English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 196 (10 milliseconds)
English Persian
customs agent واسطه گمرک
Other Matches
import duties حق گمرک اجناس وارداتی گمرک ورودی
custom's appraisor مامور گمرک ارزیاب گمرک
to declare [customs] گمرک دادن [گمرک]
customs گمرک
custom assersor مامور گمرک
customs اداره گمرک
customs دفتر گمرک
bonded warehouse انبار گمرک
duty-free معاف از گمرک
customs house اداره گمرک
customs officer مامور گمرک
dutiable گمرک بردار
To get it through the custome. از گمرک رد کردن
levy duties گمرک بستن
custom house گمرک خانه
custom house اداره گمرک
customable گمرک بردار
customhouse اداره گمرک
ware room انبار گمرک
customs agent کارگزار گمرک
bonded store انبار گمرک
customs appraisor مامور گمرک
duty paid گمرک شده
duty paid گمرک پرداخته
impost گمرک ورودی
clears از گمرک دراوردن
customs clearance ترخیص از گمرک
clearest از گمرک دراوردن
clearer از گمرک دراوردن
clear از گمرک دراوردن
inland duty گمرک داخلی
warehouses انبار گمرک
free trader بدون گمرک
warehouse انبار گمرک
custom assersor گمرکچی ارزیاب گمرک
free list صورت کالاهای بی گمرک
custom حقوق گمرکی گمرک
the free list صورت کالای بی گمرک
tidewaiter مامور گمرک لب دریا
levy duties گمرک بستن به جنسی
import duties گمرک اجناس وارداتی
bond به انبار گمرک تحویل دادن
clearance inwards اعلامیه ورود کشتی به گمرک
bonded goods کالاهایی که در انبار گمرک میباشد
customs entry افهار یا اعلام ورود به گمرک
clearance inwards ورود کشتی به محوطه گمرک
in bond تحت کنترل اداره گمرک
I have nothing to declare. چیزی برای گمرک دادن ندارم.
transire اجازه گمرک جهت انتقال محموله
Do you have nothing to declare? آیا چیزی برای اعلام به گمرک دارید؟
bonded goods کالاهایی که تحت کنترل گمرک نگهداری میشود
out of bond کالاهایی که پس از پرداخت حقوق گمرکی ازمحوطه گمرک خارج شده باشد
intermediator واسطه
intermediary واسطه
commissioner واسطه
commissioners واسطه
interagent واسطه
inductor واسطه
jobber واسطه
go between واسطه
intermedium واسطه
instrumentality واسطه
by reason of واسطه
intermediate exchange واسطه
intermediaries واسطه
medium واسطه
broker واسطه
brokers واسطه
brokering واسطه
immediate بی واسطه
intermediate واسطه
brokered واسطه
middleman واسطه
agents واسطه
agent واسطه
mediator واسطه
mediators واسطه
middlemen واسطه
mediums واسطه
agency واسطه
agencies واسطه
insurance broker واسطه بیمه
intermediate goods کالاهای واسطه
intermediate field میدان واسطه
intermediate complex کمپلکس واسطه
intermediate compound ترکیب واسطه
intermediate contact کنتاکت واسطه
intermediate coupling پیوست واسطه
rug dealer واسطه فرش
intermediate grid شبکه واسطه
intermediate layer قشر واسطه
standard interface واسطه استاندارد
real estate broker واسطه املاک
shipbroker واسطه حمل
mean proportional واسطه هندسی
onthat account بان واسطه
relay station ایستگاه واسطه
post transition metals فلزات پس واسطه
panderer واسطه کار بد
transition element عنصر واسطه
tumble gear چرخ واسطه
tumbler lever اهرم واسطه
intermediate objective هدف واسطه
intermediate product محصول واسطه
intermediate product فراورده واسطه
intermediate reaction واکنش واسطه
mediation واسطه گری
intermediate transmitter فرستنده واسطه
jobber بازرگان واسطه
direct <adj.> بدون واسطه
owing to the fact that به واسطه اینکه
immediately بدون واسطه
shells برنامه واسطه
pander واسطه کار بد
pandered واسطه کار بد
authorised clerk واسطه مجاز
bill broker واسطه تنزیل
pandering واسطه کار بد
panders واسطه کار بد
agent واسطه عامل
commodity broker واسطه کالا
agents واسطه عامل
