English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (14 milliseconds)
English Persian
to be hot [for] واقعا مشتاق بودن [به]
to be dead keen [on] واقعا مشتاق بودن [به]
Other Matches
yearn اشتیاق داشتن مشتاق بودن
yearns اشتیاق داشتن مشتاق بودن
yearned اشتیاق داشتن مشتاق بودن
of a verity واقعا
simply واقعا
really واقعا
actually واقعا
veritably واقعا
realy واقعا
I Really need for u من واقعا
virtually واقعا"
essentially واقعا"
solicitous مشتاق
breathless مشتاق
pick-up artist مشتاق زن
hungriest مشتاق
hungrier مشتاق
thirsty مشتاق
keen set مشتاق
athirst مشتاق
lickerish مشتاق
breathlessness مشتاق
pickup artist مشتاق زن
fervid مشتاق
player [American E] مشتاق زن
solicitously مشتاق
enthusiasts مشتاق
enthusiast مشتاق
enthusiastic مشتاق
raring مشتاق
wistful مشتاق
aspirer مشتاق
appetent مشتاق
womanizers مشتاق زن
gung-ho مشتاق
on edge مشتاق
on fire مشتاق
willful مشتاق
keenest مشتاق
keen مشتاق
hungry مشتاق
womanizer مشتاق زن
wishful مشتاق
snell مشتاق
womanisers مشتاق زن
eager مشتاق
agog مشتاق
long haired مشتاق
longhair مشتاق
agag مشتاق
really sick واقعا جالب
really wicked واقعا جالب
quite سراسر واقعا
really wicked واقعا عالی
in point of fact <idiom> براستی ،واقعا
indeed واقعا هر اینه
really sick واقعا عالی
verily حقیقتا واقعا
bodily واقعا جسمانی
avid مشتاق ارزومند
battailous مشتاق جنگ
earnest باحرارت مشتاق
desirous ارزومند مشتاق
eager beaver بیش از حد مشتاق
studious مشتاق خواهان
perfervid مشتاق حریص
fondest مایل مشتاق
fond مایل مشتاق
anxious مشتاق اندیشناک
iama for it به ان مشتاق یا مایلم
solicitous to go مشتاق رفتن
wilful مشتاق مایل
fonder مایل مشتاق
Thank you very much indeed. واقعا خیلی ممنون.
What impudence!what never !what cheek! واقعا" که خیلی رو می خواهد !
torrid محترق بسیار مشتاق
sharp set گرسنه بسیار مشتاق
keen set for doing anything مشتاق کردن کاری
This is a red rag for me. این من را واقعا عصبانی میکند.
I'm really not responsible for it. <idiom> من واقعا نمیتونم کمکی بکنم.
I'm really not responsible for it. <idiom> واقعا کاری از دست من برنمی آد.
matter of fact <idiom> چیزی واقعا درست باشه
That's just [really] outragous! این که واقعا مضخرف است!
You really are cheeky! واقعا" عجب رویی داری !
I'm not too keen on it. <idiom> من خیلی بهش مشتاق نیستم.
fall over oneself <idiom> کاملا مشتاق انجام کاری
You're driving me mad! تو من را واقعا دیوانه می کنی! [اصطلاح روزمره]
That's just ridiculous! این که واقعا مسخره است! [طنز]
I was devastated. <idiom> من را واقعا پریشان کرد. [اصطلاح روزمره]
That is all we needed!That caps ( beats ) all ! واقعا" همین یکی دیگه مانده بود !
to look like a million dollars [bucks] [American E] <idiom> واقعا محشر به نظر آمدن [اصطلاح روزمره]
You really look like a million bucks in that dress. در این لباس واقعا محشر به نظر می آیی.
You really ought to take better care of yourself. شما واقعا باید بهترمراقب خودتان باشید.
I'm still not quite sure how good you are. من هنوز هم نمی دونم که تو واقعا چقدر خوب هستی.
