Dictiornary-Farsi | واقع شده درمحلی گذاردن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 203 (10 milliseconds)

English	Persian
situate	واقع شده درمحلی گذاردن
situates	واقع شده درمحلی گذاردن
situating	واقع شده درمحلی گذاردن


Other Matches

somewhither	درمحلی
sit-ins	حضور درمحلی بعنوان اعتراض
sit-in	حضور درمحلی بعنوان اعتراض
sit in	حضور درمحلی بعنوان اعتراض
intercostal	واقع در میان دنده ها واقع در بین رگبرگها
bug	بطورپنهانی درمحلی میکروفون نصب کردن اشکال
bugs	بطورپنهانی درمحلی میکروفون نصب کردن اشکال
bugging	بطورپنهانی درمحلی میکروفون نصب کردن اشکال
to impress a mark on something	نشان روی چیزی گذاردن چیزیرا نشان گذاردن
to lie east and west	واقع شدن شرقی وغربی واقع شدن
to leave out	جا گذاردن
invests	گذاردن
reposal	گذاردن
to lay it on thick	گذاردن
to lay it on with a trowel	گذاردن
instate	گذاردن
skew	کج گذاردن
lay	گذاردن
lays	گذاردن
impone	گذاردن
skewing	کج گذاردن
set	گذاردن
setting up	گذاردن
skews	کج گذاردن
sets	گذاردن
investing	گذاردن
table	تو گذاردن
tables	تو گذاردن
invest	گذاردن
tabled	تو گذاردن
repose	گذاردن
invested	گذاردن
tabling	تو گذاردن
assessing	خراج گذاردن بر
incase	در جعبه گذاردن
innovates	بدعت گذاردن
assesses	خراج گذاردن بر
endorses	صحه گذاردن
reposit	ودیعه گذاردن
schedule	دربرنامه گذاردن
scheduled	دربرنامه گذاردن
schedules	دربرنامه گذاردن
innovated	بدعت گذاردن
assessed	خراج گذاردن بر
imburse	درکیسه گذاردن
gage	وثیقه گذاردن
endorse	صحه گذاردن
demarcate	نشان گذاردن
demarcated	نشان گذاردن
leave alone	تنها گذاردن
to d. up	خوراک گذاردن
demarcating	نشان گذاردن
leave alone	بحال گذاردن
exposes	بی حفاظ گذاردن
reverence	احترام گذاردن
expose	روباز گذاردن
expose	بی حفاظ گذاردن
endorsing	صحه گذاردن
procrastinated	معوق گذاردن
endorsed	صحه گذاردن
innovating	بدعت گذاردن
innovate	بدعت گذاردن
assess	خراج گذاردن بر
collocates	پهلوی هم گذاردن
collocating	پهلوی هم گذاردن
to join in	پامیان گذاردن
impressing	نشان گذاردن
shelve	در قفسه گذاردن
impressing	باقی گذاردن
interlocate	در میان گذاردن
impresses	نشان گذاردن
impresses	باقی گذاردن
impressed	نشان گذاردن
impressed	باقی گذاردن
impress	نشان گذاردن
impress	باقی گذاردن
pt down	کنار گذاردن
put away	کنار گذاردن
shelved	در قفسه گذاردن
demarcates	نشان گذاردن
procrastinate	معوق گذاردن
novelize	بدعت گذاردن
procrastinates	معوق گذاردن
pyx	درجعبه گذاردن
procrastinating	معوق گذاردن
sash	پنجره گذاردن
sashes	پنجره گذاردن
collocate	پهلوی هم گذاردن
collocated	پهلوی هم گذاردن
interlay	در میان گذاردن
put-up	در فرف گذاردن
put up	در فرف گذاردن
placing at disposal	در دسترس گذاردن
placing	در محلی گذاردن
imprint	گذاردن زدن
table	معوق گذاردن
