Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
To enter the field .
وارد معرکه شدن
Other Matches
he is a terrible worker
معرکه میکند درکارکردن معرکه است در........
an outstanding time
زمان معرکه
killjoy
خرمگس معرکه
something else
<idiom>
معرکه بودن
cheerleaders
معرکه گیر
cheerleader
معرکه گیر
To be terrific . To perform a feat. To do wonders . To do it gorgeously .
معرکه کردن
killjoys
خرمگس معرکه
a terrific time
زمان معرکه
I am left out . I am left out in the cold .
کلاهم پ؟ معرکه است
We had a gorgeous dinner .
شام معرکه یی خوردیم
We havent got the slightest chance . We are left out .
کلاهمان پ؟ معرکه است
he is a prodigy of learning
درعلم معرکه است
to be sidelined
[player]
از بازی یا معرکه خارج شدن
[ورزشکار]
sidelining
ازبازی یا معرکه خارج کردن کار یا چیز فرعی
sidelines
ازبازی یا معرکه خارج کردن کار یا چیز فرعی
sidelined
ازبازی یا معرکه خارج کردن کار یا چیز فرعی
sideline
ازبازی یا معرکه خارج کردن کار یا چیز فرعی
wake up
کد وارد شدن در ترمینال راه دور برای بیان به کامپیوتر مرکزی که مقصد وارد شدن به آن محل را دارد
i had scarely arrived
تازه وارد شده بودم که هنوز وارد نشده بودم که ...
relevant
وارد
comer
وارد
to make an entry of
وارد
hep
وارد
conscious
وارد
pertinenet
وارد به
intrant
وارد
familiar
وارد در
infare
وارد
inducts
وارد کردن
inflictable
وارد اوردنی
inducting
وارد کردن
get in
وارد شدن
proficient
وارد به فن با لیاقت
import
وارد کردن
incomer
شخص وارد
inbound
وارد شونده
impotable
وارد کردنی
impoter
وارد کننده
importable
وارد کردنی
importer
وارد کننده
inputting
وارد کردن
arrive
وارد شدن
arrived
وارد شدن
arrives
وارد شدن
importing
وارد کردن
imported
وارد کردن
bring in
وارد کردن
arrived in paris
وارد شدم
importers
وارد کننده
arriving
وارد شدن
ingoing
وارد شونده
newcomers
تازه وارد
initiate
وارد کردن
immigrant
تازه وارد
newcomer
تازه وارد
incoming
وارد شونده
knowledgeable
وارد بکار
enters
وارد شدن
entered
وارد شدن
enter
وارد شدن
conversant
وارد متبحر
immigrants
تازه وارد
entrants
وارد شونده
entrant
وارد شونده
initiated
وارد کردن
initiating
وارد کردن
carechumen
تازه وارد
check in
وارد شدن
check-in
وارد شدن
check-ins
وارد شدن
the post has come
پست وارد شد
make an entry
وارد کردن
induct
وارد کردن
new comer
تازه وارد
intervener
وارد ثالث
inducted
وارد کردن
versant
اشنا وارد
lic
وارد بودن
initiates
وارد کردن
leakages
به خزانه وارد نمیشود
enter
وارد یا ثبت کردن
blemish
خسارت وارد کردن
muscles
بزور وارد شدن
ravaged
خرابی وارد اوردن
muscle
بزور وارد شدن
entered
وارد یا ثبت کردن
enters
وارد یا ثبت کردن
initiated
تازه وارد کردن
naturalises
جزوزبانی وارد شدن
initiate
تازه وارد کردن
naturalizing
جزوزبانی وارد شدن
ravaging
خرابی وارد اوردن
ravages
خرابی وارد اوردن
initiates
تازه وارد کردن
ravage
خرابی وارد اوردن
naturalizes
جزوزبانی وارد شدن
naturalize
جزوزبانی وارد شدن
naturalising
جزوزبانی وارد شدن
leakage
به خزانه وارد نمیشود
get a word in edgewise
<idiom>
وارد شدن درمکالمه
I slipped into the room .
یواشکی وارد اطاق شد
He entered at that very moment .
درهمان لحظه وارد شد
To deliver (strike ) a blow .
ضربه وارد ساختن
To enter politics .
وارد سیاست شدن
to exert force
[on]
نیرو وارد کردن
[بر]
to crash in
[to a party]
سر زده وارد شدن
to barge in
سر زده وارد شدن
To barge in on someone.
سر زده وارد شدن
To go into detailes.
