Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English
Persian
heir presumptive
وارث درجه دوم که درصورت نبودن حخاجبی وارث میشوند وارث مقدر
Other Matches
heir presumptive
وارث مقدر
heritor
وارث
inheritor
وارث
devisee
وارث
legatee
وارث
fllowheir
هم وارث
heir
وارث
next of kin
وارث
heirless
بی وارث
inheritors
وارث
heritability
وارث
heir at law
وارث قانونی
inheritable qualities
وارث تخت
expectant heir
وارث امیدوار
to come to
وارث شدن
inheriting
وارث شدن
linal descent
وارث خط عمودی
rightful heir
وارث بالاستحقاق
immediate inheritance
وارث بلافصل
inherits
وارث شدن
rightful heir
وارث بالحق
heirship
وارث بودن
inherit
وارث شدن
heir apparent
وارث مسلم
next of kin
وارث بلافصل
abator
غاصب حق وارث قانونی
escheat
اراضی بلا وارث
heir apparent
وارث بلا فصل
to succeed to the throne
وارث تخت شدن
residuary
وارث طبقه دوم
apparent
معلوم وارث مسلم
heir in tail
وارث دارایی حبس شده
inherits
وارث شدن از دیگری گرفتن
inherit
وارث شدن از دیگری گرفتن
inheriting
وارث شدن از دیگری گرفتن
nemo est heres viventis
هیچ کس وارث فرد زنده نیست
Prince of Wales
ولیعهد ذکور وارث تاج وتخت انگلیس
estate by curtesy
در CLقسمتی از اموال زوجه است که پس از فوتش به طریق عمری به زوج به زوج منتقل میشود لیکن به وارث وی نمیرسد
escheat
حق تصرف دارایی متوفی ازطرف دولت یا پادشاه درموردی که متوفی بی وارث یابی وصیت مرده باشد مصادره کردن
nonneutralities of income taxation
خنثی نبودن مالیات بر درامد بی طرف نبودن مالیات بردرامد
in the event of
درصورت
predeterminate
مقدر
fey
مقدر
elliptical
مقدر
fated
مقدر
implied
مقدر
predetermined
مقدر
failing
درصورت کوتاهی از
failings
درصورت کوتاهی از
predetermination
مقدر سای
ordain
مقدر کردن
ordained
مقدر کردن
predestinate
مقدر کردن
predestinate
مقدر شده
ordains
مقدر کردن
ordaining
مقدر کردن
tacit
مقدر خاموش
the fullness of time
وقت مقدر
gashing
جای زخم درصورت
gashes
جای زخم درصورت
gashed
جای زخم درصورت
gash
جای زخم درصورت
on the surface
درصورت فاهر از بیرون
blackheads
جوش کوچک درصورت
blackhead
جوش کوچک درصورت
predetermine
قبلا مقدر کردن
predestine
مقدر شدن یا کردن
foredoom
ازپیش مقدر یا محکوم کردن
i was reserved for it
تنها برای من مقدر شده بود
fates
مقدر شدن بسرنوشت شوم دچار کردن
fate
مقدر شدن بسرنوشت شوم دچار کردن
subject to being unsold
فروخته نشده باشد درصورت موجود بودن کالا
back-up
اماده برای دویدن درصورت ضربه خوب یار
back up
اماده برای دویدن درصورت ضربه خوب یار
beam attack
تک هواپیمای رهگیری که بازاویه افقی بیش از 54 درجه و کمتر از 531 درجه انجام میشود
also eligible
اسبی که درصورت حذف یک اسب دیگر میتواند جای انرابگیرد
privileged
مجاز به ادامه مسیر و گرفتن سرعت درصورت رسیدن قایق دیگر به ان
buyer's option to duble
خیار مشتری در این که درصورت ترقی ارزش پول پیش از تسلیم مبیع
phonendoscope
شنیده میشوند
shoulder patch
درجه روی بازوی درجه داران
elevation indicator
صفحه مدرج درجه طبلک درجه
seller's option to duble
