English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
inflictable وارد اوردنی
Other Matches
impotable اوردنی
age hardenable عمل اوردنی
acquirable بدست اوردنی
get table بدست اوردنی
attainable بدست اوردنی
sustainable تاب اوردنی
on the map بحساب اوردنی
soundable بصدا در اوردنی
procurable بدست اوردنی
obtainable بدست اوردنی
get at able بدست اوردنی
supportable حمایت کردنی تاب اوردنی
triturable بصورت پودر در اوردنی ساییدنی
wake up کد وارد شدن در ترمینال راه دور برای بیان به کامپیوتر مرکزی که مقصد وارد شدن به آن محل را دارد
i had scarely arrived تازه وارد شده بودم که هنوز وارد نشده بودم که ...
pertinenet وارد به
familiar وارد در
conscious وارد
intrant وارد
to make an entry of وارد
hep وارد
relevant وارد
comer وارد
infare وارد
importer وارد کننده
importers وارد کننده
importing وارد کردن
get in وارد شدن
bring in وارد کردن
proficient وارد به فن با لیاقت
carechumen تازه وارد
arrived in paris وارد شدم
enter وارد شدن
initiates وارد کردن
initiated وارد کردن
initiate وارد کردن
check in وارد شدن
check-in وارد شدن
check-ins وارد شدن
enters وارد شدن
entered وارد شدن
newcomer تازه وارد
newcomers تازه وارد
incoming وارد شونده
conversant وارد متبحر
immigrants تازه وارد
initiating وارد کردن
induct وارد کردن
imported وارد کردن
import وارد کردن
arriving وارد شدن
arrives وارد شدن
arrived وارد شدن
arrive وارد شدن
inputting وارد کردن
inducts وارد کردن
inducting وارد کردن
inducted وارد کردن
immigrant تازه وارد
lic وارد بودن
make an entry وارد کردن
versant اشنا وارد
entrant وارد شونده
entrants وارد شونده
knowledgeable وارد بکار
intervener وارد ثالث
new comer تازه وارد
impoter وارد کننده
incomer شخص وارد
inbound وارد شونده
importable وارد کردنی
impotable وارد کردنی
ingoing وارد شونده
the post has come پست وارد شد
leakages به خزانه وارد نمیشود
roster وارد صورت کردن
ravages خرابی وارد اوردن
initiate تازه وارد کردن
initiated تازه وارد کردن
initiates تازه وارد کردن
initiating تازه وارد کردن
ravaged خرابی وارد اوردن
ravage خرابی وارد اوردن
to exert force [on] نیرو وارد کردن [بر]
blemish خسارت وارد کردن
to crash in [to a party] سر زده وارد شدن
to barge in سر زده وارد شدن
leakage به خزانه وارد نمیشود
enter وارد یا ثبت کردن
rosters وارد صورت کردن
entered وارد یا ثبت کردن
enters وارد یا ثبت کردن
ravaging خرابی وارد اوردن
naturalises جزوزبانی وارد شدن
barge سرزده وارد شدن
inflict casualty خسارت وارد کردن
put into port وارد بندر شدن
reimport دوباره وارد کردن
importing عمل وارد کردن
seacraft وارد به رموزدریا نوردی
tenderfoot ادم تازه وارد
barged سرزده وارد شدن
barges سرزده وارد شدن
enter the game وارد بازی شدن
endamage خسارت وارد اوردن
impotable مجازبرای وارد شدن
circumstantiate وارد جزئیات شدن
central load نیروی وارد به مرکز
log in وارد شدن به سیستم
log on وارد شدن به سیستم
new arrived تازه وارد شده
to become personal وارد شخصیات شدن
imported عمل وارد کردن
I slipped into the room . یواشکی وارد اطاق شد
To enter the field . وارد معرکه شدن
get a word in edgewise <idiom> وارد شدن درمکالمه
naturalizing جزوزبانی وارد شدن
naturalizes جزوزبانی وارد شدن
naturalize جزوزبانی وارد شدن
naturalising جزوزبانی وارد شدن
He entered at that very moment . درهمان لحظه وارد شد
muscle بزور وارد شدن
