English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 225 (26 milliseconds)
English Persian
fulfil واقعیت دادن
fulfilled واقعیت دادن
fulfilling واقعیت دادن
fulfills واقعیت دادن
fulfils واقعیت دادن
actualization واقعیت دادن
actualize واقعیت دادن
fulfill واقعیت دادن
accomplish واقعیت دادن
bring inbeing واقعیت دادن
carry out واقعیت دادن
execute واقعیت دادن
fulfill [American] واقعیت دادن
make a reality واقعیت دادن
put into practice واقعیت دادن
put into effect واقعیت دادن
bring into being واقعیت دادن
actualise [British] واقعیت دادن
actualize واقعیت دادن
carry ineffect واقعیت دادن
implement واقعیت دادن
put ineffect واقعیت دادن
put inpractice واقعیت دادن
carry into effect واقعیت دادن
make something happen واقعیت دادن
Other Matches
virtuality واقعیت
facts واقعیت
realities واقعیت
reality واقعیت
entelechy واقعیت
actuality or actualness واقعیت
fact واقعیت
verities واقعیت
actuality واقعیت
verity واقعیت
objectivity هستی واقعیت
objective reality واقعیت برونی
realism واقعیت گرایی
reality therapy واقعیت درمانی
objective reality واقعیت عینی
reality testing واقعیت ازمایی
empirical reality واقعیت تجربی
reality principle اصل واقعیت
unreality عدم واقعیت
subjective reality واقعیت ذهنی
verisimilitude شباهت به واقعیت
misrepresentation قلب واقعیت
wise up to <idiom> بالاخره فهمیدن واقعیت
bovarism در هم امیزی خیال و واقعیت
externalised واقعیت خارجی قائل شدن
externalises واقعیت خارجی قائل شدن
externalising واقعیت خارجی قائل شدن
externalizing واقعیت خارجی قائل شدن
externalizes واقعیت خارجی قائل شدن
externalized واقعیت خارجی قائل شدن
pin down <idiom> اجبار شخصی دربیان واقعیت
externalize واقعیت خارجی قائل شدن
realism مشرب اصالت واقعیت یا حقیقت
I would like to know the truth. من دوست دارم که واقعیت رو بدونم.
I would like to learn the truth. من دوست دارم از واقعیت مطلع بشوم.
matter-of-fact <idiom> چیزی که شخص است ،برطبق واقعیت
a bitter pill to swallow <idiom> یک واقعیت ناخوشایند که باید پذیرفته شود
pragmatic فلسفه واقع بینی واقعیت گرایی
pragmatics فلسفه واقع بینی واقعیت گرایی
gap analysis تجزیه و تحلیل فاصله بین پیش بینی و واقعیت
stat [on something] واقعیت ها به صورت اعداد [مربوط به چیزی] [اصطلاح روزمره]
misrepresentation در CL وقتی قلب واقعیت میتواند در محدوده مسئولیت مدنی موضوع دعوی قرار گیرد که ناشی از عمد وقصد باشد تدلیس
swelled head <idiom> (خود بزرگ بینی) از واقعیت خود را برتر دیدن
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
pragmatism مصلحت گرایی روش فکری منسوب به ویلیام جیمز امریکایی که درمقابل تعریفی که فلسفه مابعدالطبیعه از حقیقت میکند به این شرح " مطابقت ذهن با واقعیت خارجی "تعریف جدیدی وضع نموده است به این شکل " ان چه درعمل مفید افتد حقیقت است "
ferries گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
to sue for damages عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
formation سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shifted انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shift انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifts انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
development گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
developments گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
shifting حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
adjudged با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudges با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudging با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
square away سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
organisations سازمان دادن ارایش دادن موضع
allowances جیره دادن فوق العاده دادن
advances ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
promulge انتشار دادن بعموم اگهی دادن
