Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 170 (8 milliseconds)
English
Persian
virgin medium
واسطه دست نخورده
Other Matches
undisturbed sample
نمونه گیری بهم نخورده نمونه دست نخورده
unruffled
چین نخورده
unshod
نعل نخورده
intemerate
دست نخورده
virginal
دست نخورده
unbeaten
ضرب نخورده
virgins
دست نخورده
virgin
دست نخورده
unvarnished
جلا نخورده
intact
دست نخورده
safe
صدمه نخورده
safer
صدمه نخورده
safes
صدمه نخورده
safest
صدمه نخورده
entirety
چیزدرست ودست نخورده
entire
دست نخورده بی عیب
unheard
بگوش نخورده غیرمسموع
pristine
طبیعی ودست نخورده
whole
دست نخورده کامل
monofilament
تاریا رشته واحدتاب نخورده
unbeaten
شکست نخورده مغلوب نشده
He returned the money intact.
پول را دست نخورده پ؟ داد
It remained intact.
سالم ودست نخورده باقی مانده
monofil
تاریا رشته واحد تاب نخورده
creak
غژغژ کردن صدای لولای روغن نخورده جیرجیرکفش
to leave everything as it is
[not to change anything]
رسوم قدیمی را ثابت
[دست نخورده]
نگه داشتن
I havent had a bit sine morning .
از صبح تاحالایک لقمه دهانم نگذاشتم ( چیزی نخورده ام )
creaked
غژغژ کردن صدای لولای روغن نخورده جیرجیرکفش
creaking
غژغژ کردن صدای لولای روغن نخورده جیرجیرکفش
creaks
غژغژ کردن صدای لولای روغن نخورده جیرجیرکفش
desert
[طراحی محوطه سازی در قرن هجدهم میلادی با نگاه کردن به طبیعت وحشی و دست نخورده]
mediators
واسطه
mediator
واسطه
agents
واسطه
intermediate exchange
واسطه
intermediaries
واسطه
jobber
واسطه
intermedium
واسطه
intermediator
واسطه
instrumentality
واسطه
inductor
واسطه
go between
واسطه
interagent
واسطه
by reason of
واسطه
commissioners
واسطه
commissioner
واسطه
intermediary
واسطه
agent
واسطه
middleman
واسطه
medium
واسطه
brokered
واسطه
middlemen
واسطه
brokering
واسطه
brokers
واسطه
agency
واسطه
agencies
واسطه
immediate
بی واسطه
broker
واسطه
mediums
واسطه
intermediate
واسطه
intermediate objective
هدف واسطه
inermediate frequency
بسامد واسطه
intermediate compound
ترکیب واسطه
intermediate reaction
واکنش واسطه
intermediate field
میدان واسطه
intermediate product
فراورده واسطه
intermediate contact
کنتاکت واسطه
intermediate coupling
پیوست واسطه
insurance broker
واسطه بیمه
intermediate product
محصول واسطه
intermediate goods
کالاهای واسطه
intermediate grid
شبکه واسطه
intermediate layer
قشر واسطه
intermediate complex
کمپلکس واسطه
intermediate transmitter
فرستنده واسطه
standard interface
واسطه استاندارد
transition element
عنصر واسطه
tumble gear
چرخ واسطه
tumbler lever
اهرم واسطه
direct
<adj.>
بدون واسطه
media
رسانه ها واسطه ها
rug dealer
واسطه فرش
shipbroker
واسطه حمل
relay station
ایستگاه واسطه
mean proportional
واسطه هندسی
mediation
واسطه گری
media
واسطه ها وسیله ها
onthat account
بان واسطه
owing to the fact that
به واسطه اینکه
panderer
واسطه کار بد
post transition metals
فلزات پس واسطه
real estate broker
واسطه املاک
mediums
واسطه دلال
mediums
میانجی واسطه
shell
برنامه واسطه
shells
برنامه واسطه
authorised clerk
واسطه مجاز
jobbing
واسطه بازرگانی
customs agent
واسطه گمرک
commodity broker
واسطه کالا
chapman
واسطه سیار
bill broker
واسطه تنزیل
medium
واسطه دلال
shelling
برنامه واسطه
agents
واسطه عامل
