Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
to compel the attendance of a witness
وادار به حاضر شدن شاهدی
[قانون]
Other Matches
prepare for action
حاضر به عملیات شدن حاضر به تیر کردن
mullion=middle post
وادار
muntin
وادار
trumeau
وادار
force
وادار کردن
transom
وادار افقی
compels
وادار کردن
enforce
وادار کردن
enforced
وادار کردن
enforces
وادار کردن
endue
وادار کردن
enforcing
وادار کردن
impelled
وادار کردن
persuasive
وادار کننده
forces
وادار کردن
forcing
وادار کردن
impeller
وادار کننده
persuadable
وادار کردنی
persuasible
وادار کردنی
impel
وادار کردن
impelling
وادار کردن
impels
وادار کردن
he was made to go
وادار به رفتن شد
persuade
وادار کردن
suasive
وادار کننده
persuades
وادار کردن
persuading
وادار کردن
compel
وادار کردن
compelled
وادار کردن
compelling
وادار کردن
inducible
وادار کردنی
prompter
وادار کننده
impellor
وادار کننده
inducing
وادار کردن
induced
وادار کردن
induce
وادار کردن
prompters
وادار کننده
induces
وادار کردن
incitation
وادار سازی اغوا
bring on
وادار به عمل کردن
i made him go
او را وادار کردم برود
impellent
محرک وادار کننده
coerce
بزور وادار کردن
hustle
بزور وادار کردن
hustled
بزور وادار کردن
hustles
بزور وادار کردن
penance
وادار به توبه کردن
hustling
بزور وادار کردن
neutralized
وادار به بیطرفی شده
middle lintel in window
وادار میانی پنجره
intimidates
با تهدید وادار کردن
to make repeat
وادار به تکرار کردن
enforce
وادار کردن مجبورکردن
enforcing
وادار کردن مجبورکردن
pacifies
به صلح وادار کردن
enforced
وادار کردن مجبورکردن
pacified
به صلح وادار کردن
enforces
وادار کردن مجبورکردن
entrap into
با اغفال وادار کردن به .....
coercing
بزور وادار کردن
pacify
به صلح وادار کردن
pacifying
به صلح وادار کردن
pacification
به صلح وادار کردن
coerces
بزور وادار کردن
coerced
بزور وادار کردن
to persuade in to an act
وادار بکاری کردن
intimidate
با تهدید وادار کردن
he acted from impluse
اورابکردن ان کار وادار کرد
make
باعث شدن وادار یا مجبورکردن
obliged
وادار کردن مرهون ساختن
obliges
وادار کردن مرهون ساختن
oblige
وادار کردن مرهون ساختن
makes
باعث شدن وادار یا مجبورکردن
to persuade somebody of something
کسی را وادار به چیزی کردن
to lead on
وادار به اقدامات بیشتری کردن
have
مجبور بودن وادار کردن
having
مجبور بودن وادار کردن
trick someone into doing somethings
با حیله کسی را وادار به کاری کردن
to put any one through a book
کسیرا وادار بخواندن کتابی کردن
The party was latched on to him. He was saddled with the party.
میهمانی را بگردنش گذاشتند ( ترغیب یا وادار شد )
change of engagement
وادار کردن حریف به تغییرمسیر شمشیر
imprest
وادار بخدمت لشکری یادریایی کردن
they howled the speaker down
سخنگوراباجیغ وداد وادار به پایین امدن کردند
presented
حاضر
existing
حاضر
on hand
<idiom>
حاضر
presents
حاضر
present
حاضر
presenting
حاضر
agreeable
حاضر
ubiquitous
حاضر
stocked
:حاضر
stock
:حاضر
in the saddle
حاضر
change of leg
وادار کردن اسب به تغییر پادر چهارنعل کوتاه
collect
وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
collecting
وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
collects
وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
suborn
به وسیله تطمیع به کار بد یاگواهی دروغ وادار کردن
at the present moment
درحال حاضر
at present
در حال حاضر
get ready
حاضر شدن
at the moment
در حال حاضر
present
[at]
<adj.>
باشنده
[حاضر]
[در]
operationally ready
حاضر به کار
roll call
حاضر و غایب
operationally ready
حاضر به عملیات
readiness to report
حاضر جوابی
ready wit
حاضر جوابی
stand by
حاضر بودن
johnny on the sopt
حاضر و اماده
to e. an appearance
حاضر شدن
For the time being. At peresent. presently.
