Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
practical unit
واحدهای عملی
Other Matches
si unites
واحدهای SI
recommend units
واحدهای پیشنهادی
alternative unit
واحدهای دیگر
hardware
واحدهای فیزیکی
electromagnetic units
واحدهای الکترومغناطیسی
emu
واحدهای الکترومغناطیسی
fundamental unit
واحدهای اصلی
electric unit
واحدهای الکتریکی
emus
واحدهای الکترومغناطیسی
derived units
واحدهای فرعی
atomistic society
واحدهای کوچک تولیدی
functional units of a computer
واحدهای عملیاتی یک کامپیوتر
absolute electrical units
واحدهای الکتریکی مطلق
units of measurment
واحدهای اندازه گیری
international units
واحدهای جهانی برق
discrete
که در واحدهای جداگانه کوچک روی میدهد
budgetary control
کنترل اجرای بودجه در واحدهای مملکتی
international call
سیستم واحدهای الکتریکی بین المللی
metric system
سیستم اندازه گیری که واحدهای ان برحسب متر یک باشد
engineering units
واحدهای اندازه گیری بکارگرفته شده برای یک متغیرپردازشی
warp set
[تعداد تارها بر روی چله در واحدهای مشخص از سیستم اندازه گیری]
assembly
کارخانهای که واحدهای آن از قط عاتی از کارخانه هایی دیگر و در کنار هم جمع شده اند
partition
تقسیم فایل بزرگ یا بلاک به واحدهای کوچکتر به راحتی قابل دستیابی و مدیریت هستند
partitions
تقسیم فایل بزرگ یا بلاک به واحدهای کوچکتر به راحتی قابل دستیابی و مدیریت هستند
control unit
قسمتی از یک کامپیوتر که عملکرد صحیح واحدهای اریتمتیک نگهداری و انتقال اطلاعات را کنترل میکند
federal government
دولتهای متشکله یک دولت اتحادی که از نظر دول خارجی فقط واحدهای اداری مستقل تلقی می شوند
polymer
جسمی که از ترکیب ذرات متشابه الترکیب وازتکرار واحدهای ساختمانی یکنوخت ایجاد شده باشد بسپار
polymers
جسمی که از ترکیب ذرات متشابه الترکیب وازتکرار واحدهای ساختمانی یکنوخت ایجاد شده باشد بسپار
main line program
بخشی از یک برنامه که ترتیب اجرای سایر واحدهای موجوددر برنامه را کنترل میکند
planck law
مقدار کوانتوم برحسب واحدهای انرژی برابراست با حاصلضرب مقدارثابت کوانتوم در فکانس
multiprocessor
تعداد واحدهای پردازش که با هم یا جداگانه کار می کنند ولی یک فضای حافظه را اشتراکی استفاده می کنند
backward read
یک نوع مشخصه موجود دربعضی از سیستمهای نوارمغناطیسی که در ان واحدهای نوار مغناطیسی باحرکت در جهت معکوس می توانند داده ها را به حافظه کامپیوتر منتقل کنند
cost fraction
نتیجه مستقیم هزینههای مستقیم تولید یا خدمت به تعداد واحدهای تولید شده یاکمیت خدمات
experimental
عملی
down-to-earth
عملی
operable
عملی
operatives
عملی
pragmatics
عملی
performable
عملی
practic
عملی
pracitcable
عملی
de facto
عملی
down to earth
عملی
business like
عملی
empirical
عملی
practicals
عملی
practical
<adj.>
عملی
applicative
عملی
applicatory
<adj.>
عملی
applied
عملی
ex post
عملی
pragmatic
عملی
feasible
عملی
factual
عملی
factually
عملی
practicable
عملی
feasible
<adj.>
عملی
executable
<adj.>
عملی
workable
<adj.>
عملی
makable
<adj.>
عملی
appropriate
[for an occasion]
<adj.>
عملی
useful
<adj.>
عملی
convenient
<adj.>
عملی
operational
عملی
objective
عملی
doable
<adj.>
عملی
contrivable
<adj.>
عملی
makable
[spv. makeable]
<adj.>
عملی
makeable
<adj.>
عملی
objectives
عملی
manageable
<adj.>
عملی
possible
[doable, feasible]
<adj.>
عملی
practicable
<adj.>
عملی
functional
<adj.>
عملی
proper
<adj.>
عملی
achievable
<adj.>
عملی
utilitarian
[useful]
<adj.>
عملی
suitable
<adj.>
عملی
handy
<adj.>
عملی
workable
عملی
operative
عملی
purpose-built
<adj.>
عملی
purposive
<adj.>
عملی