خیار بایع در مورد این که درصورت تنزل ارزش پول پیش از تسلیم مبیع
lines
رانی در پیست مقدر امتیازاعطایی در شرطبندی روی اسب طناب مورد استفاده درقایق
line
رانی در پیست مقدر امتیازاعطایی در شرطبندی روی اسب طناب مورد استفاده درقایق
replication
1-قطعه یدکی درسیستم درصورت بروزخطا یا خرابی . 2-کپی کردن دکورد یا داده درمحل دیگری
plastic zone
منطقهای که در ان خاکها زیر و رو میشوند
boxes are made of wood
جعبه ها از چوب ساخته میشوند
imperialism
استعمار طلبی سیاست مبتنی بر توسعه یک کشور تا حد یک امپراطوری ویا حفظ چنین قلمرویی درصورت وجود
alluvial deposit
موادیکه هنگام حرکت اب ته نشین میشوند
single
استفاده از اعدادی که در یک کلمه ذخیره میشوند
avoirdupois
اشیاء و اجناسی که با توزین فروخته میشوند
sighting bar
ستون درجه ونک مگسک میله ستون درجه دستگاه نشانه روی اموزشی
superelevation
درجه ارتفاع درجه بلندی
third-class
درجه سوم بلیط درجه 3
third class
درجه سوم بلیط درجه 3
bird's eye perspective
پرسپکتیو اجسامی که از نقاط دور دیده میشوند
pronominal adjective
صفتی که اگر موصوف آن را بیندازند ضمیر میشوند
plasmodium
نوعی از پلاسمودیدها که انگل یاختههای خون میشوند
war crimes
اعمالی راگویند که اگر از سربازان یااتباع دشمن صادر شود درصورت اسیر شدن بخاطرارتکاب انها مجازات خواهندشد
phonoscope
التی که بدان سیمهای ادوات موسیقی ازموده میشوند
hauling
همه ماهیهایی که دریک وهله بدام کشیده میشوند
oxyhydrogen blowpipe
بوری زرگری که دران اکسیژن و ایدروژن با هم امیخته میشوند
hauled
همه ماهیهایی که دریک وهله بدام کشیده میشوند
hauls
همه ماهیهایی که دریک وهله بدام کشیده میشوند
haul
همه ماهیهایی که دریک وهله بدام کشیده میشوند
data link
راه اصلی که اطلاعات در ان بصورت دیجیتال منتقل میشوند
back plate
صفحه متحرکی که سیلندرچرخ و کفشکها روی ان سوار میشوند
in love - engaged - married
عاشق . نامزد . متاهل
[مرحله هایی که تا ازدواج طی میشوند]
ballistic
مربوط بعلم حرکت اجسامی که درهوا پرتاپ میشوند
reversal
نیمی از سیکل نیروهایی که بصورت نوسانی وارد میشوند
reversals
نیمی از سیکل نیروهایی که بصورت نوسانی وارد میشوند
voter
عنصر منطقی باینری که شرایط سیگنال را در دو یاچند کانال مقایسه کرده و درصورت وقوع ناسازگاری حالت انرا عوض میکند
voters
عنصر منطقی باینری که شرایط سیگنال را در دو یاچند کانال مقایسه کرده و درصورت وقوع ناسازگاری حالت انرا عوض میکند
sighting leaf
ستون درجه تفنگ یا دستگاه نشانه روی شاخص درجه تفنگ
lack
نبودن
lacked
نبودن
absences
نبودن
absence
نبودن
lacks
نبودن
green manure
گیاهانی نظیر شبدرکه جهت تقویت زمین کشت میشوند
bulb root
وسیلهای که توسط ان تیغههای گردنده توربین به توپی متصل میشوند
coated chippings
خورده سنگهای قیراندود شدهای که در سطح جاده پخش میشوند
periodicals
مجلاتی که بصورت دورهای ماهانه سه ماهه سالانه و ... منتشر میشوند
herdic
کالسکهای که بدنه کوتاهی دارد واز عقب سوار ان میشوند
forlorn hope
دستهای که قبلا مامور حمله و بمباران جای محصوری میشوند
unconditionality
معلق نبودن
inapplicability
عملی نبودن
haze
روشن نبودن مه
be off one's duty
سر خدمت نبودن
to go out of fashion