درحال حاضر
toss off
<idiom>
حاضر جواب
readying
قبضه حاضر
action front
حاضر به تیر
make ready
حاضر شدن
readies
حاضر به کار
operational
حاضر به کار
readied
حاضر به کار
willing
حاضر خواهان
active
حاضر بخدمت
readied
قبضه حاضر
rigs
وضع حاضر
rigged
وضع حاضر
rig
وضع حاضر
readies
قبضه حاضر
ready
حاضر به کار
ready
قبضه حاضر
attend
حاضر بودن
readying
حاضر به کار
attends
حاضر بودن
here
بدینسو حاضر
existing
در حال حاضر
omnipresent
حاضر در همه جا
repartee
حاضر جوابی
current
در حال حاضر
delicatessens
اغذیه حاضر
attending
حاضر بودن
delicatessen
اغذیه حاضر
omnipresent
همه جا حاضر
currents
در حال حاضر
leads
هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
extend
وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
extending
وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
extends
وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
lead
هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
inbearing
ناخوانده حاضر خدمت
action
فرمان حاضر به تیر
take off (time)
<idiom>
سرکار حاضر نشدن
inbearing
فضولانه حاضر خدمت
To keep an appointment .
سر قرار حاضر شدن
to be present
باشنده
[حاضر]
بودن
actions
فرمان حاضر به تیر
fair game
طعمهی حاضر و آماده
show up
سر موقع حاضر شدن
Get ready for the journey(trip)
برای مسافرت حاضر شو
unready
غیراماده حاضر نشده
attender
شخص حاضر در جایی
ready position
حالت حاضر به تیر
to conjure up
با سحر حاضر کردن
operational route
جاده حاضر به کار
To prepare something. To get somethings ready.
چیزی را حاضر کردن
call the roll
حاضر و غایب کردن
To call the roll. Roll-call.
حاضر غایب کردن
march order
حاضر براه کردن
get ready
حاضر کردن یا شدن
roll-calls
حاضر و غایب کردن
obliging
حاضر خدمات مهربان
fitting out
حاضر کردن ناو
he refused to go
حاضر نشد برود
roll-call
حاضر و غایب کردن
presence of mind
حاضر ذهنی هوشیاری
i agreed to go
حاضر شدم بروم
improvisation
بدیهه سازی حاضر جوابی
embattle
حاضر به جنگ کردن یا شدن
ready
حاضربه تیر حاضر باشید
ubiquitous
همه جا حاضر موجود درهمه جا
roll call
حاضر و غایب کردن افراد
all available
کلیه توپخانه حاضر به تیر
readies
حاضربه تیر حاضر باشید
senior officer afloat
ارشدترین افسر حاضر در ناو
set up
حاضر به جنگ کردن توپ
show up
حاضر شدن حضور یافتن
readied
حاضربه تیر حاضر باشید
At the moment we are not able to ...
در حال حاضر امکانش نیست که ما ...
dates
در حال حاضر یا اخیراگ امروزی
When will they be ready?
چه وقت آنها حاضر میشود؟
readying
حاضربه تیر حاضر باشید
I was an eye witness to what happened.
من حاضر وناظر وقا یع بودم
Those who attended the meeting.
کسانیکه در جلسه حاضر بودند
I wI'll get (persuade)him to sign .
اورا حاضر بامضاء می کنم
Are you prepared to accept my conditions?
حاضر ید شرایط مرا بپذیرید؟
offer to buy something
حاضر به خرید چیزی شدن
improvisator
بدیهه ساز حاضر جواب
get ready
اماده شدن حاضر کردن
make ready
اماده شدن حاضر کردن
embattle
حاضر شدن برای جنگ
date
در حال حاضر یا اخیراگ امروزی
never to be at a loss for an answer
همیشه حاضر جواب بودن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com