وارد جزئیات شدن
weather wise
وارد بجریانات روز
endamage
خسارت وارد اوردن
circumstantiate
وارد جزئیات شدن
central load
نیروی وارد به مرکز
initiating
تازه وارد کردن
barges
سرزده وارد شدن
barged
سرزده وارد شدن
barge
سرزده وارد شدن
importing
عمل وارد کردن
imported
عمل وارد کردن
enter the game
وارد بازی شدن
entering group
گروه وارد شونده
impotable
مجازبرای وارد شدن
ward leonard control
کنترل وارد لئونارد
to become personal
وارد شخصیات شدن
tenderfoot
ادم تازه وارد
seacraft
وارد به رموزدریا نوردی
reimport
دوباره وارد کردن
put into port
وارد بندر شدن
new arrived
تازه وارد شده
log on
وارد شدن به سیستم
log in
وارد شدن به سیستم
inflict casualty
خسارت وارد کردن
import
عمل وارد کردن
inflicting
ضربت وارد اوردن
inflicts
ضربت وارد اوردن
inflict
ضربت وارد اوردن
roster
وارد صورت کردن
rosters
وارد صورت کردن
inflicted
ضربت وارد اوردن
to barge in
بدون دعوت وارد شدن
She wI'll arrive on friday morning .
جمعه صبح وارد خواهد شد
She entered the room as naked as the day she was born .
لخت وعور وارد اتاق شد
He came under the guise of friend ship .
درقالب دوستی ظاهر ( وارد ) شد
As I entered the house…
هینطور که وارد خانه شدم
in
توپی که وارد دروازه شده
commissioning the ship
وارد خدمت کردن کشتی
inflict casualty
تلفات وارد کردن بدشمن
modes
یات مربوطه را وارد میکند
to crash in
[to a party]
بدون دعوت وارد شدن
To deliver (strike) a blow
ضربه زدن ( وارد آوردن )
We entered the room together .
باهم وارد اطاق شدیم
To be in the know . To be in the picture .
وارد بودن ( مطلع وآگاه )
To import goods
[from abroad]
کالا از خارج وارد کردن
hit the spot
<idiom>
نیروی تازه وارد کردن
To take field against somebody .
بر علیه کسی وارد شدن
To enter the arena .
وارد میدان کسی شدن
incognizant
بدون اطلاع غیر وارد
inductee
کسیکه وارد خدمت شده
incur
متحمل شدن وارد امدن
incurred
متحمل شدن وارد امدن
incurring
متحمل شدن وارد امدن
incurs
متحمل شدن وارد امدن
Enter it in the books .
آنرا دردفاتر وارد کنید
To enter the arena of bloody politics.
وارد صحنه سیاست شدن
To make a forcible entry into a building.
بزور وارد ساختمانی شدن
One must tackle it in the right way.
هرکاری را باید از راهش وارد شد
swear in
با مراسم تحلیف وارد کردن
swear in
باسوگند بشغلی وارد کردن
form
یات مربوطه را وارد میکند
credit
درستون بستانکار وارد کردن
formed
یات مربوطه را وارد میکند
credited
درستون بستانکار وارد کردن
forms
یات مربوطه را وارد میکند
crediting
درستون بستانکار وارد کردن
involve
گیر انداختن وارد کردن
to give somebody a blow
به کسی ضربه وارد کردن
to go on stage
وارد صحنه
[نمایش]
شدن
credits
درستون بستانکار وارد کردن
involves
گیر انداختن وارد کردن
involving
گیر انداختن وارد کردن
mode
یات مربوطه را وارد میکند
in-
توپی که وارد دروازه شده
to take toll of any one
تلفات زیادبرکسی وارد اوردن
inputted
عمل وارد کردن اطلاعات
to enter into an enquiry
وارد باز جویی شدن
the strain on a rope
فشاریاکششی که بر طنابی وارد اید
the objection will not lie
ان ایراد وارد نخواهد بود
expansion team
تیم تازه وارد به لیگ
input
عمل وارد کردن اطلاعات
uncharted
در نقشه یاجدول وارد نشده
take a strain
وارد کردن فشار به طناب
intrude
فضولانه امدن بدون حق وارد شدن
inflicted
وارد اوردن زدن تلفات و خسارات
scoffed
اهانت وارد اوردن تمسخر کردن
iam out of practice
چندی است که وارد کار نیستم
inflict
وارد اوردن زدن تلفات و خسارات
scoff
اهانت وارد اوردن تمسخر کردن
iam not in prac tice
چندی است وارد کار نیستم
scoffs
اهانت وارد اوردن تمسخر کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com