shell برنامه واسطه
financial intermediary واسطه مالی
mediums واسطه دلال
mediums میانجی واسطه
inermediate frequency بسامد واسطه
media رسانه ها واسطه ها
media واسطه ها وسیله ها
inductor واسطه القاء
shelling برنامه واسطه
immediateness عدم واسطه
jobbing واسطه بازرگانی
medium میانجی واسطه
medium واسطه دلال
chapman واسطه سیار
jobbing عمل واسطه گری
virgin medium واسطه دست نخورده
transition series گروه عناصر واسطه
tumble gear چرخ دنده واسطه
brokers واسطه معاملات بازرگانی
brokering واسطه معاملات بازرگانی
brokered واسطه معاملات بازرگانی
broker واسطه معاملات بازرگانی
immediacy مستقیم و بی واسطه بودن
psychic واسطه پدیده روحی
customs agent واسطه کارهای گمرکی
customs broker واسطه امور گمرکی
direct support تکیه گاه بی واسطه
intermediate contour میزان منحنی واسطه
interceder شفاعت کننده واسطه
financial intermediary موسسه مالی واسطه
intermediate frequency transformer مبدل بسامد واسطه
intermediate frequency amplifier فزونساز بسامد واسطه
forwarding agent واسطه حمل و نقل
indirect support تکیه گاه بی واسطه
inner transition elements عناصر واسطه داخلی
mediately یا واسطه بطور ناراسته
clearance in ward گواهی مامورین گمرک نسبت به کالاهایی که مشمول حقوق گمرکی می شوند قبل از تخلیه و بعد از حمل
leads سیم واسطه زاویه پیشگیری
relays ایستگاه واسطه مخابراتی رله
relay ایستگاه واسطه مخابراتی رله
relayed ایستگاه واسطه مخابراتی رله
freight forwarder واسطه حمل و نقل کالا
lead سیم واسطه زاویه پیشگیری
diastase دیاستاز واسطه پدیده های حیاتی
elapsation ازدست رفتن حق به واسطه مرور زمان
fix someone up with someone <idiom> واسطه برای قرار ملاقات دونفر
To meciate . To intervene . پا درمیانی کردن ( واسطه یا میانجی شدن )
way station ایستگاه واسطه مخابراتی تله تایپ و تلگرافی
mediatrix زنی که واسطه بین خدا وخلق باشد
confirming house موسسه تجارتی واسطه میان خریدار و صادر کننده
leachate مایعی که بوسله شستشو ازخاک یا واسطه دیگری بگذرد
transire برگ ترخیص کالا از گمرک اجازه عبور کالا
forbidden fruits چیزی که به واسطه ممنوع بودن انسان بدان ارزو میکند
forbidden fruit چیزی که به واسطه ممنوع بودن انسان بدان ارزو میکند
clear ترخیص کردن از گمرک تسویه کردن
clearer ترخیص کردن از گمرک تسویه کردن
clearest ترخیص کردن از گمرک تسویه کردن
clears ترخیص کردن از گمرک تسویه کردن
intermediate area منطقه واسطه دیدبانی رادار منطقهای به عمق 2 تا 01هزار متر در جلوی لشگر
wraparound توسعه و بسط اتوماتیک خطی از یک متن به دو خط یا بیشتر به واسطه محدودیت ناحیهای از صفحه نمایش
relateral tell مبادله پیام بین دو ایستگاه بااستفاده از ایستگاه واسطه
auto cat هواپیمای رله کننده هواپیمای واسطه مخابراتی
to join in [on] a conversation واسطه شدن [میانجی شدن] در مذاکره ای
bears کسی که اعتقاد به تنزل قیمت کالای خود دارد وبه همین دلیل سعی میکندکه کالای را از طریق واسطه و با تعیین اجل برای تحویل بفروشد
bear کسی که اعتقاد به تنزل قیمت کالای خود دارد وبه همین دلیل سعی میکندکه کالای را از طریق واسطه و با تعیین اجل برای تحویل بفروشد
picker دلال و واسطه فرش [بصورت جزئی از خانه ها و حراجی ها فرش را خریداری کرده و بصورت عمده می فروشد.]
cladding واسطه شفافی که هسته یک فیبر نوری را احاطه میکند دومین لایه واحد فیبر نوری
relay post پست رابط پست واسطه
organum واسطه فکر راهنمای فکر
cut out وسیله ارتباط بااعضای سازمانهای زیرزمینی رابط یا واسطه ارتباط باسازمانهای زیرزمینی
separation zone منطقه واسطه حد فاصل یکانها منطقه جداسازی یکانها
option dealer واسطه معاملات اختیاری دلال معاملات اختیاری
auxiliary contours خطوط میزان منحنی واسطه خطوط میزان منحنی تکمیلی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com