English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 209 (10 milliseconds)
English Persian
true واقعی حقیقی
truer واقعی حقیقی
truest واقعی حقیقی
genuine واقعی حقیقی
Search result with all words
down to earth حقیقی واقعی
down-to-earth حقیقی واقعی
substantive دارای ماهیت واقعی حقیقی
real representative قائم مقامی حقیقی یا واقعی سمت وراث یا مدیر ترکه نسبت به اموال غیر منقول متوفی
Sophrosyne وضعیت سالم ذهن توصیف شده با خویشتنداری اعتدال و آگاهی عمیق از نفس حقیقی که به شادی واقعی منجر میشود
Other Matches
cambridge equation نشان میدهند . یعنی پول واقعی برابراست با طول متوسط دورهای که هر واحدپول بین دو معامله نگهداری میشود ضرب در درامد واقعی K =
realistic deterrence میخکوب کردن حقیقی استراتژی سد کردن پیشروی کمونیسم در دنیا ممانعت حقیقی از پیشرفت کمونیسم
pigou effect اثر مانده واقعی اثر کاهش سطح قیمت ها برروی مصرف که بر اساس این اثر با کاهش سطح قیمت ها و در نتیجه بالا رفتن عرضه واقعی پول و افزایش ارزش واقعی ثروت مصرف نیز افزایش خواهد یافت
absolute altimeter ارتفاع سنج یا فرازیابی که ارتفاع واقعی یا فاصله واقعی هواپیما را از زمین نشان میدهد
architecture proper معماری بمعنی واقعی کلمه معماری واقعی
The real problem is not whether machines think but whether men do. مشکل واقعی این نیست که آیا ماشین ها فکر می کنند یا خیر مشکل واقعی این است که آیا انسان فکر می کند یا خیر.
genuine حقیقی
real حقیقی
efective حقیقی
actual حقیقی
veracious حقیقی
intrinsic حقیقی
unfeigned حقیقی
truest حقیقی
truer حقیقی
true حقیقی
ohmic valve مقدارمقاومت حقیقی
trueness بی ریایی حقیقی
absolute magnitude قدر حقیقی
true wind باد حقیقی
true north شمال حقیقی
actual movement حرکت حقیقی
true resistance مقدارمقاومت حقیقی
observed altitude ارتفاع حقیقی
real module ضریب حقیقی
real memory حافظه حقیقی
true variance پراکنش حقیقی
real address آدرس حقیقی
real storage حافظه حقیقی
real function تابع حقیقی
real time زمان حقیقی
real power توان حقیقی
real gas گاز حقیقی
real image تصویر حقیقی
true value مقدار حقیقی
natural person شخص حقیقی
true heading سمت حقیقی
true dip شیب حقیقی
true course راه حقیقی
true azimuth گرای حقیقی
real numbers اعداد حقیقی
interpolymer همبسپار حقیقی
true life حقیقی وصحیح
true mean میانگین حقیقی
true score نمره حقیقی
actual resistivity مقاومت حقیقی
real number عدد حقیقی
true power توان حقیقی
real constant ثابت حقیقی
true or real focus کانون حقیقی
true copolymer همبسپار حقیقی
truest حقیقی کردن
true حقیقی کردن
truer حقیقی کردن
genuine حقیقی یا درست
verisimilar دارای فاهر حقیقی
live exercise تمرین رزمی حقیقی
apparent horizon افق حقیقی نقاط
actual maximum flowline ماکزیمم خط ابدهی حقیقی
rightful حقیقی دارای استحقاق
euciliate مژه داران حقیقی
brake horsepower توان حقیقی مهاری
particle density وزن مخصوص حقیقی
real-valued function تابع حقیقی [ریاضی]
real number عدد حقیقی [ریاضی]
real numbers اعدد حقیقی [ریاضی]
real sector بخش متغیرهای حقیقی
real analytic function تابع تحلیلی [حقیقی] [ریاضی]
dative حالت مفعولی غیرصریح حقیقی
axioms قضیه حقیقی حقیقت متعارفه
true azimuth سمت حقیقی گرای جغرافیایی
unsigned real number عدد حقیقی بدون علامت
enlightement روشنی فکر اگاهی حقیقی
true or sternal ribs دندههای حقیقی اضلاع پیوسته به قص
developed muzzle velocity سرعت ابتدایی و حقیقی توپ
axiom قضیه حقیقی حقیقت متعارفه
acoelous بدون معدهء حقیقی یادستگاه هاضمه
real absolute value function تابع حقیقی قدر مطلق [ریاضی]
oafs بچهای که پریان بجای بچه حقیقی بگذارند
oaf بچهای که پریان بجای بچه حقیقی بگذارند
anachronisms اشتباه در ترتیب حقیقی وقایع و فهور اشخاص
anachronism اشتباه در ترتیب حقیقی وقایع و فهور اشخاص
approximations خطای ناشی از گرد کردن یک عدد حقیقی
many valued دارای دو قیمت یکی حقیقی دیگری دروغین
approximation خطای ناشی از گرد کردن یک عدد حقیقی
relative پاسهای مرتب که به نرم افزارکامپیوترامکان محاسبه زمان حقیقی میدهد
I give the programme zero [nought] out of ten for reality. من به این برنامه در رابطه با حقیقی بودنش از ده امتیاز صفر را می دهم.