دیگرمتداول نبودن
to be at ease
راحت نبودن
to be no more
دیگر نبودن
to be out of heart
سرخلق نبودن
to retire in to oneself
معاشر نبودن
eccentric
هم مرکز نبودن
stand-offs
محشور نبودن
twiddle one's thumbs
<idiom>
مشغول نبودن
stand-off
محشور نبودن
run short
<idiom>
کافی نبودن
no new is good new
نبودن خبر
misbeseem
زیبنده نبودن
inedibility
ماکول نبودن
stand off
محشور نبودن
disagree
موافق نبودن
eccentrics
هم مرکز نبودن
bush
در فرم نبودن
bushes
در فرم نبودن
disagreed
موافق نبودن
disagreeing
موافق نبودن
disagrees
موافق نبودن
windbreaks
درختستان یابوته هایی که برای جلوگیری از وزش باد کاشته میشوند
windbreak
درختستان یابوته هایی که برای جلوگیری از وزش باد کاشته میشوند
eft
سیستمی که در آن کامپیوتر ها برای ارسال و دریافت پول به بانک استفاده میشوند
displease
خوش ایند نبودن
displeases
خوش ایند نبودن
dishonored
قابل پرداخت نبودن
dishonors
قابل پرداخت نبودن
dishonoring
قابل پرداخت نبودن
unanswered
همردیف نبودن حریف
dishonour
قابل پرداخت نبودن
dishonoured
قابل پرداخت نبودن
dishonouring
قابل پرداخت نبودن
dishonours
قابل پرداخت نبودن
inapprehensibility
قابل درک نبودن
misbeseem
نیامدن به نبودن برای
to be under a person p
زیرحمایت کسی نبودن
no great shakes
<idiom>
حدوسط ،مهم نبودن
[be]
no chicken
دیگر جوان نبودن
no cigar
<idiom>
موافق نبودن ،رد کردن
out of step
<idiom>
دریک گام نبودن
out of kilter
<idiom>
دربالانس خوبی نبودن
no deal
<idiom>
موافق نبودن ،رد کردن
to be left in disbelief
<idiom>
قابل فهم نبودن
contra preferentum rule
درصورت گنگ بودن متن قرارداد بنحوی تعبیر میگرددکه حداقل منافع نویسنده قرارداد را دربر داشته باشد
palatals
حروف لطعی یا حنکی حروفی که با گذاردن زبان بکام دهان تلفظ میشوند
zeeman
پدیدهای که در ان هر یک ازطیفهای خطی با عبور ازمیدان مغناطیسی به دو یاچند جزء تجزیه میشوند
anchor block
بلوکهایی که جهت مهار کردن لوله هنگام نصب کار گذاشته میشوند
word warp
فرمت بندی مجدد پس از حذف ها و اصلاحات ویژگی که درصورت جانگرفتن یک کلمه درخط اصلی ان را به ابتدای خط بعدی می برد سطر بندی
throw together
<idiom>
عجله داشتن ومراقب نبودن
inexpressiveness
زیان دار نبودن گنگی
indulges
مخالف نبودن رها ساختن
differ
شبیه چیز دیگر نبودن
fluctuate
ثابت نبودن موج زدن
fluctuated
ثابت نبودن موج زدن
fluctuates
ثابت نبودن موج زدن
differs
شبیه چیز دیگر نبودن
acatamathesia
قادر بدرک سخن نبودن
time out
معتبر نبودن پس از یک دوره زمانی
sell out
<idiom>
صادق نبودن ،فرختن راز
differed
شبیه چیز دیگر نبودن
forlackof shoes
بواسطه نداشتن یا نبودن کفش
differing
شبیه چیز دیگر نبودن
miscast
برای نقش خودمناسب نبودن
goof off
<idiom>
کار نکردن یاجدی نبودن
let the chips fall where they may
<idiom>
نگران نتیجه یک کشف نبودن
not my cup of tea
<idiom>
باب طبع کسی نبودن
run of the mill
برجسته نبودن در جنس متوسط
misbecome
زیبنده نبودن ناجوربودن برای
run-of-the-mill
برجسته نبودن در جنس متوسط
indulging
مخالف نبودن رها ساختن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com