Dictiornary-Farsi | واضح روشن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 205 (3 milliseconds)

English	Persian
unambiguous	واضح روشن


Search result with all words

pellucidly	بطور روشن یا واضح
unconcealed	روشن هویدا واضح
diction	تلفظ واضح و روشن
enunciation	تلفظ واضح و روشن
Other Matches

illumination by diffusion	روشن کردن منطقه از طریق انعکاس نور غیر مستقیم یاسایه روشن
flashed	روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flashes	روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flash	روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
daylit	روز روشن روشن کردن
daylight	روز روشن روشن کردن
illuminati	روشن ضمیران روشن فکران
half tone screen	صفحه سایه روشن زدن درعکاسی پرده سایه روشن
vignetting	سایه روشن زدن به نقشه یاعکس هوایی نمایش عوارض نقشه با سایه روشن تدریجی
flares	گلوله روشن کننده موشک روشن کننده
illuminates	چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
flare	گلوله روشن کننده موشک روشن کننده
illuminate	چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
illuminating	چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
kenspeckle	واضح
clearest	واضح
vivid	واضح
clears	واضح
plainer	واضح
palpable	واضح
well known	واضح
explicit	واضح
transpicuous	واضح
distinct	واضح
plains	واضح
plainest	واضح
plain	واضح
graphic	واضح
perspicuous	واضح
crystalline	واضح
conspicuous	واضح
iuntelligibly	واضح
distinct <adj.>	واضح
explicit <adj.>	واضح
notable <adj.>	واضح
perspicuous <adj.>	واضح
ditinct	واضح
clear	واضح
clearer	واضح
expounds	واضح کردن
open and shut	ساده واضح
self explanatory	واضح اشکار
clearer	بطور واضح
lucid	واضح درخشان
clear evidence	دلیل واضح
open-and-shut	ساده واضح
expounding	واضح کردن
clarifier	واضح کننده
obvious	واضح بدیهی
clean cut	مشخص واضح
distinctly	بطور واضح
lucidly	بطور واضح
luminous	شب نما واضح
self explaining	واضح اشکار
cleaners	مشخص واضح
clear proof	دلیل واضح
clean-cut	مشخص واضح
overt	واضح نپوشیده
expounded	واضح کردن
self-explanatory	واضح اشکار
clears	واضح کردن
clear	واضح کردن
clearest	بطور واضح
sharp image	تصویر واضح
clear	بطور واضح
clearest	واضح کردن
crystal clear	واضح-مبرهن
sharp picture	تصویر واضح
expound	واضح کردن
orotund	قوی و واضح
plainly	بطور واضح
clears	بطور واضح
clear picture	تصویر واضح
clearer	واضح کردن
documentary photography	عکس واضح وروشن
enhance	بهتر یا واضح تر کردن
demystify	واضح و مبرهن کردن
demystifies	واضح و مبرهن کردن
demystifying	واضح و مبرهن کردن
enhanced	بهتر یا واضح تر کردن
spell out <idiom>	واضح توضیح دادن
demystified	واضح و مبرهن کردن
self explanatory	بدیهی واضح فی نفسه
pseudopod	تجسم واضح روح
eye dialect	لهجهء واضح و هجایی
pseudopodium	تجسم واضح روح
open to the public	واضح درنظر عموم
plainly	بطور واضح صریحا"
enhancing	بهتر یا واضح تر کردن
luculent	نور افشان واضح
It dawned upon him.	برای او [مرد] واضح شد.
self-explanatory	بدیهی واضح فی نفسه
enhances	بهتر یا واضح تر کردن
self explaining	بدیهی واضح فی نفسه
It was borne in on him.	برای او [مرد] واضح شد.
plain text	متن واضح و اشکار