gyrocompass نوعی قطب نما که همواره شمال حقیقی را نشان میدهد
objectives واقعی
righting واقعی
veridical واقعی
right واقعی
ex post واقعی
righted واقعی
objective واقعی
actuals واقعی
very واقعی
real واقعی
true life واقعی
ex post saving واقعی
veritable واقعی
concrete : واقعی
positive واقعی
unfeigned واقعی
essentials واقعی
factually واقعی
card-carrying واقعی
lifelike واقعی
veracious واقعی
actual واقعی
McCoy واقعی
literal واقعی
factual واقعی
essential واقعی
virtual واقعی
very واقعی فعلی
put ineffect واقعی کردن
objective value ارزش واقعی
realizes واقعی کردن
put inpractice واقعی کردن
objective data دادههای واقعی
realised واقعی کردن
realizing واقعی کردن
carry into effect واقعی کردن
make something happen واقعی کردن
nominal غیر واقعی
jisen مبارزه واقعی
bring inbeing واقعی کردن
accomplish واقعی کردن
real numbers اعداد واقعی
realized واقعی کردن
realize واقعی کردن
real storage انباره واقعی
real value ارزش واقعی
real wage مزد واقعی
real fluid سیال واقعی
real earnings درامدهای واقعی
real capital سرمایه واقعی
real address آدرس واقعی
insubstantial غیر واقعی
real anxiety اضطراب واقعی
real assets دارائیهای واقعی
real mode حالت واقعی
real sector بخش واقعی
real score نمره واقعی
realising واقعی کردن
out of pocket expenses هزینه واقعی
real memory حافظه واقعی
realises واقعی کردن
never-never غیر واقعی
real income درامد واقعی
never-never land غیر واقعی
actual velocity سرعت واقعی
real costs هزینههای واقعی
practical واقعی کارازموده
put into practice واقعی کردن
true slump نشست واقعی
actual key کلید واقعی
actual load بار واقعی
unreal غیر واقعی
airy-fairy غیر واقعی
make a reality واقعی کردن
actual parameter پارامتر واقعی
actual loss زیان واقعی
actual price قیمت واقعی
true north شمال واقعی
actual income درامد واقعی
actual expenses مخارج واقعی
practicals واقعی کارازموده
bring into being واقعی کردن
life-size اندازه واقعی
life size اندازه واقعی
put into effect واقعی کردن
actual address نشانی واقعی
true vertical قائم واقعی
actual cost هزینه واقعی
actual damage خسارت واقعی
actual saving پس انداز واقعی
actual self خود واقعی
matter-of-fact بطور واقعی
implement واقعی کردن
unrealistic غیر واقعی
carry ineffect واقعی کردن
real واقعی موجود
actualise [British] واقعی کردن
actualize واقعی کردن
true form فرم واقعی
actual argument نشانوند واقعی
matter of fact بطور واقعی
historical costs هزینه واقعی
fulfill [American] واقعی کردن
true power توان واقعی
actualize واقعی کردن
incidental expenses هزینههای واقعی
execute واقعی کردن
carry out واقعی کردن
true complement متمم واقعی
true complement مکمل واقعی
unrealistically غیر واقعی
true meridian نصف النهار واقعی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com