ward leonard control کنترل وارد لئونارد
weather wise وارد بجریانات روز
To go into detailes. وارد جزئیات شدن
import عمل وارد کردن
To barge in on someone. سر زده وارد شدن
To enter politics . وارد سیاست شدن
To deliver (strike ) a blow . ضربه وارد ساختن
muscles بزور وارد شدن
entering group گروه وارد شونده
inflicts ضربت وارد اوردن
inflicting ضربت وارد اوردن
inflict ضربت وارد اوردن
inflicted ضربت وارد اوردن
To enter the arena of bloody politics. وارد صحنه سیاست شدن
She wI'll arrive on friday morning . جمعه صبح وارد خواهد شد
She entered the room as naked as the day she was born . لخت وعور وارد اتاق شد
in- توپی که وارد دروازه شده
in توپی که وارد دروازه شده
swear in باسوگند بشغلی وارد کردن
We entered the room together . باهم وارد اطاق شدیم
the strain on a rope فشاریاکششی که بر طنابی وارد اید
to barge in بدون دعوت وارد شدن
to crash in [to a party] بدون دعوت وارد شدن
To be in the know . To be in the picture . وارد بودن ( مطلع وآگاه )
swear in با مراسم تحلیف وارد کردن
modes یات مربوطه را وارد میکند
take a strain وارد کردن فشار به طناب
To deliver (strike) a blow ضربه زدن ( وارد آوردن )
uncharted در نقشه یاجدول وارد نشده
To make a forcible entry into a building. بزور وارد ساختمانی شدن
One must tackle it in the right way. هرکاری را باید از راهش وارد شد
form یات مربوطه را وارد میکند
formed یات مربوطه را وارد میکند
forms یات مربوطه را وارد میکند
As I entered the house… هینطور که وارد خانه شدم
to enter into an enquiry وارد باز جویی شدن
inputted عمل وارد کردن اطلاعات
input عمل وارد کردن اطلاعات
He came under the guise of friend ship . درقالب دوستی ظاهر ( وارد ) شد
mode یات مربوطه را وارد میکند
the objection will not lie ان ایراد وارد نخواهد بود
to take toll of any one تلفات زیادبرکسی وارد اوردن
incognizant بدون اطلاع غیر وارد
Enter it in the books . آنرا دردفاتر وارد کنید
To enter the arena . وارد میدان کسی شدن
incur متحمل شدن وارد امدن
to go on stage وارد صحنه [نمایش] شدن
crediting درستون بستانکار وارد کردن
incurred متحمل شدن وارد امدن
credits درستون بستانکار وارد کردن
To take field against somebody . بر علیه کسی وارد شدن
incurs متحمل شدن وارد امدن
expansion team تیم تازه وارد به لیگ
hit the spot <idiom> نیروی تازه وارد کردن
commissioning the ship وارد خدمت کردن کشتی
credited درستون بستانکار وارد کردن
To import goods [from abroad] کالا از خارج وارد کردن
inflict casualty تلفات وارد کردن بدشمن
to give somebody a blow به کسی ضربه وارد کردن
inductee کسیکه وارد خدمت شده
incurring متحمل شدن وارد امدن
credit درستون بستانکار وارد کردن
involving گیر انداختن وارد کردن
involves گیر انداختن وارد کردن
involve گیر انداختن وارد کردن
proselytizing بدین تازهای وارد شدن یاکردن
to log on وارد شدن به سیستم [رایانه شناسی]
scoffed اهانت وارد اوردن تمسخر کردن
proselytizes بدین تازهای وارد شدن یاکردن
scoff اهانت وارد اوردن تمسخر کردن
negotiates وارد معامله شدن انتقال دادن
negotiated وارد معامله شدن انتقال دادن
negotiate وارد معامله شدن انتقال دادن
backhand باپشت راکت ضربت وارد کردن
backhands باپشت راکت ضربت وارد کردن
intruded فضولانه امدن بدون حق وارد شدن
intrudes فضولانه امدن بدون حق وارد شدن
intruding فضولانه امدن بدون حق وارد شدن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com