to be clear to somebody	برای کسی واضح بودن
speak up <idiom>	بلندو واضح سخن گفتن
truisms	چیزی که پر واضح است ابتذال
truism	چیزی که پر واضح است ابتذال
clarifying	واضح کردن توضیح دادن
cts	واضح وروشن جهت ارسال
clarifies	واضح کردن توضیح دادن
clarify	واضح کردن توضیح دادن
How can you ask?	این باید واضح باشد برای تو
continuity	مسیر ارتباط واضح بین دو نقط ه
specify	بیان واضح آنچه نیاز است
uncovered	واضح قابل رویت غیر سری
Her eyes spoke volumes of despair.	در چشمهای او [زن] ناامیدی کاملا واضح است.
blur	تصویری که لبه ها و رنگهایش واضح نیستند
blurred	تصویری که لبه ها و رنگهایش واضح نیستند
That speaks volumes. <idiom>	چیزی را کاملأ واضح بیان می کند.
blurs	تصویری که لبه ها و رنگهایش واضح نیستند
blurring	تصویری که لبه ها و رنگهایش واضح نیستند
specifying	بیان واضح آنچه نیاز است
specifies	بیان واضح آنچه نیاز است
problems	واضح کردن توضیحات شکل به روش منط قی
problem	واضح کردن توضیحات شکل به روش منط قی
to speak volumes [for]	کاملأ واضح بیان کردن [اصطلاح مجازی]
explaining	روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explain	روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explains	روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explained	روشن کردن باتوضیح روشن کردن
This would provide an obvious solution [to the problem] .	این می تواند یک راه حل واضح [به مشکل] فراهم می کند.
focusing	واضح کردن تصویر تار شده روی صفحه نمایش
What she wears speaks volumes about her.	به سبکی که او [زن] لباس می پوشد خیلی واضح بیان می کند چه جور آدمی است.
hyperfocal distance	نزدیک ترین فاصلهای که ازانجا میتوان عکس برداری واضح وروشن نمود
enhancing	حرف واضح تر یا چاپ گرافیکی با استفاده از نقاط کوچکتر و بیشتر واحد اینچ
enhance	حرف واضح تر یا چاپ گرافیکی با استفاده از نقاط کوچکتر و بیشتر واحد اینچ
enhanced	حرف واضح تر یا چاپ گرافیکی با استفاده از نقاط کوچکتر و بیشتر واحد اینچ
enhances	حرف واضح تر یا چاپ گرافیکی با استفاده از نقاط کوچکتر و بیشتر واحد اینچ
elucidating	روشن
distinct <adj.>	روشن
furbisher	روشن گر
clear cut	روشن
fogless	روشن
explicit <adj.>	روشن
eyebright	روشن
notable <adj.>	روشن
perspicuous <adj.>	روشن
perspicuous	روشن
eidetic	روشن
express	روشن
elucidated	روشن
nitid	روشن
vivid	روشن
transparently	روشن
transparent	روشن
in a good light	روشن
clear	روشن
clearer	روشن
clearest	روشن
clear-cut	روشن
diaphanous	روشن
litten	روشن
luculent	روشن
elucidates	روشن
clears	روشن
elucidate	روشن
definite	روشن
cleaners	روشن
shrill	روشن
light	روشن
lightest	روشن
alights	روشن
alighting	روشن
clean-cut	روشن
alighted	روشن
sunnier	روشن
sunniest	روشن
shriller	روشن
explicit	روشن
on/off	روشن
bright	روشن
brighter	روشن
brightest	روشن
shrillest	روشن
legible	روشن
cloudless	روشن
moonlit	روشن
sunny	روشن
lighted	روشن
setting up	روشن
set	روشن
unequivocal	روشن
lucid	روشن
sets	روشن
expresses	روشن
expressing	روشن
unequivocally	روشن
on	روشن
sharp cut	روشن
clean cut	روشن
alight	روشن
expressed	روشن
refresh	روشن کردن
illuminations	روشن سازی
liberally	با فکر روشن
enlightenment	روشن فکری
mauve	ارغوانی روشن