English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 157 (8 milliseconds)
English Persian
obvious واضح بدیهی
Search result with all words
self explanatory بدیهی واضح فی نفسه
self-explanatory بدیهی واضح فی نفسه
self explaining بدیهی واضح فی نفسه
Other Matches
axiomatic بدیهی
axiomatical بدیهی
self-evident بدیهی
naturals بدیهی
natural بدیهی
self evident بدیهی
postulation بدیهی
immediacy بدیهی
evident بدیهی
apodictical بدیهی
naturally بدیهی است که ...
postulate بدیهی شمرده
postulated بدیهی شمرده
pragmatism بدیهی بودن
postulating بدیهی شمرده
postulation بدیهی شمردن
postulates بدیهی شمرده
trivial کم مایه بدیهی
prima facie با یک نظر بدیهی
It stands to reason that ... بدیهی است که...
obviously بدیهی است که
axiom امر بدیهی
axioms امر بدیهی
truistic بدیهی مبتذل
axioms اصل بدیهی
that is taken for granted بدیهی است
axiom اصل بدیهی
secundine naturam بدیهی است ت
inevitable حتمی الوقوع بدیهی
understood that بدیهی است که البته
obviousness بدیهی بودن وضوح
it is obvious that اشکار یا بدیهی است که
matter of course بدیهی نتیجه منطقی
matter of couurse چیز عادی یا طبیعی یا بدیهی
to be the obvious thing [for somebody or something] آشکار [بدیهی] بودن [برای کسی یا چیزی]
The library is the obvious place for the after-dinner hours. کتابخانه جایی بدیهی برای ساعت پس از شام است.
distinct <adj.> واضح
distinct واضح
explicit <adj.> واضح
ditinct واضح
well known واضح
iuntelligibly واضح
kenspeckle واضح
crystalline واضح
vivid واضح
perspicuous واضح
transpicuous واضح
perspicuous <adj.> واضح
notable <adj.> واضح
plain واضح
plainest واضح
clears واضح
clear واضح
clearest واضح
plainer واضح
explicit واضح
conspicuous واضح
clearer واضح
plains واضح
palpable واضح
graphic واضح
clarifier واضح کننده
clear evidence دلیل واضح
clear proof دلیل واضح
clearest بطور واضح
clearest واضح کردن
self explanatory واضح اشکار
orotund قوی و واضح
clears واضح کردن
clear واضح کردن
clears بطور واضح
unambiguous واضح روشن
plainly بطور واضح
clearer واضح کردن
clean cut مشخص واضح
clean-cut مشخص واضح
cleaners مشخص واضح
lucid واضح درخشان
clear بطور واضح
crystal clear واضح-مبرهن
distinctly بطور واضح
open and shut ساده واضح
overt واضح نپوشیده
lucidly بطور واضح
expound واضح کردن
expounded واضح کردن
self-explanatory واضح اشکار
self explaining واضح اشکار
clearer بطور واضح
sharp image تصویر واضح
luminous شب نما واضح
sharp picture تصویر واضح
clear picture تصویر واضح
expounds واضح کردن
expounding واضح کردن
open-and-shut ساده واضح
demystifying واضح و مبرهن کردن
plainly بطور واضح صریحا"
enhanced بهتر یا واضح تر کردن
enhances بهتر یا واضح تر کردن
enhancing بهتر یا واضح تر کردن
diction تلفظ واضح و روشن
It dawned upon him. برای او [مرد] واضح شد.
It was borne in on him. برای او [مرد] واضح شد.
spell out <idiom> واضح توضیح دادن
enunciation تلفظ واضح و روشن
enhance بهتر یا واضح تر کردن
demystify واضح و مبرهن کردن
eye dialect لهجهء واضح و هجایی
unconcealed روشن هویدا واضح
luculent نور افشان واضح
documentary photography عکس واضح وروشن
open to the public واضح درنظر عموم
pellucidly بطور روشن یا واضح
plain text متن واضح و اشکار
pseudopod تجسم واضح روح
pseudopodium تجسم واضح روح
demystifies واضح و مبرهن کردن
demystified واضح و مبرهن کردن
truisms چیزی که پر واضح است ابتذال
clarifies واضح کردن توضیح دادن
clarify واضح کردن توضیح دادن
clarifying واضح کردن توضیح دادن
cts واضح وروشن جهت ارسال
truism چیزی که پر واضح است ابتذال
to be clear to somebody برای کسی واضح بودن
speak up <idiom> بلندو واضح سخن گفتن
blurred تصویری که لبه ها و رنگهایش واضح نیستند
blurring تصویری که لبه ها و رنگهایش واضح نیستند
continuity مسیر ارتباط واضح بین دو نقط ه
How can you ask? این باید واضح باشد برای تو
specifying بیان واضح آنچه نیاز است
blurs تصویری که لبه ها و رنگهایش واضح نیستند
specify بیان واضح آنچه نیاز است
specifies بیان واضح آنچه نیاز است
uncovered واضح قابل رویت غیر سری
That speaks volumes. <idiom> چیزی را کاملأ واضح بیان می کند.
Her eyes spoke volumes of despair. در چشمهای او [زن] ناامیدی کاملا واضح است.
blur تصویری که لبه ها و رنگهایش واضح نیستند
problem واضح کردن توضیحات شکل به روش منط قی
problems واضح کردن توضیحات شکل به روش منط قی
to speak volumes [for] کاملأ واضح بیان کردن [اصطلاح مجازی]
This would provide an obvious solution [to the problem] . این می تواند یک راه حل واضح [به مشکل] فراهم می کند.
focusing واضح کردن تصویر تار شده روی صفحه نمایش
enhanced حرف واضح تر یا چاپ گرافیکی با استفاده از نقاط کوچکتر و بیشتر واحد اینچ
hyperfocal distance نزدیک ترین فاصلهای که ازانجا میتوان عکس برداری واضح وروشن نمود
enhances حرف واضح تر یا چاپ گرافیکی با استفاده از نقاط کوچکتر و بیشتر واحد اینچ
What she wears speaks volumes about her. به سبکی که او [زن] لباس می پوشد خیلی واضح بیان می کند چه جور آدمی است.
enhancing حرف واضح تر یا چاپ گرافیکی با استفاده از نقاط کوچکتر و بیشتر واحد اینچ
enhance حرف واضح تر یا چاپ گرافیکی با استفاده از نقاط کوچکتر و بیشتر واحد اینچ
it goes without saying پرواضح است بدیهی است
transparently برنامه کامپیوتری که بر کاربر واضح نیست یا هنگام اجرا توسط کاربر قابل مشاهده نیست
transparent برنامه کامپیوتری که بر کاربر واضح نیست یا هنگام اجرا توسط کاربر قابل مشاهده نیست
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com