leaving	باقی گذاردن
leave	باقی گذاردن
imprinted	گذاردن زدن
imprints	گذاردن زدن
places	در محلی گذاردن
place	در محلی گذاردن
stroking	سرکش گذاردن
strokes	سرکش گذاردن
stroked	سرکش گذاردن
stroke	سرکش گذاردن
award	امانت گذاردن
pouches	درجیب گذاردن
awards	امانت گذاردن
awarding	امانت گذاردن
pouch	درجیب گذاردن
adopt	نام گذاردن
tabled	معوق گذاردن
tables	معوق گذاردن
tabling	معوق گذاردن
suspend	معوق گذاردن
suspending	معوق گذاردن
suspends	معوق گذاردن
awarded	امانت گذاردن
to leave behind	باقی گذاردن
consign	امانت گذاردن
to step in	پامیان گذاردن
exposing	بی حفاظ گذاردن
exposing	روباز گذاردن
encapsulate	درکپسول گذاردن
encapsulates	درکپسول گذاردن
to strike in	پامیان گذاردن
underdo	از کار کم گذاردن
consigned	امانت گذاردن
consigning	امانت گذاردن
to leave behind	درپس گذاردن
skews	اریب گذاردن
skewing	اریب گذاردن
skew	اریب گذاردن
to leave unsaid	نا گفته گذاردن
exposes	روباز گذاردن
silo	در سیلو گذاردن
consigns	امانت گذاردن
encapsulating	درکپسول گذاردن
embowel	در روده گذاردن
check	نشان گذاردن
thwart	بی نتیجه گذاردن
interpose	پا به میان گذاردن
interposed	پا به میان گذاردن
interposes	پا به میان گذاردن
interposing	پا به میان گذاردن
bestow	امانت گذاردن
bestowed	امانت گذاردن
bestowing	امانت گذاردن
checked	نشان گذاردن
checks	نشان گذاردن
demark	نشان گذاردن
work on/upon <idiom>	تفثیر گذاردن
contradistinguish	فرق گذاردن
bulid	بنیان گذاردن
thwarted	بی نتیجه گذاردن
bestows	امانت گذاردن
in reality	در واقع
indeed	در واقع
bestead	واقع
situated or situate	واقع
postmortem	پس از واقع
post mortem	پس از واقع
substantially	در واقع
situates	واقع در
situating	واقع در
As it were	در واقع
situate	واقع در
insert	در جوف چیزی گذاردن
inserts	در جوف چیزی گذاردن
jacket	پوشاندن درپوشه گذاردن
jackets	پوشاندن درپوشه گذاردن
deposit with the bank	در بانک ودیعه گذاردن
disremember	درطاق نیسان گذاردن
trail	اثرپا باقی گذاردن
trailed	اثرپا باقی گذاردن
trailing	اثرپا باقی گذاردن
trails	اثرپا باقی گذاردن
to serve up	گذاردن یادرفرف ریختن
thole	گذاردن اجازه دادن
inserting	در جوف چیزی گذاردن
stations	درپست معینی گذاردن
stationed	درپست معینی گذاردن
chalks	باگچ نشان گذاردن
to foil a plan	عقیم گذاردن نقشه ای
chalking	باگچ نشان گذاردن
cipher	صفر گذاردن برمزدراوردن
chalked	باگچ نشان گذاردن
ciphers	صفر گذاردن برمزدراوردن
cyphers	صفر گذاردن برمزدراوردن
chalk	باگچ نشان گذاردن
station	درپست معینی گذاردن
deposit in the bank	در بانک به ودیعه گذاردن
crate	صندوقه درجعبه گذاردن
ticked	خطنشان گذاردن خط کشیدن
tick	خطنشان گذاردن خط کشیدن
crates	صندوقه درجعبه گذاردن
posed	: مطرح کردن گذاردن
degenerating	روبه انحطاط گذاردن
diaphragm	حجاب یاپرده گذاردن