Total search result: 201 (38 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
initiation |
وارد کردن کسی در جائی با تشریفات |
|
|
Other Matches |
|
emcee |
بعنوان رئیس تشریفات عمل کردن رئیس تشریفات شدن |
emcees |
بعنوان رئیس تشریفات عمل کردن رئیس تشریفات شدن |
ritualist |
ویژه گر تشریفات مذهبی وابسته به تشریفات |
residents |
در جائی سکونت داشتن |
resident |
در جائی سکونت داشتن |
emcees |
رئیس تشریفات کردن |
emcee |
رئیس تشریفات کردن |
ritualize |
رسمی و تشریفاتی کردن شعائر دینی رابجا اوردن قائل به تشریفات شدن |
wake up |
کد وارد شدن در ترمینال راه دور برای بیان به کامپیوتر مرکزی که مقصد وارد شدن به آن محل را دارد |
commandeers |
وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن |
commandeering |
وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن |
commandeer |
وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن |
commandeered |
وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن |
gathered |
و مرتب کردن و وارد کردن آن به روش درست در پایگاه داده |
gather |
و مرتب کردن و وارد کردن آن به روش درست در پایگاه داده |
to tarnish something [image, status, reputation, ...] |
چیزی را بد نام کردن [آسیب زدن] [خسارت وارد کردن] [خوشنامی ، مقام ، شهرت ، ... ] |
introducing |
وارد کردن نشان دادن داخل کردن |
introduces |
وارد کردن نشان دادن داخل کردن |
introduce |
وارد کردن نشان دادن داخل کردن |
introduced |
وارد کردن نشان دادن داخل کردن |
bring in |
وارد کردن |
imported |
وارد کردن |
initiate |
وارد کردن |
make an entry |
وارد کردن |
initiating |
وارد کردن |
inputting |
وارد کردن |
initiated |
وارد کردن |
importing |
وارد کردن |
import |
وارد کردن |
inducted |
وارد کردن |
inducting |
وارد کردن |
initiates |
وارد کردن |
inducts |
وارد کردن |
induct |
وارد کردن |
entered |
وارد یا ثبت کردن |
initiate |
تازه وارد کردن |
initiated |
تازه وارد کردن |
rosters |
وارد صورت کردن |
initiates |
تازه وارد کردن |
initiating |
تازه وارد کردن |
inflict casualty |
خسارت وارد کردن |
roster |
وارد صورت کردن |
reimport |
دوباره وارد کردن |
enters |
وارد یا ثبت کردن |
imported |
عمل وارد کردن |
enter |
وارد یا ثبت کردن |
to exert force [on] |
نیرو وارد کردن [بر] |
blemish |
خسارت وارد کردن |
import |
عمل وارد کردن |
importing |
عمل وارد کردن |
i had scarely arrived |
تازه وارد شده بودم که هنوز وارد نشده بودم که ... |
swear in |
با مراسم تحلیف وارد کردن |
take a strain |
وارد کردن فشار به طناب |
swear in |
باسوگند بشغلی وارد کردن |
inputted |
عمل وارد کردن اطلاعات |
input |
عمل وارد کردن اطلاعات |
credited |
درستون بستانکار وارد کردن |
crediting |
درستون بستانکار وارد کردن |
credits |
درستون بستانکار وارد کردن |
hit the spot <idiom> |
نیروی تازه وارد کردن |
involve |
گیر انداختن وارد کردن |
involves |
گیر انداختن وارد کردن |
involving |
گیر انداختن وارد کردن |
commissioning the ship |
وارد خدمت کردن کشتی |
To import goods [from abroad] |
کالا از خارج وارد کردن |
to give somebody a blow |
به کسی ضربه وارد کردن |
inflict casualty |
تلفات وارد کردن بدشمن |
credit |
درستون بستانکار وارد کردن |
to sit for an examination |
در امتحانی وارد شدن یاشرکت کردن |
backhands |
باپشت راکت ضربت وارد کردن |
ingrate |
تعدی کردن فشار وارد اوردن بر |
scoffs |
اهانت وارد اوردن تمسخر کردن |
scoffing |
اهانت وارد اوردن تمسخر کردن |
scoffed |
