English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
isochronous واقع شونده در فواصل منظم ومساوی
Other Matches
isochronal همزمان واقع شونده در فواصل منظم و مساوی
osculant واقع شونده
simultaneous with each other با هم واقع شونده
interjacent در میان واقع شونده
post natal واقع شونده پس از تولد
post-natal واقع شونده پس از تولد
nocturnal واقع شونده درشب
etesian واقع شونده بطورسالیانه
intermediate در میان واقع شونده
preterminal واقع شونده قبل از مرگ
intervicalic میان دو صدا واقع شونده
etesian سالی یک مرتبه واقع شونده
collinear دریک خط مستقیم واقع شونده
coincident واقع شونده دریک وقت
posttraumatic واقع شونده پس از تصادف یا ضربه
simultaneous باهم واقع شونده همزمان
interscholastic واقع شونده درمیان اموزشگاه ها
intervocal میان دو صدا واقع شونده
synchronous همگاه واقع شونده بطور هم زمان
concurrent دریک وقت واقع شونده موافق
preovulatory واقع شونده درمرحله قبل ازتخم گذاری
eurhythmy ضربان منظم نبض حرکات منظم بدن
eurythmy ضربان منظم نبض حرکات منظم بدن
isocline دارای شیب متقارن ومساوی
self reacting بطور خودکار متعادل شونده خود بخود تطبیق شونده
precipitate غیرمحلول وته نشین شونده جسم تعلیق شونده یامتراسب
precipitating غیرمحلول وته نشین شونده جسم تعلیق شونده یامتراسب
precipitated غیرمحلول وته نشین شونده جسم تعلیق شونده یامتراسب
precipitates غیرمحلول وته نشین شونده جسم تعلیق شونده یامتراسب
intercostal واقع در میان دنده ها واقع در بین رگبرگها
periodically در فواصل معین
spacing مراعات فواصل
pools ائتلاف کردن سرمایه گذاری مشترک ومساوی کردن
pooled ائتلاف کردن سرمایه گذاری مشترک ومساوی کردن
pool ائتلاف کردن سرمایه گذاری مشترک ومساوی کردن
plant out در فواصل معین کاشتن
chronograph الت سنجش فواصل زمانی
moniliform دارای فواصل دانه وار
grid interval فواصل شبکه بندی نقشهای
trabecula دارای فواصل دربین یاخته ها
spacing در فواصل مساوی تقسیم بندی
measuring magnifier مسافت یاب مخصوص فواصل کم
dole سرنوشت تقسیم پول یا غذا در فواصل معین
feelers وسیله اندازه گیری فواصل بسیار کوچک
feeler وسیله اندازه گیری فواصل بسیار کوچک
endomixis تجدید وضع هستهای اغازیان تاژکدار در فواصل معینه
planimetric نقشهای که فقط فواصل افقی نقاط رانشان میدهد
dental floss نخی که برای پاک کردن فواصل بین دندانهابکار میرود
minute gun توپی که به فواصل معین به احترام مرگ کسی شلیک میکند
nebula تودههای عظیم گازو گرد مابین فواصل ستارگان جاده شیری
ether جسم قابل ارتجاعی که فضاوحتی فواصل میان ذرات اجسام را پر کرده ووسیله انتقال روشنایی و گرمامیشود
to lie east and west واقع شدن شرقی وغربی واقع شدن
increment فواصل کوچک کیسههای کوچک خرج
increments فواصل کوچک کیسههای کوچک خرج
symmetric منظم
in kelter منظم
systematic منظم
orderlies منظم
orderly منظم
methodical منظم
first string منظم
well-ordered <adj.> منظم
regulars منظم
kelter منظم
regular <adj.> منظم
steady <adj.> منظم
fair <adj.> منظم
in good order <adj.> منظم
decent <adj.> منظم
neat <adj.> منظم
ordered منظم
businesslike منظم
straight <adj.> منظم
proper <adj.> منظم
presentable <adj.> منظم
uncluttered <adj.> منظم
trim <adj.> منظم
pitched منظم
business like منظم
tidy <adj.> منظم
asynchronous transmission اطلاعات در فواصل زمانی بدون قاعده و نامنظم به وسیله قراردادن یک بیت شروع قبل از هر کاراکتر ویک بیت خاتمه پس از ان انتقال می یابند
lattice توری منظم
duly <adv.> بصورت منظم
to set to rights منظم کردن
neatly <adv.> بصورت منظم
tidily <adv.> بصورت منظم
orderly <adv.> بصورت منظم
orderly <adv.> بطور منظم
regulater منظم کردن
tidily <adv.> بطور منظم
regular army ارتش منظم
well conditioned مرتب و منظم
duly <adv.> بطور منظم
neatly <adv.> بطور منظم
regular polymer بسپار منظم
regular set مجموعه منظم
lattices توری منظم
to set in order منظم کردن
