Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (12 milliseconds)
English
Persian
he was made to go
وادار به رفتن شد
Search result with all words
extend
وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
extending
وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
extends
وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
Other Matches
pussyfoot
دزدکی راه رفتن اهسته ودزدکی کاری کردن طفره رفتن
goose step
رژه رفتن بدون زانو خم کردن قدم اهسته رفتن
muntin
وادار
mullion=middle post
وادار
trumeau
وادار
you have no option but to go
چارهای جز رفتن ندارید کاری جز رفتن نمیتوانیدبکنید
induced
وادار کردن
induce
وادار کردن
induces
وادار کردن
transom
وادار افقی
persuasible
وادار کردنی
persuadable
وادار کردنی
inducible
وادار کردنی
impellor
وادار کننده
impeller
وادار کننده
endue
وادار کردن
persuasive
وادار کننده
prompters
وادار کننده
prompter
وادار کننده
inducing
وادار کردن
suasive
وادار کننده
compels
وادار کردن
enforces
وادار کردن
forces
وادار کردن
compel
وادار کردن
enforced
وادار کردن
compelled
وادار کردن
enforce
وادار کردن
compelling
وادار کردن
enforcing
وادار کردن
persuading
وادار کردن
impelled
وادار کردن
impelling
وادار کردن
force
وادار کردن
impels
وادار کردن
forcing
وادار کردن
persuade
وادار کردن
persuades
وادار کردن
impel
وادار کردن
i made him go
او را وادار کردم برود
penance
وادار به توبه کردن
bring on
وادار به عمل کردن
entrap into
با اغفال وادار کردن به .....
middle lintel in window
وادار میانی پنجره
incitation
وادار سازی اغوا
impellent
محرک وادار کننده
neutralized
وادار به بیطرفی شده
coercing
بزور وادار کردن
coerces
بزور وادار کردن
pacifies
به صلح وادار کردن
coerced
بزور وادار کردن
coerce
بزور وادار کردن
pacification
به صلح وادار کردن
hustle
بزور وادار کردن
hustled
بزور وادار کردن
intimidates
با تهدید وادار کردن
pacify
به صلح وادار کردن
enforcing
وادار کردن مجبورکردن
enforces
وادار کردن مجبورکردن
pacifying
به صلح وادار کردن
enforced
وادار کردن مجبورکردن
enforce
وادار کردن مجبورکردن
hustles
بزور وادار کردن
hustling
بزور وادار کردن
pacified
به صلح وادار کردن
to make repeat
وادار به تکرار کردن
to persuade in to an act
وادار بکاری کردن
intimidate
با تهدید وادار کردن
having
مجبور بودن وادار کردن
make
باعث شدن وادار یا مجبورکردن
he acted from impluse
اورابکردن ان کار وادار کرد
have
مجبور بودن وادار کردن
obliges
وادار کردن مرهون ساختن
to persuade somebody of something
کسی را وادار به چیزی کردن
oblige
وادار کردن مرهون ساختن
makes
باعث شدن وادار یا مجبورکردن
obliged
وادار کردن مرهون ساختن
to lead on
وادار به اقدامات بیشتری کردن
change of engagement
وادار کردن حریف به تغییرمسیر شمشیر
imprest
وادار بخدمت لشکری یادریایی کردن
to put any one through a book
کسیرا وادار بخواندن کتابی کردن
to compel the attendance of a witness
وادار به حاضر شدن شاهدی
[قانون]
trick someone into doing somethings
با حیله کسی را وادار به کاری کردن
The party was latched on to him. He was saddled with the party.
میهمانی را بگردنش گذاشتند ( ترغیب یا وادار شد )
they howled the speaker down
سخنگوراباجیغ وداد وادار به پایین امدن کردند
suborn
به وسیله تطمیع به کار بد یاگواهی دروغ وادار کردن
change of leg
وادار کردن اسب به تغییر پادر چهارنعل کوتاه
collect
وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
collecting
وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
collects
وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
mouch
راه رفتن دولادولاراه رفتن
leads
هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
lead
هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
hobbles
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbling
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbled
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hopple
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobble
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
following my lead
یک جور بازی که هر بازیکن را وادار میکنند هرکاری که استاد کرد او نیز بکند
trotted
یورتمه رفتن صدای یورتمه رفتن اسب کودک
trotting
یورتمه رفتن صدای یورتمه رفتن اسب کودک
trots
یورتمه رفتن صدای یورتمه رفتن اسب کودک
trot
یورتمه رفتن صدای یورتمه رفتن اسب کودک
overpersuade
کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
parades
سان رفتن رژه رفتن محل سان
parading
سان رفتن رژه رفتن محل سان
paraded
سان رفتن رژه رفتن محل سان
parade
سان رفتن رژه رفتن محل سان
constraining
بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constrains
بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constrain
بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
to instigate something
چیزی را برانگیختن
[اغوا کردن ]
[وادار کردن ]
enforcement
مجبور کردن وادار کردن به اکراه
enforcing
مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforce
مجبور کردن وادار کردن به کاری
incite
باصرار وادار کردن تحریک کردن
enforces
مجبور کردن وادار کردن به کاری
inciting
باصرار وادار کردن تحریک کردن
incites
باصرار وادار کردن تحریک کردن
incited
باصرار وادار کردن تحریک کردن
enforced
مجبور کردن وادار کردن به کاری
moved
وادار کردن تحریک کردن
move
وادار کردن تحریک کردن
moves
وادار کردن تحریک کردن
retracted
تو رفتن
retract
تو رفتن
short-changed
کش رفتن
crawls
رفتن
crawled
رفتن
crawl
رفتن
sinks
ته رفتن
pilfer
کش رفتن
niggles
ور رفتن
To go
رفتن
sink
ته رفتن
retracting
تو رفتن
pilfered
کش رفتن
swipe
کش رفتن
receding
پس رفتن
recedes
پس رفتن
swiping
کش رفتن
recede
پس رفتن
snitching
کش رفتن
snitches
کش رفتن
snitched
کش رفتن
snitch
کش رفتن
goes
رفتن
retrograde
پس رفتن
niggle
ور رفتن
go
رفتن
receded
پس رفتن
pilfers
کش رفتن
swiped
کش رفتن
to peter out
پس رفتن
niggled
ور رفتن
retracts
تو رفتن
to boil over
سر رفتن
hang around
ور رفتن
to go backward
پس رفتن
go over
به ان سو رفتن
go off
در رفتن
glom on to
کش رفتن
fribble
ور رفتن
fall into a rage
از جا در رفتن
to go bang
در رفتن
to go to mess
رفتن
to go to the bottom
ته رفتن
to break loose
در رفتن
break loose
در رفتن
bleneh
پس رفتن
betake
رفتن
to hang back
پس رفتن
to go back ward
پس رفتن
to get over
رفتن از
to get one's monkey up
از جا در رفتن
to d.deep in to
فر رفتن در
pullback
پس رفتن
to do a guy
در رفتن
to do out of
کش رفتن
nim
کش رفتن
to fall away
رفتن
to fall away
پس رفتن
mog
رفتن
to fall short
کم رفتن
make off
در رفتن
jauk
ور رفتن
to flow over
سر رفتن
to fly off
در رفتن
to foot it
رفتن
to get away
رفتن
to make ones getaway
در رفتن
to pair off
رفتن
shrinks
اب رفتن
twiddling
ور رفتن
twiddles
ور رفتن
twiddled
ور رفتن
short-changes
کش رفتن
short-changing
کش رفتن
twiddle
ور رفتن
meddles
ور رفتن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com