اهانت وارد اوردن تمسخر کردن |
scoff |
اهانت وارد اوردن تمسخر کردن |
backhand |
باپشت راکت ضربت وارد کردن |
to enrol somebody |
کسی را نام نویسی کردن [ثبت نام کردن] [درفهرست وارد کردن] |
cermonies |
تشریفات |
ritual |
تشریفات |
ceremony |
تشریفات |
gallery deck |
پل تشریفات |
ceremonies |
تشریفات |
protocol |
تشریفات |
unceremonious |
بی تشریفات |
unceremoniously |
بی تشریفات |
protocols |
تشریفات |
formalities |
تشریفات |
formality |
تشریفات |
ceremoniously |
با تشریفات |
procedures |
تشریفات |
rituals |
تشریفات |
formalist |
تشریفات |
importation |
عمل وارد کردن چیزی به سیستم از خارج |
keyboarding |
وارد کردن اطلاعات از طریق صفحه کلید |
entered |
وارد کردن اطلاع در یک ترمینال یا صفحه کلید |
types |
وارد کردن اطلاعات از طریق صفحه کلید |
accession |
به ترتیب خرید وارد دفتر و ثبت کردن |
enter |
وارد کردن اطلاع در یک ترمینال یا صفحه کلید |
keyboarding |
عمل وارد کردن اطلاعات با صفحه کلید |
enters |
وارد کردن اطلاع در یک ترمینال یا صفحه کلید |
type |
وارد کردن اطلاعات از طریق صفحه کلید |
feed |
مکانیزم وارد کردن کاغذ درون چاپگر |
typed |
وارد کردن اطلاعات از طریق صفحه کلید |
feed |
وارد کردن کاغذ در ماشین یا اطلاعات در کامپیوتر |
feeds |
مکانیزم وارد کردن کاغذ درون چاپگر |
feeds |
وارد کردن کاغذ در ماشین یا اطلاعات در کامپیوتر |
to break into something |
از محفظه ای [با زور وارد شدن و] دزدی کردن |
to e. upon acovnt book |
همه اقلام لازم رادردفترحساب وارد کردن |
proselyte |
عضو تازه حزب بدین تازهای وارد کردن |
supplements |
اسب را پس از تاریخ نامویسی وارد مسابقه شرطبندی کردن |
supplement |
اسب را پس از تاریخ نامویسی وارد مسابقه شرطبندی کردن |
supplemented |
اسب را پس از تاریخ نامویسی وارد مسابقه شرطبندی کردن |
key |
وارد کردن متن یا دستورات از طریق صفحه کلید |
supplementing |
اسب را پس از تاریخ نامویسی وارد مسابقه شرطبندی کردن |
paperwork |
تشریفات اداری |
ritual |
تشریفات مذهبی |
ceremonial |
تشریفاتی تشریفات |
ceremonials |
تشریفاتی تشریفات |
red tape |
تشریفات زائد |
service |
عبادت تشریفات |
serviced |
عبادت تشریفات |
honor |
نجابت تشریفات |
guard of honor |
پاسدار تشریفات |
chief of protocol |
رئیس تشریفات |
Chief of protocol. Master of ceremonies. |
رئیس تشریفات |
emcee |
رئیس تشریفات |
emcees |
رئیس تشریفات |
sans ceremonie |
بدون تشریفات |
ritualistic behavior |
تشریفات وسواسی |
ritualism |
تشریفات دوستی |
riteless |
عاری از تشریفات |
starches |
اهارزدن تشریفات |
porotocol department |
اداره تشریفات |
starch |
اهارزدن تشریفات |
masters of ceremonies |
رئیس تشریفات |
master of ceremonies |
رئیس تشریفات |
recriminate |
اتهام متقابل وارد کردن دعوای متقابل طرح کردن دوباره متهم ساختن |
post- |
وارد کردن داده در رکورد فایل . عملی که پس از دیگری رخ میدهد |
posts |
وارد کردن واحدی از اطلاعات در یک رکورد پست جمع داده ها |
committing |
وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن |
posts |
وارد کردن داده در رکورد فایل . عملی که پس از دیگری رخ میدهد |
post |
وارد کردن داده در رکورد فایل . عملی که پس از دیگری رخ میدهد |
logs |
وارد کردن داده مشخصات مختلف مثل کلمه رمز |
post |
وارد کردن واحدی از اطلاعات در یک رکورد پست جمع داده ها |
log |
وارد کردن داده مشخصات مختلف مثل کلمه رمز |
post- |
وارد کردن واحدی از اطلاعات در یک رکورد پست جمع داده ها |
posted |
وارد کردن داده در رکورد فایل . عملی که پس از دیگری رخ میدهد |