medium
میانجی واسطه
pander
واسطه کار بد
inductor
واسطه القاء
pandered
واسطه کار بد
immediateness
عدم واسطه
pandering
واسطه کار بد
panders
واسطه کار بد
agent
واسطه عامل
jobber
بازرگان واسطه
financial intermediary
واسطه مالی
immediately
بدون واسطه
immediacy
مستقیم و بی واسطه بودن
brokered
واسطه معاملات بازرگانی
psychic
واسطه پدیده روحی
mediately
یا واسطه بطور ناراسته
financial intermediary
موسسه مالی واسطه
jobbing
عمل واسطه گری
tumble gear
چرخ دنده واسطه
transition series
گروه عناصر واسطه
broker
واسطه معاملات بازرگانی
customs broker
واسطه امور گمرکی
indirect support
تکیه گاه بی واسطه
customs agent
واسطه کارهای گمرکی
interceder
شفاعت کننده واسطه
inner transition elements
عناصر واسطه داخلی
forwarding agent
واسطه حمل و نقل
brokering
واسطه معاملات بازرگانی
direct support
تکیه گاه بی واسطه
intermediate frequency transformer
مبدل بسامد واسطه
intermediate frequency amplifier
فزونساز بسامد واسطه
brokers
واسطه معاملات بازرگانی
intermediate contour
میزان منحنی واسطه
freight forwarder
واسطه حمل و نقل کالا
relay
ایستگاه واسطه مخابراتی رله
relayed
ایستگاه واسطه مخابراتی رله
relays
ایستگاه واسطه مخابراتی رله
leads
سیم واسطه زاویه پیشگیری
lead
سیم واسطه زاویه پیشگیری
To meciate . To intervene .
پا درمیانی کردن ( واسطه یا میانجی شدن )
elapsation
ازدست رفتن حق به واسطه مرور زمان
fix someone up with someone
<idiom>
واسطه برای قرار ملاقات دونفر
diastase
دیاستاز واسطه پدیده های حیاتی
way station
ایستگاه واسطه مخابراتی تله تایپ و تلگرافی
mediatrix
زنی که واسطه بین خدا وخلق باشد
untouched
دست نخورده دست نزده
confirming house
موسسه تجارتی واسطه میان خریدار و صادر کننده
leachate
مایعی که بوسله شستشو ازخاک یا واسطه دیگری بگذرد
forbidden fruits
چیزی که به واسطه ممنوع بودن انسان بدان ارزو میکند
forbidden fruit
چیزی که به واسطه ممنوع بودن انسان بدان ارزو میکند
intermediate area
منطقه واسطه دیدبانی رادار منطقهای به عمق 2 تا 01هزار متر در جلوی لشگر
wraparound
توسعه و بسط اتوماتیک خطی از یک متن به دو خط یا بیشتر به واسطه محدودیت ناحیهای از صفحه نمایش
relateral tell
مبادله پیام بین دو ایستگاه بااستفاده از ایستگاه واسطه
auto cat
هواپیمای رله کننده هواپیمای واسطه مخابراتی
to join in
[on]
a conversation
واسطه شدن
[میانجی شدن]
در مذاکره ای
bear
کسی که اعتقاد به تنزل قیمت کالای خود دارد وبه همین دلیل سعی میکندکه کالای را از طریق واسطه و با تعیین اجل برای تحویل بفروشد
bears
کسی که اعتقاد به تنزل قیمت کالای خود دارد وبه همین دلیل سعی میکندکه کالای را از طریق واسطه و با تعیین اجل برای تحویل بفروشد
picker
دلال و واسطه فرش
[بصورت جزئی از خانه ها و حراجی ها فرش را خریداری کرده و بصورت عمده می فروشد.]
cladding
واسطه شفافی که هسته یک فیبر نوری را احاطه میکند دومین لایه واحد فیبر نوری
relay post
پست رابط پست واسطه
organum
واسطه فکر راهنمای فکر
cut out
وسیله ارتباط بااعضای سازمانهای زیرزمینی رابط یا واسطه ارتباط باسازمانهای زیرزمینی
separation zone
منطقه واسطه حد فاصل یکانها منطقه جداسازی یکانها
option dealer
واسطه معاملات اختیاری دلال معاملات اختیاری
auxiliary contours
خطوط میزان منحنی واسطه خطوط میزان منحنی تکمیلی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com