English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (11 milliseconds)
English Persian
coincident واقع شونده دریک وقت
Search result with all words
concurrent دریک وقت واقع شونده موافق
collinear دریک خط مستقیم واقع شونده
Other Matches
bicipital تقسیم شونده بدو قسمت دریک انتها
osculant واقع شونده
simultaneous with each other با هم واقع شونده
post natal واقع شونده پس از تولد
intermediate در میان واقع شونده
etesian واقع شونده بطورسالیانه
post-natal واقع شونده پس از تولد
interjacent در میان واقع شونده
nocturnal واقع شونده درشب
interscholastic واقع شونده درمیان اموزشگاه ها
simultaneous باهم واقع شونده همزمان
posttraumatic واقع شونده پس از تصادف یا ضربه
etesian سالی یک مرتبه واقع شونده
preterminal واقع شونده قبل از مرگ
intervocal میان دو صدا واقع شونده
intervicalic میان دو صدا واقع شونده
synchronous همگاه واقع شونده بطور هم زمان
isochronous واقع شونده در فواصل منظم ومساوی
isochronal همزمان واقع شونده در فواصل منظم و مساوی
preovulatory واقع شونده درمرحله قبل ازتخم گذاری
self reacting بطور خودکار متعادل شونده خود بخود تطبیق شونده
precipitating غیرمحلول وته نشین شونده جسم تعلیق شونده یامتراسب
precipitates غیرمحلول وته نشین شونده جسم تعلیق شونده یامتراسب
precipitate غیرمحلول وته نشین شونده جسم تعلیق شونده یامتراسب
precipitated غیرمحلول وته نشین شونده جسم تعلیق شونده یامتراسب
intercostal واقع در میان دنده ها واقع در بین رگبرگها
to lie east and west واقع شدن شرقی وغربی واقع شدن
derrick دریک
derricks دریک
in an instant دریک ان
standing derrick دریک ثابت
en bloc دریک بلوک
swinging derrick دریک گردان
in an instant دریک لحظه
sedentary مقیم دریک جا
on one occasion دریک موقع
on a par دریک تراز
partly نسبتا دریک جزء
rub elbows/shoulders <idiom> دریک سطح بودن
run in the family/blood <idiom> دریک سطح بودن
beside دریک طرف بعلاوه
somewhere یک جایی دریک محلی
out of step <idiom> دریک گام نبودن
pitcherful انچه دریک سبوجابگیرد
aline دریک رشته قراردادن
somewheres یک جایی دریک محلی
chorus girls زن جوانی که دریک دسته کرمیخواند
chorus girl زن جوانی که دریک دسته کرمیخواند
coincides دریک زمان اتفاق افتادن
polynia منطقه اب ازاد دریک دریای یخ
polynya منطقه اب ازاد دریک دریای یخ
ledger bait که دریک جا روی نگاه دارند
fascia plate تابلوی مقابل دریک وسیله
batch مقدار نان دریک پخت
have one's ass in a sling <idiom> دریک وضع نا مساعد بودن
easy does it <idiom> دریک چشم بهم زدن
in a crack دریک چشم بهم زدن
textbooks کتاب اصلی دریک موضوع
text book کتاب اصلی دریک موضوع
coincided دریک زمان اتفاق افتادن
coincide دریک زمان اتفاق افتادن
capful انچه دریک کلاه جابگیرد
colocate دریک مکان قرار دادن
pent up دریک جا نگاه داشته شده
cartful انچه دریک گاری جا بگیرد
coinciding دریک زمان اتفاق افتادن
aligned دریک ردیف قرار گرفتن
aligns دریک ردیف قرار گرفتن
batches مقدار نان دریک پخت
aligning دریک ردیف قرار گرفتن
align دریک ردیف قرار گرفتن
textbook کتاب اصلی دریک موضوع
hinge joint مفصلی که دریک سطح حرکت کند
palmful انقدرکه دریک کف دست جای گیرد
docking ارتباط مکانیکی دو فضاپیما دریک مدار
gyle مقدارابجوی که دریک وهله ساخته میشود
gigahertz فرکانس یک بیلیون دفعه دریک ثانیه
pointsman عبور و مرور که دریک نقطه ایستاده
play footsie <idiom> باهمکارخود لاس زدن مخصوصا دریک جو سیاسی
broadside توپهایی که دریک سوی کشتی اراسته شده
broadsides توپهایی که دریک سوی کشتی اراسته شده
catalysis اثر مجاورت جسمی دریک فعل وانفعال شیمیایی
hauls همه ماهیهایی که دریک وهله بدام کشیده میشوند
haul همه ماهیهایی که دریک وهله بدام کشیده میشوند
retrospective search جستجوی متن ها دریک موضوع مشخص ازیک داده
hauled همه ماهیهایی که دریک وهله بدام کشیده میشوند
hauling همه ماهیهایی که دریک وهله بدام کشیده میشوند
coextensive باهم دریک زمان ویک مکان بسط یافته
block stowage loading بارگیری وسایل هم مقصد دریک قسمت از وسیله ترابری
ice time مجموع مدت بازی بازیگر دریک مسابقه یا در یک فصل
rotates جابجایی داده دریک محل ذخیره سازی به صورت حلقوی
role indicator نشانهای برای بیان ورودی شاخص دریک موضوع مشخص
run around تنظیم متن در اطراف یک شکل دریک صفحه چاپ شده