allowance جیره دادن فوق العاده دادن
organization سازمان دادن ارایش دادن موضع
organizations سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization of the ground سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
indemnify غرامت دادن به تامین مالی دادن به
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
drag حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dynamically اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouses وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouse وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamic اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
triple option بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
slash چاک دادن شکاف دادن
individualizes تمیز دادن تشخیص دادن
mitigate تخفیف دادن تسکین دادن
expand توسعه دادن بسط دادن
irritates خراش دادن سوزش دادن
instruct دستور دادن اموزش دادن
loan قرض دادن عاریه دادن
lends عاریه دادن اجاره دادن
promotes ترفیع دادن ترویج دادن
to follow up ادامه دادن قوت دادن
pronounce حکم دادن فتوی دادن
to switch on اتصال دادن جریان دادن
to set forth شرح دادن بیرون دادن
slashed چاک دادن شکاف دادن
expanding توسعه دادن بسط دادن
mitigates تخفیف دادن تسکین دادن
pronounces حکم دادن فتوی دادن
mitigated تخفیف دادن تسکین دادن
empower اختیار دادن وکالت دادن
slashes چاک دادن شکاف دادن
loaning قرض دادن عاریه دادن
direct دستور دادن دستورالعمل دادن
instructs دستور دادن اموزش دادن
massaged ماساژ دادن تغییر دادن
lend عاریه دادن اجاره دادن
massages ماساژ دادن تغییر دادن
insult فحش دادن دشنام دادن
irritate خراش دادن سوزش دادن
massaging ماساژ دادن تغییر دادن
insulted فحش دادن دشنام دادن
irritated خراش دادن سوزش دادن
purging غرامت دادن جریمه دادن
order سفارش دادن دستور دادن
informing اطلاع دادن گزارش دادن
loans قرض دادن عاریه دادن
decern تشخیص دادن تمیز دادن
instructed دستور دادن اموزش دادن
directs دستور دادن دستورالعمل دادن
cured شفا دادن بهبودی دادن
embellishes ارایش دادن زینت دادن
individualizing تمیز دادن تشخیص دادن
cures شفا دادن بهبودی دادن
assigning نسبت دادن تخصیص دادن
embellished ارایش دادن زینت دادن
instructing دستور دادن اموزش دادن
embellish ارایش دادن زینت دادن
inform اطلاع دادن گزارش دادن
massage ماساژ دادن تغییر دادن
directed دستور دادن دستورالعمل دادن
give security for تامین دادن ضامن دادن
relate گزارش دادن شرح دادن
promotes ترفیع دادن درجه دادن
illustrating شرح دادن نشان دادن
judge حکم دادن تشخیص دادن
promoting ترفیع دادن درجه دادن
prefers ترجیح دادن برتری دادن
judged حکم دادن تشخیص دادن
promoted ترفیع دادن ترویج دادن
promoted ترفیع دادن درجه دادن
prefer ترجیح دادن برتری دادن
promoting ترفیع دادن ترویج دادن
pottion بهره دادن از جهاز دادن به
garnishing زینت دادن لعاب دادن
circulate انتشار دادن رواج دادن
individualised تمیز دادن تشخیص دادن
cure شفا دادن بهبودی دادن
relates گزارش دادن شرح دادن
assigns نسبت دادن تخصیص دادن
plating اب دادن روکش فلز دادن
organizes سازمان دادن ارایش دادن
informs اطلاع دادن گزارش دادن
empowers اختیار دادن وکالت دادن
assigned نسبت دادن تخصیص دادن
incises چاک دادن شکاف دادن
incised چاک دادن شکاف دادن
incise چاک دادن شکاف دادن
assign نسبت دادن تخصیص دادن
organize سازمان دادن ارایش دادن
organizing سازمان دادن ارایش دادن
circulated انتشار دادن رواج دادن
circulates انتشار دادن رواج دادن
house منزل دادن پناه دادن
empowered اختیار دادن وکالت دادن
promote ترفیع دادن ترویج دادن
individualising تمیز دادن تشخیص دادن
preferring ترجیح دادن برتری دادن
individualize تمیز دادن تشخیص دادن
develops بسط دادن پرورش دادن
organises سازمان دادن ارایش دادن
compensates پاداش دادن عوض دادن
promote ترفیع دادن درجه دادن
compensated پاداش دادن عوض دادن
compensate پاداش دادن عوض دادن
illustrate شرح دادن نشان دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com