purposeful
<adj.>
عملی
usefulness
عملی بودن
application
[applicability]
عملی بودن
usability
عملی بودن
applied research
تحقیقات عملی
put inpractice
عملی کردن
availability
عملی بودن
self action
خود عملی
applicability
عملی بودن
impracticable
<adj.>
غیر عملی
inexecutable
<adj.>
غیر عملی
unfeasible
<adj.>
غیر عملی
activity catharsis
پالایش عملی
defacto recognition
شناسایی عملی
applied research
تحقیق عملی
feasibilty
عملی بودن
carry out
عملی کردن
put in practice
عملی کردن
pratique
تمرین عملی
execute
عملی کردن
practicalness
عملی بودن
fulfill
[American]
عملی کردن
practical capacity
گنجایش عملی
practical art
هنر عملی
bring inbeing
عملی کردن
accomplish
عملی کردن
to give effect to
عملی کردن
actualize
عملی کردن
training
آموزش عملی
practical jokes
شوخی عملی
practical joke
شوخی عملی
airy-fairy
غیر عملی
workable competition
رقابت عملی
workability
امر عملی
to put in practice
عملی کردن
practicably
بطور عملی
practicableness
عملی بودن
carry into effect
عملی کردن
logical positivism
فلسفه عملی
logical positivism
منطق عملی
logical empiricism
فلسفه عملی
make something happen
عملی کردن
inapplicability
عملی نبودن
folderol
غیر عملی
put ineffect
عملی کردن
operationalism
مکتب عملی
operationism
مکتب عملی
make a reality
عملی کردن
put into practice
عملی کردن
put into effect
عملی کردن
performance test
ازمون عملی
bring into being
عملی کردن
actualise
[British]
عملی کردن
carry ineffect
عملی کردن
implement
عملی کردن
feasibly
بطور عملی
inoperative
غیر عملی
inapplicable
غیر عملی
logical empiricism
منطق عملی
practicability
عملی بودن
practicality
عملی بودن
impractical
غیر عملی
work
عملی شدن
feasible
امکان عملی
practicalities
عملی بودن
viability
امکان عملی
utilization
استفاده عملی
realpolitik
سیاست عملی
compulsions
وسواس عملی
pragmatism
فلسفه عملی
worked
عملی شدن
compulsion
وسواس عملی
positive
یقین عملی
pragmatism
جنبه عملی قطعیت
functional residual capacity
فرفیت باقیمانده عملی
impracticability
غیر عملی بودن
fall to
به عملی دست زدن
registers
انجام عملی به یک محرک
registering
انجام عملی به یک محرک
ism
سیستم عملی گرایش
option
عملی که انتخاب میشود
effect
عملی کردن معلول
effecting
عملی کردن معلول
pragmatist
پیرو فلسفه عملی
practical system
دستگاه یکانهای عملی
It is not possible ( feasible , practicable) .
اینکار عملی نیست
options
عملی که انتخاب میشود
plan implementation
عملی کردن برنامه
sensibleness
عملی بودن اگاهی
verb
دستورالعمل انجام عملی
operatively
بطور موثر یا عملی
verbs
دستورالعمل انجام عملی
on the job
حین کار عملی
effected
عملی کردن معلول
register
انجام عملی به یک محرک
applied economics
علم اقتصاد عملی
top-heavy
افتادنی غیر عملی
top heavy
افتادنی غیر عملی
stopped
انجام ندادن عملی
positivism
فلسفه عملی ومثبت
stopping
انجام ندادن عملی
impracticable
غیر عملی بیهوده
stop
انجام ندادن عملی
stops
انجام ندادن عملی
utopian
خیالی و غیر عملی
skill
مهارت عملی داشتن
businesslike
دارای صورت کار عملی
pops
بسرعت عملی انجام دادن
pull in
نقشه یا عملی را متوقف ساختن
obsessive compulsive state
حالت وسواس فکری- عملی
polytechnic
وابسته به علوم عملی مختلف
polytechnical
وابسته به علوم عملی مختلف
polytechnics
وابسته به علوم عملی مختلف
pull-ins
نقشه یا عملی را متوقف ساختن
pop
بسرعت عملی انجام دادن
cyclic
عملی که مرتب تکرار میشود
interrupting
انجام عملی پس از تشخیص وقفه
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com