English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (30 milliseconds)
English Persian
oblige وادار کردن مرهون ساختن
obliged وادار کردن مرهون ساختن
obliges وادار کردن مرهون ساختن
Other Matches
indebt مرهون ساختن
scareup فاهر ساختن برای مصرف تامین کردن بسرعت ساختن
mortgaged مرهون
beholden مرهون
lienee مرهون
enforces وادار کردن
induce وادار کردن
impel وادار کردن
enforced وادار کردن
persuading وادار کردن
impelled وادار کردن
impelling وادار کردن
force وادار کردن
enforce وادار کردن
impels وادار کردن
persuade وادار کردن
forcing وادار کردن
inducing وادار کردن
induces وادار کردن
forces وادار کردن
persuades وادار کردن
induced وادار کردن
enforcing وادار کردن
endue وادار کردن
compels وادار کردن
compelled وادار کردن
compel وادار کردن
compelling وادار کردن
indebted مرهون رهین منت
enforcing وادار کردن مجبورکردن
coerced بزور وادار کردن
coerces بزور وادار کردن
enforces وادار کردن مجبورکردن
enforced وادار کردن مجبورکردن
coercing بزور وادار کردن
bring on وادار به عمل کردن
coerce بزور وادار کردن
hustling بزور وادار کردن
intimidates با تهدید وادار کردن
intimidate با تهدید وادار کردن
pacified به صلح وادار کردن
to make repeat وادار به تکرار کردن
hustle بزور وادار کردن
pacifies به صلح وادار کردن
entrap into با اغفال وادار کردن به .....
hustled بزور وادار کردن
hustles بزور وادار کردن
penance وادار به توبه کردن
pacifying به صلح وادار کردن
pacify به صلح وادار کردن
enforce وادار کردن مجبورکردن
to persuade in to an act وادار بکاری کردن
pacification به صلح وادار کردن
overpersuade کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
to instigate something چیزی را برانگیختن [اغوا کردن ] [وادار کردن ]
constrain بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constrains بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constraining بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
have مجبور بودن وادار کردن
to lead on وادار به اقدامات بیشتری کردن
to persuade somebody of something کسی را وادار به چیزی کردن
having مجبور بودن وادار کردن
trick someone into doing somethings با حیله کسی را وادار به کاری کردن
change of engagement وادار کردن حریف به تغییرمسیر شمشیر
imprest وادار بخدمت لشکری یادریایی کردن
to put any one through a book کسیرا وادار بخواندن کتابی کردن
enforcement مجبور کردن وادار کردن به اکراه
incites باصرار وادار کردن تحریک کردن
enforcing مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforces مجبور کردن وادار کردن به کاری
incited باصرار وادار کردن تحریک کردن
enforced مجبور کردن وادار کردن به کاری
incite باصرار وادار کردن تحریک کردن
inciting باصرار وادار کردن تحریک کردن
enforce مجبور کردن وادار کردن به کاری
change of leg وادار کردن اسب به تغییر پادر چهارنعل کوتاه
collecting وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
collect وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
suborn به وسیله تطمیع به کار بد یاگواهی دروغ وادار کردن
collects وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
leads هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
extending وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
lead هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
extends وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
extend وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
moves وادار کردن تحریک کردن
moved وادار کردن تحریک کردن
move وادار کردن تحریک کردن
hopple وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbling وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbled وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobble وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbles وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