ledger blade تیغه پارچه بری که دریک جاایستاده و پره گردنده دارد
rotated جابجایی داده دریک محل ذخیره سازی به صورت حلقوی
rotate جابجایی داده دریک محل ذخیره سازی به صورت حلقوی
farrows همه بچه خوک هایی که دریک وهله زاییده می شوند
happy family دستهای ازجانوران جوربجورکه دریک قفس باهم زندگی میکنند
farrow همه بچه خوک هایی که دریک وهله زاییده می شوند
farrowed همه بچه خوک هایی که دریک وهله زاییده می شوند
coriolis acceleration شتاب یک ذره که دریک دستگاه مختصات شتابدار درحرکت است
farrowing همه بچه خوک هایی که دریک وهله زاییده می شوند
side tone انعکاس صوت دریک مداربعلت مجاورت با مدار صوتی دیگر
turning points نقطهای دریک دور تجاری که در ان جهت فعالیتهای اقتصادی عوض میشود
diachrony تغییراتی که در ادوار مختلف تاریخ دریک زبان یک ملت پدید می اید
turning point نقطهای دریک دور تجاری که در ان جهت فعالیتهای اقتصادی عوض میشود
holding pattern کنترل هواپیما برای پرواز دریک مسیر پیش بینی شده
routing لیست انتخابهای مط لوب دریک مسیر برای پیام ذخیره شده در router
best angle of climb airspeed سرعتی در هواپیما که بیشترین افزایش ارتفاع دریک نقطه معین را سبب میشود
bankers automated clearance system سیستم انتقال پول بین بانکها با استفاده از اتصالات کامپیوتری دریک شبکه امن
D SUB connector ویدیو اتصالی که در صفحه تصویرهای PC برای ارسال سیگنالهای ویدویی دریک کابل به کار می رود
else rule قانون منط ق برنامه دریک دستور -IF Then برای اعمال IF دیگر اگر شرط -IF Then برقرار نبود
helo پیام عمومی شروع کار که دریک سیستم اشتراک زمان توسط ترمینالها بکار می رود
electronic journal فایل خلاصه شرح وقایع دریک ترتیب زمانی فعالیتهای پردازشی انجام شده توسط کامپیوتر
adjudicated تشخیص برنده دریک بازی نیمه تمام باتوجه به بهترین حرکات ممکن طرفین توسط داور ذی صلاح
adjudicate تشخیص برنده دریک بازی نیمه تمام باتوجه به بهترین حرکات ممکن طرفین توسط داور ذی صلاح
adjudicates تشخیص برنده دریک بازی نیمه تمام باتوجه به بهترین حرکات ممکن طرفین توسط داور ذی صلاح
virtual بخشی از RAM دریک برنامه کنترل کوتاه به صورتی که گویی یک سیستم ذخیره سازی دیسک سریع است
adjudicating تشخیص برنده دریک بازی نیمه تمام باتوجه به بهترین حرکات ممکن طرفین توسط داور ذی صلاح
deliquescent اب شونده
diminishing کم شونده
step down کم شونده
vimineous خم شونده
folding تا شونده
squashy له شونده
analysand تحلیل شونده
napidescent سنگ شونده
aggravative بدتر شونده
perfusive پاشیده شونده
migratory جابجا شونده
soluble oil روغن حل شونده
repressive مانع شونده
base ejection پرتاب شونده از ته
payee پرداخت شونده
metastatic جابجا شونده
meliorative بهتر شونده
assimilatory هم جنس شونده
ameliorative بهتر شونده
conducive موجب شونده
conducive منجر شونده
nigrescent سیاه شونده
deterrent مانع شونده
payees پرداخت شونده
accumulative جمع شونده
congregative جمع شونده
acquiescent راضی شونده
interviewee مصاحبه شونده
deterrents مانع شونده
retractive جمع شونده
adrenergic فعال شونده
acidific ترش شونده
accumulatively بطورجمع شونده
accretive زیاد شونده
explosive منفجر شونده
outgoing صادر شونده
riser بلند شونده
friable خرد شونده
drying خشک شونده
fulminating محترق شونده
interviewees مصاحبه شونده
perfusive پخش شونده
proliferous تکثیر شونده
juvenescent جوان شونده
latescent پنهان شونده
illative منتج شونده
restrainer مانع شونده
ingravescent سخت تر شونده
hardenable سخت شونده
gray سفید شونده
revulsive جابجا شونده
rigescent سفت شونده
gelable دلمه شونده
gelable ژلاتینی شونده
fusible ذوب شونده
frondescent برگ شونده
introgresseive داخل شونده
inbound وارد شونده
pulverulent خرد شونده
rarefactive رقیق شونده
recreant تسلیم شونده
intrant داخل شونده
redintegrate تجدید شونده
inhibitor مانع شونده
inhibiter مانع شونده
ingressive داخل شونده
ingoing داخل شونده
ingoing وارد شونده
remittent سبک شونده
increscent زیاد شونده
rigescent سخت شونده
foldaway کوچک شونده
fly table میز تا شونده
depreciable مستهلک شونده
concretive سفت شونده
concentrator متمرکز شونده
comparand قیاس شونده
combinatory ترکیب شونده
liquescent مایع شونده
locator جایگزین شونده
coagulable دلمه شونده
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com