیزیک]
rescheduling
در شرایط وام تجدید نظر کردن
demand oriented pricing
قیمت گذاری با توجه به شرایط تقاضا
rescheduled
در شرایط وام تجدید نظر کردن
reschedule
در شرایط وام تجدید نظر کردن
condition book
کتابچه حاوی شرایط ومقررات اسبدوانی
reschedules
در شرایط وام تجدید نظر کردن
dead duck
<idiom>
در شرایط ناامید کننده قرار داشتن
corresponds
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
correspond
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
corresponded
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumbered
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbering
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumber
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
up to it/the job
<idiom>
مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
to be in one's right mind
دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
outnumbers
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
to mind
مراقب بودن
[مواظب بودن]
[احتیاط کردن]
differential effects
اثرتغییر شرایط استاندارد روی سهمی گلوله
breeding grounds
محل یا شرایط موجب تولید و گسترش چیزی
To stipulate.
شرط کردن (بعنوان شرایط قرار دادن )
let (something) ride
<idiom>
ادامه دادن بدون عوض شدن شرایط
To preserve the status quo .
وضع موجود ( شرایط فعلی ) را حفظ کردن
ineligibly
بدون داشتن شرایط لازم برای انتخاب
breeding ground
محل یا شرایط موجب تولید و گسترش چیزی
It is for the Court to fix the terms.
[ The terms are a matter for the Court to fix.]
این مربوط به دادگاه می شود که شرایط را تعیین کند.
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com