committed |
وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن |
commit |
وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن |
posted |
وارد کردن واحدی از اطلاعات در یک رکورد پست جمع داده ها |
decimate |
از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن |
decimated |
از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن |
decimates |
از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن |
decimating |
از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن |
to swear in |
با سوگند دادن وارد کارکردن بامراسم تحلیف داخل کردن |
hang |
وارد کردن حلقه بی انتها و پاسخ ندادن به دستورات بعدی |
hangs |
وارد کردن حلقه بی انتها و پاسخ ندادن به دستورات بعدی |
commits |
وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن |
an abrupt departure |
عزیمت بدون تشریفات |
red carpet |
تشریفات و احترامات رسمی |
quarterdecks |
محوطه تشریفات ناو |
All the formalities were carried out. |
تمام تشریفات انجام شد |
The formalities of judicial process. |
تشریفات حقوقی وقضایی |
solemnly |
موقرانه با ائین و تشریفات |
To discard formalities . |
تشریفات را کنا رگذاردن |
beadledom |
تشریفات ورسمیت زیاد |
Easter Sepulchre |
تشریفات مذهبی تدفین |
rite |
مراسم تشریفات مذهبی |
circumstances |
شرط موقعیت تشریفات |
due process of the law |
تشریفات صحیح قانونی |
quarterdeck |
محوطه تشریفات ناو |
modes |
وارد کردن دستور در حالت مستقیم برای شروع اجرای برنامه |
mode |
وارد کردن دستور در حالت مستقیم برای شروع اجرای برنامه |
He is very ceremonious. |
اهل تشریفات (تشریفاتی ) است |
bureaucracies |
رعایت تشریفات اداری بحدافراط |
bureaucrasy |
رعایت تشریفات اداری بحدافراط |
bureaucracy |
رعایت تشریفات اداری بحدافراط |
red tapism |
رعایت تشریفات اداری به حدافراط |
Protocol must be observed. |
تشریفات باید رعایت شود |
solemnity |
ایین تشریفات مراسم سنگین |
response |
صفحهای در سیستم ویدیوی متن که به کاربر امکان وارد کردن داده میدهد |
responses |
صفحهای در سیستم ویدیوی متن که به کاربر امکان وارد کردن داده میدهد |
jobs |
استفاده از ترمینال کاربر محاورهای برای وارد کردن دستورات کنترل کار |
atm |
ماشین الکترونیکی در بانک با وارد کردن کارت مغناطیسی پول را خرد میکند |
manual |
عمل وارد کردن داده به کامپیوتر توسط اپراتور بوسیله صفحه کلید |
job |
استفاده از ترمینال کاربر محاورهای برای وارد کردن دستورات کنترل کار |
voicing |
وارد کردن اطلاعات به کامپیوتر با استفاده از سیستم مشخیص صدا و صدای کاربر |
voices |
وارد کردن اطلاعات به کامپیوتر با استفاده از سیستم مشخیص صدا و صدای کاربر |
voice |
وارد کردن اطلاعات به کامپیوتر با استفاده از سیستم مشخیص صدا و صدای کاربر |
part performance |
عقد یا قرارداددارای تشریفات یا شکل خاص |
ceremonialism |
اعتقاد به لزوم رعایت کامل تشریفات |
bureaucrat |
فرد معتقد به رعایت تشریفات اداری |
bureaucrats |
فرد معتقد به رعایت تشریفات اداری |
ceremonious |
پای بند تشریفات وتعارف رسمی |
adjutant's call |
احضار یکانها به منظور انجام تشریفات |
Dont stand on ceremony. |
تشریفات را بگذار کنار ( راحت باش ) |
cracking |
وارد کردن گرما و معمولافشار برای شکستن هیدروکربنهای کمپلکس گاه درحضور کاتالیزور |
red tapery |
رعایت تشریفات رسمی واداری بحد افراط |
language |
نرم افزاری که به کاربر امکان وارد کردن برنامه به زبان خاص و سپس اجرای آن میدهد |
languages |
نرم افزاری که به کاربر امکان وارد کردن برنامه به زبان خاص و سپس اجرای آن میدهد |