Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (35 milliseconds)
English
Persian
penance
وادار به توبه کردن
Other Matches
to be penanced
با ریاضت توبه کردن
to do penance
با ریاضت توبه کردن
repent
توبه کردن پشیمان شدن
repenting
توبه کردن پشیمان شدن
repented
توبه کردن پشیمان شدن
to repent one's sins
از گناهان خود توبه کردن
repents
توبه کردن پشیمان شدن
To vow never to do it again.
<idiom>
پشت دست خود را داغ کردن
[توبه کردن]
compels
وادار کردن
compelling
وادار کردن
impels
وادار کردن
impelled
وادار کردن
persuades
وادار کردن
enforcing
وادار کردن
enforces
وادار کردن
compelled
وادار کردن
inducing
وادار کردن
compel
وادار کردن
induce
وادار کردن
impel
وادار کردن
impelling
وادار کردن
forcing
وادار کردن
persuade
وادار کردن
forces
وادار کردن
induces
وادار کردن
enforced
وادار کردن
endue
وادار کردن
persuading
وادار کردن
enforce
وادار کردن
induced
وادار کردن
force
وادار کردن
hustles
بزور وادار کردن
coercing
بزور وادار کردن
coerces
بزور وادار کردن
bring on
وادار به عمل کردن
coerce
بزور وادار کردن
enforce
وادار کردن مجبورکردن
pacified
به صلح وادار کردن
pacifies
به صلح وادار کردن
coerced
بزور وادار کردن
pacifying
به صلح وادار کردن
hustled
بزور وادار کردن
hustle
بزور وادار کردن
intimidate
با تهدید وادار کردن
hustling
بزور وادار کردن
intimidates
با تهدید وادار کردن
entrap into
با اغفال وادار کردن به .....
enforces
وادار کردن مجبورکردن
pacification
به صلح وادار کردن
pacify
به صلح وادار کردن
to make repeat
وادار به تکرار کردن
to persuade in to an act
وادار بکاری کردن
enforced
وادار کردن مجبورکردن
enforcing
وادار کردن مجبورکردن
overpersuade
کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
to instigate something
چیزی را برانگیختن
[اغوا کردن ]
[وادار کردن ]
constrain
بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constraining
بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constrains
بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
obliges
وادار کردن مرهون ساختن
having
مجبور بودن وادار کردن
to persuade somebody of something
کسی را وادار به چیزی کردن
have
مجبور بودن وادار کردن
obliged
وادار کردن مرهون ساختن
oblige
وادار کردن مرهون ساختن
to lead on
وادار به اقدامات بیشتری کردن
trick someone into doing somethings
با حیله کسی را وادار به کاری کردن
change of engagement
وادار کردن حریف به تغییرمسیر شمشیر
imprest
وادار بخدمت لشکری یادریایی کردن
to put any one through a book
کسیرا وادار بخواندن کتابی کردن
incited
باصرار وادار کردن تحریک کردن
enforce
مجبور کردن وادار کردن به کاری
inciting
باصرار وادار کردن تحریک کردن
incites
باصرار وادار کردن تحریک کردن
enforcement
مجبور کردن وادار کردن به اکراه
enforced
مجبور کردن وادار کردن به کاری
incite
باصرار وادار کردن تحریک کردن
enforces
مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforcing
مجبور کردن وادار کردن به کاری
collecting
وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
suborn
به وسیله تطمیع به کار بد یاگواهی دروغ وادار کردن
collects
وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
change of leg
وادار کردن اسب به تغییر پادر چهارنعل کوتاه
collect
وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
extends
وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
extending
وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
extend
وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
lead
هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
leads
هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
moves
وادار کردن تحریک کردن
move
وادار کردن تحریک کردن
moved
وادار کردن تحریک کردن
hobble
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hopple
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbling
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbles
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbled
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
irrepentant
بی توبه
repentance
توبه
resipiscence
توبه
contrition
توبه
impenitence
عدم توبه
contrite
توبه کار
penintent
توبه کار
penitent
توبه کار
penitence
ندامت توبه
impenitent
توبه ناپذیر
repenter
توبه کار
repentantly
از روی توبه و پشیمانی
penitential psalms
مزامیر توبه و استغفار
shrift
ایین توبه وبخشش
shrive
توبه دادن وبخشیدن
penintent
شخص توبه کار
contrite
از روی توبه وپشیمانی
resipiscent
توبه کار تائب
magdalen or lene
فاحشه توبه کرده
contritely
ازروی توبه وپشیمانی
penitently
از روی پشیمانی و توبه
shrove tuesday
سه شنبه قبل ازچهارشنبه توبه
penance
توبه وطلب بخشایش پشیمانی
shrovetide
سه روز قبل ازچهارشنبه توبه
impenitence
بی میلی نسبت بتوبه توبه ناپذیری
penitentially
چنانکه شخص را پشیمان و توبه کارنماید
mardi gras
سه روز قبل از چهارشنبه توبه کاتولیک ها که دراستان لویزیانا کاروان شادی حرکت میکند
mullion=middle post
وادار
muntin
وادار
trumeau
وادار
prompter
وادار کننده
persuadable
وادار کردنی
impellor
وادار کننده
persuasible
وادار کردنی
suasive
وادار کننده
persuasive
وادار کننده
impeller
وادار کننده
he was made to go
وادار به رفتن شد
inducible
وادار کردنی
prompters
وادار کننده
transom
وادار افقی
middle lintel in window
وادار میانی پنجره
neutralized
وادار به بیطرفی شده
impellent
محرک وادار کننده
i made him go
او را وادار کردم برود
incitation
وادار سازی اغوا
he acted from impluse
اورابکردن ان کار وادار کرد
make
باعث شدن وادار یا مجبورکردن
makes
باعث شدن وادار یا مجبورکردن
The party was latched on to him. He was saddled with the party.
میهمانی را بگردنش گذاشتند ( ترغیب یا وادار شد )
to compel the attendance of a witness
وادار به حاضر شدن شاهدی
[قانون]
they howled the speaker down
سخنگوراباجیغ وداد وادار به پایین امدن کردند
following my lead
یک جور بازی که هر بازیکن را وادار میکنند هرکاری که استاد کرد او نیز بکند
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
correct
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
sterilizes
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
infringing
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
checks
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com