mortgage property مال مرهون مال به رهن گذاشته شده
dampest دلمرده کردن حالت خفقان پیدا کردن مرطوب ساختن
dampers دلمرده کردن حالت خفقان پیدا کردن مرطوب ساختن
damp دلمرده کردن حالت خفقان پیدا کردن مرطوب ساختن
owed مدیون بودن مرهون بودن
owe مدیون بودن مرهون بودن
owes مدیون بودن مرهون بودن
prepare اماده کردن ساختن ترکیب کردن
makes درست کردن ساختن اماده کردن
make درست کردن ساختن اماده کردن
To bear (put up) with somebody. با کسی سر کردن (مدارا کردن ؟ ساختن )
prepares اماده کردن ساختن ترکیب کردن
engineered اداره کردن طرح کردن و ساختن
engineers اداره کردن طرح کردن و ساختن
preparing اماده کردن ساختن ترکیب کردن
engineer اداره کردن طرح کردن و ساختن
trumeau وادار
mullion=middle post وادار
muntin وادار
get مجاب کردن ساختن
work up ترکیب کردن ساختن
gets مجاب کردن ساختن
to manufacture [into] ساختن [درست کردن] [به]
getting مجاب کردن ساختن
to lay it on thick نصب کردن ساختن
persuasible وادار کردنی
impeller وادار کننده
he was made to go وادار به رفتن شد
persuadable وادار کردنی
impellor وادار کننده
transom وادار افقی
persuasive وادار کننده
inducible وادار کردنی
prompter وادار کننده
suasive وادار کننده
prompters وادار کننده
redargue متهم ساختن تکذیب کردن
franks باطل کردن مصون ساختن
assimilate هم جنس کردن شبیه ساختن
destroys ویران کردن نابود ساختن
illuminates درخشان ساختن زرنما کردن
inculcates جایگیر ساختن تلقین کردن
emboss مزین کردن پرجلوه ساختن
franking باطل کردن مصون ساختن
localises محلی کردن موضعی ساختن
franker باطل کردن مصون ساختن
frankest باطل کردن مصون ساختن
serializes نوبتی کردن پیاپی ساختن
serialized نوبتی کردن پیاپی ساختن
inculcating جایگیر ساختن تلقین کردن
tumify اماس کردن متورم ساختن
attracts جذب کردن مجذوب ساختن
internalizes باطنی ساختن داخلی کردن
improvising انا ساختن تعبیه کردن
internalized باطنی ساختن داخلی کردن
internalize باطنی ساختن داخلی کردن
surprize متعجب ساختن غافلگیر کردن
internalising باطنی ساختن داخلی کردن
trump up <idiom> ساختن ،درمغز اختراع کردن
internalises باطنی ساختن داخلی کردن
attracting جذب کردن مجذوب ساختن
internalised باطنی ساختن داخلی کردن
attract جذب کردن مجذوب ساختن
improvises انا ساختن تعبیه کردن
attracted جذب کردن مجذوب ساختن
illuminate درخشان ساختن زرنما کردن
improvise انا ساختن تعبیه کردن
illuminating درخشان ساختن زرنما کردن
serialize نوبتی کردن پیاپی ساختن
franked باطل کردن مصون ساختن
assimilated تلفیق کردن همانند ساختن
subdues مقهور ساختن رام کردن
to cotton with each other باهم ساختن یارفاقت کردن
subduing مقهور ساختن رام کردن
assimilates هم جنس کردن شبیه ساختن
assimilates تلفیق کردن همانند ساختن
fraternised برادری کردن متفق ساختن
surprises متعجب ساختن غافلگیر کردن
assimilating هم جنس کردن شبیه ساختن
surprise متعجب ساختن غافلگیر کردن
fraternizes برادری کردن متفق ساختن
fraternized برادری کردن متفق ساختن
fraternises برادری کردن متفق ساختن
assimilating تلفیق کردن همانند ساختن
destroy ویران کردن نابود ساختن
fraternising برادری کردن متفق ساختن
please خشنود ساختن کیف کردن
assimilated هم جنس کردن شبیه ساختن
indicate نمایان ساختن اشاره کردن بر
serialising نوبتی کردن پیاپی ساختن
serialises نوبتی کردن پیاپی ساختن
inculcated جایگیر ساختن تلقین کردن
inculcate جایگیر ساختن تلقین کردن
pt down هرز اب ساختن منکوب کردن
serialised نوبتی کردن پیاپی ساختن
agonise معذب ساختن متاثر کردن
frank باطل کردن مصون ساختن
indicated نمایان ساختن اشاره کردن بر
destroying ویران کردن نابود ساختن
pleases خشنود ساختن کیف کردن
subdue مقهور ساختن رام کردن
assimilate تلفیق کردن همانند ساختن
to cotton together باهم ساختن یارفاقت کردن
indicates نمایان ساختن اشاره کردن بر
fraternize برادری کردن متفق ساختن
admires متحیر کردن متعجب ساختن
preparing مهیا ساختن مجهز کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com