regularising منظم کردن
regularized منظم کردن
regularizes منظم کردن
standing army ارتش منظم
regularizing منظم کردن
well ordered مرتب و منظم
order منظم کردن
regularize منظم کردن
systematic error خطای منظم
systematic irrigation ابیاری منظم
shipshape منظم کردن
regularises منظم کردن
regularised منظم کردن
arrays منظم کردن
regular expression مبین منظم
squaring منظم حسابی
squares منظم حسابی
squared منظم حسابی
square منظم حسابی
array منظم کردن
tidiest پاکیزه منظم کردن
ranked اراستن منظم کردن
lattice network شبکه توری منظم
liner trade کشتیرانی منظم تجاری
tidies پاکیزه منظم کردن
tidily بطور اراسته و منظم
rank اراستن منظم کردن
tidied پاکیزه منظم کردن
unconventional warfare جنگ غیر منظم
tidying پاکیزه منظم کردن
tidy پاکیزه منظم کردن
pick up کندن منظم کردن
tidier پاکیزه منظم کردن
ranks اراستن منظم کردن
regular grammar دستور زبان منظم
regulars پرسنل کادر منظم
regular پرسنل کادر منظم
put on <idiom> منظم یا تولید یک بازی و...
unconventional جنگ غیر منظم
systematic منظم نظم پذیر
taut loom چله سفت و منظم
systematic desensitization حساسیت زدایی منظم
irregulars عده غیر منظم
systemmatize منظم یامرتب کردن
shipshape مرتب کردن منظم
processions درصفوف منظم پیشرفتن
processions بصورت صفوف منظم
procession درصفوف منظم پیشرفتن
procession بصورت صفوف منظم
irregular نا منظم غیر رسمی
blended fund سرمایههای بهم منظم شده
clockwork چرخهای ساعت منظم وخودکار
My heartbeat is even . ضربان قلبم منظم است
day in and day out <idiom> بطور منظم ،تمام مدت
systematic random sampling نمونه گیری تصادفی منظم
pogrom قتل عام منظم روسی
pogroms قتل عام منظم روسی
regular solid کثیرالاضلاع پنج ضلعی منظم
argument علامتی که آرگومانهای یک خط را منظم جدا میکند
to kern a letter فاصله دخشه ای را با کاهش منظم کردن
stack جمع اوری و منظم کردن وسایل
grades شیب منظم دادن تسطیح کردن
grade شیب منظم دادن تسطیح کردن
keep regular hours ساعات خواب و بیداری منظم داشتن
arguments علامتی که آرگومانهای یک خط را منظم جدا میکند
to knock about سرگردان بودن زندگی منظم نداشتن
stacked جمع اوری و منظم کردن وسایل
stacks جمع اوری و منظم کردن وسایل
make the grade <idiom> منظم کردن، موفق بودن ،حاضر شدن
spider wire entanglement نردههای زیگزاگی غیر منظم سیم خاردار
laceria [نقش های منظم در کنار یکدیگر] [معماری اسلامی]
Regular training strengthens the heart and lungs. ورزش به طور منظم قلب و ریه ها را تقویت میکند.
fcc CommunicationCommision Federalسازمان امریکایی مسئول منظم کردن ارتباطات
to marshal one's creditors صورت بستانکاران خود را ازلحاظ تقدم و تاخر منظم کردن
You cannot make a crab walk straight . <proverb> نمى توان خرچنگ را واداشت منظم و صاف راه برود .
photogrammetry علم تهیه نقشه از روی عکس هوایی یا اندازه گیری فواصل زمینی از روی عکس هوایی
guerrillas جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
Floret [rosette] [طرح گل رزی با حالتی منظم و هندسی که جلوه ای از یک شکوفه را مجسم می سازد.]
guerillas جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
guerrilla جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
squashy له شونده
vimineous خم شونده
diminishing کم شونده
folding تا شونده
step down کم شونده
deliquescent اب شونده
grader ماشینی که برای درجه بندی کردن مواد و محصول بکارمیرودو بانها شیب منظم میدهد
stretchiest گشاد شونده
stretchier گشاد شونده
virescent سبز شونده
changful جوربجور شونده
changful دگرگون شونده
base ejection پرتاب شونده از ته
causative سبب شونده
tensive سفت شونده
concretive سفت شونده
concentrator متمرکز شونده
comparand قیاس شونده
combinatory ترکیب شونده
tabescent لاغر شونده
coagulable دلمه شونده
clotty دلمه شونده
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com