Hotel accommodation is rather expensive there. قیمت [اتاق] هتل آنجا واقعا گران است.
specious بطورسطحی درست فاهرامنطقی ودرست ولی واقعا عکس ان
... however sometimes it just can't be helped. ... اما بعضی وقتها واقعا کاریش نمی شه کرد.
show one's (true) colors <idiom> نشان دادن چیزی که شخص واقعا دوست دارد
My sister says she's looking forward to meeting you. خواهر من می گوید که مشتاق است با شما آشنا شود.
ancillary equipment وسیلهای که کاری را ساده تر میکند ولی واقعا نیاز نیست
fiend دارای احساسات شدید [دیوانه وار مشتاق یا علاقه مند]
quantum meruit هر قدر کارش واقعا" ارزش داشته باشد در دعوی کارگربر کارفرما
All of which doesn't really help us very much in our day-to-day lives. تمامی این موارد به زندگی روزانه ما واقعا کمکی نمی کند.
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person . مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
contained در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contain در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to have short views د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contains در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
outnumbered از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
to be in one's right mind دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
correspond بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
corresponded بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
to mind مراقب بودن [مواظب بودن] [احتیاط کردن]
up to it/the job <idiom> مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
outnumber از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbers از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbering از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
corresponds بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
fit شایسته بودن برای مناسب بودن
belongs مال کسی بودن وابسته بودن
belonged مال کسی بودن وابسته بودن
lurk در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
belong مال کسی بودن وابسته بودن
To be on top of ones job . بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
fits شایسته بودن برای مناسب بودن
lurked در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurking در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
reasonableness موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
look out منتظر بودن گوش به زنگ بودن
to be in a habit دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
to be hard put to it درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
validity of the credit معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
to look out اماده بودن گوش بزنگ بودن
lurks در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
fittest شایسته بودن برای مناسب بودن
reputed owner در CL تاجرورشکسته مالک اعتباری کلیه اموالی که در تصرف داردتلقی میشود ولو اینکه واقعا" مالک انها نباشد و این از نظر حفظ حقوق غرماء است
monitors رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitored رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitor رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
appertain مربوط بودن متعلق بودن
moon سرگردان بودن اواره بودن
moons سرگردان بودن اواره بودن
slouching خمیده بودن اویخته بودن
having مالک بودن ناگزیر بودن
inhere جبلی بودن ماندگار بودن
have مالک بودن ناگزیر بودن
appertains مربوط بودن متعلق بودن
appertaining مربوط بودن متعلق بودن
appertained مربوط بودن متعلق بودن
precedes جلوتر بودن از اسبق بودن بر
governed نافذ بودن نافر بودن بر
to be due مقرر بودن [موعد بودن]
reside ساکن بودن مقیم بودن
conditionality شرطی بودن مشروط بودن
resides ساکن بودن مقیم بودن
agrees متفق بودن همرای بودن
agreeing متفق بودن همرای بودن
discord ناجور بودن ناسازگار بودن
consists شامل بودن عبارت بودن از
agree متفق بودن همرای بودن
resided ساکن بودن مقیم بودن
consisting شامل بودن عبارت بودن از
includes شامل بودن متضمن بودن
include شامل بودن متضمن بودن
ablest لایق بودن مناسب بودن
govern نافذ بودن نافر بودن بر
depends مربوط بودن منوط بودن
stravage سرگردان بودن بی هدف بودن
depended مربوط بودن منوط بودن
depend مربوط بودن منوط بودن
consisted شامل بودن عبارت بودن از
precede جلوتر بودن از اسبق بودن بر
owe مدیون بودن مرهون بودن
owed مدیون بودن مرهون بودن
owes مدیون بودن مرهون بودن
abler لایق بودن مناسب بودن
consist شامل بودن عبارت بودن از
slouched خمیده بودن اویخته بودن
abutted مماس بودن مجاور بودن
slouch خمیده بودن اویخته بودن
abuts مماس بودن مجاور بودن
slouches خمیده بودن اویخته بودن
pertain مربوط بودن متعلق بودن
pend معوق بودن بی تکلیف بودن
want فاقد بودن محتاج بودن
pertained مربوط بودن متعلق بودن
pertains مربوط بودن متعلق بودن
on guard مراقب بودن نگهبان بودن
wanted فاقد بودن محتاج بودن
abut مماس بودن مجاور بودن
disagrees مخالف بودن ناسازگار بودن
stravaig سرگردان بودن بی هدف بودن
haze گرفته بودن مغموم بودن
urgency فوتی بودن اضطراری بودن
to stand for نامزد بودن هواخواه بودن
governs نافذ بودن نافر بودن بر
disagreeing مخالف بودن ناسازگار بودن
disagreed مخالف بودن ناسازگار بودن
look for منتظر بودن درجستجو بودن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com